اول از فراموش کردن چیزهای مهمی مثل برنامه هفتگی کلاسام شروع کردپی نوشت: در مجموع کل این مطلب (بجز عنوان، همین جمله و جملاتِ پس از این) از کس دیگری سرقت شده است. طبعاً نویسنده اگر خواست خودش را لو می دهد!
بعد کم کم رسید به چیزهای بی اهمیت تری مثل تاریخ تولدم
مثلا میخاست وانمود کنه که براش اهمیتی ندارم
اما من میدونم، همه این کارا از سر دلبری بود
اصلا همین دلبری بود که باعث میشد بره با باقی دخترا گرم بگیره، هر وقت که با یه دختری چیک تو چیک بود، همش نگاش دنبال من بود، ببینه حواسم بهش هست یا نه، حتی وقتی من نبودم هم منتظر بود که یکی ببینه و بیاد به من خبر بده
یا مثلا همین که رفت با یکی دیگه ازدواج کرد
تابلو بود که فقط میخاست منو اذیت کنه
یعنی فقط همینو بگم که مردک کلاً واسه خاطر ما زندگی کرد و بس
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه
تز دوئم-کواین
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از اونجايي که من از اين دست خاطرات عاشقانه زياد دارم، چطوره بزنيم تو کار تهيه جزوات درسي براي دانشکده؟
پاسخ دادنحذفمن استقبال میکنم. شما بنویس من دسته بندی میکنم. سودم که نداره ولی هرچی بود نصف نصف.
پاسخ دادنحذفقبلن گفتم، بازم می گم:
پاسخ دادنحذفبرو بچه های فلسفه علم، کلّهم اجمعین بی کارن...
خیلی جالب بود
پاسخ دادنحذفمیشه از توش یه شاهکار در آورد مثل دن کیشوت البته باید از اون سوراخی که هنوز کسی پیداش نکرده نگاه کنی
پاسخ دادنحذفدرود بر شما ...
پاسخ دادنحذفاز این دست انسان ها کم نداریم. اگر روراست باشیم، خودمان هم گاهی همین طور هستیم. البته اگر همیشه نباشیم ...
داریوش رهازاد