- "از دشمنان برند شکایت به دوستان / چون دوست دشمن
است شکایت کجا بریم"
میگوید:
1. شکایتِ دشمنان را پیشِ دوستان میبرند (نه پیشِ غیرِ دوستان،
مثلاً خوانندگانِ ناشناسِ اشعارشان)، و
2. کسی میتواند دوست باشد و در عینِ حال
دشمن هم باشد. (دوست و دشمنِ شخصِ واحد.)
ممکن است
خواننده پیشِ خودش فرض کند:
3. شکایت را پیشِ دشمن
نمیبرند.
یا اینکه
فرض کند:
4. شکایتِ شخص را پیشِ خودش نمیبرند.
اگر 3 را
مفروض بگیریم، احتمالاً مصراعِ دوم را اینطور میخوانیم: «چون دوست دشمن است،
شکایت کجا بریم؟ جایی نیست که شکایت را ببریم (/ نمیدانیم شکایت را کجا ببریم)».
برای اینکه سعدی جایی نداشته باشد که شکایتِ دشمنش را ببرد، باید همۀ دوستانش دشمن
باشند. (در غیرِ این صورت میتوانست شکایتِ دوستی که دشمن است را پیشِ دوستِ دیگری
که دشمن نیست ببرد.) آیا سعدی ضمناً دارد میگوید همۀ دوستانم با من دشمن
هستند؟ گمان نمیکنم. بعلاوه کسی که همۀ دوستانش با او دشمنند آیا مشکلش این است
که شکایتش را کجا ببرد؟ اینکه همۀ دوستانش با او دشمنند آیا خودش مشکلِ بزرگتری
نیست؟
اگر 4 را
مفروض بگیریم، باز هم احتمالاً مصراعِ دوم را اینطور خواهیم خواند که «چون دوست
دشمن است، شکایت کجا بریم؟ جایی نیست که شکایت را ببریم». در این حالت برای اینکه
جایی نباشد که سعدی شکایتش را ببرد او باید فقط یک دوست داشته باشد، همان دوستی که
دشمن است. (در غیرِ این صورت حتی اگر همۀ دوستانش هم دشمن بودند میتوانست شکایتِ
یک دوست-دشمن را پیشِ دوست-دشمنِ دیگرش ببرد.) آیا سعدی ضمناً دارد میگوید من فقط
یک دوست دارم؟ گمان نمیکنم. بعلاوه کسی که فقط یک دوست (آن هم دوست-دشمن) دارد
آیا مشکلش این است که شکایتش را کجا ببرد؟
اما با
انکارِ دو فرضِ فوق مصراعِ دوم خیلی طبیعی اینطور خوانده میشود: «چون دوست دشمن
است، شکایت کجا بریم؟ کجا بهتر از اینجا، پیشِ خودِ دوست(-دشمن)، همینجایی که شکایت را آوردهایم؟» مصراعِ دوم بیانِ شکایت است پیشِ
دوست(-دشمن) و همزمان بیانِ دلیل برای اینکه چرا شکایت را اینجا آورده است.
پس اینگونه نیست که سعدی نمیدانسته شکایتش را کجا ببرد و لذا پرسیده
باشد «شکایت کجا بریم؟». از نظر او پاسخِ این سوال روشن است: «پیشِ خودش».
Bikari? are? :-) c
پاسخحذفالان سوال این است که مرجعِ «c» را پیدا کنم.
حذف1- راهحل اول:
پاسخحذف1-1 نکتهی مهم متقارن نبودن رابطهی دوست بودن است؛ یعنی ممکن است الف با ب دوست باشد و ب با الف دشمن (شاهد:
دوستات دارم و دانم که تویی دشمن جانام
ازچه با دشمن جانام شده ام دوست ندانم
عماد خراسانی).
(این بهتر از پیشنهاد تو است، و شاید نشاندهندهی معنی پیشنهاد تو، که مجاز دانستی کسی دوست-دشمن باشد که بَدوَن غریب مینماید).
1-2 با تفطن به این دقیقه بیت مورد نظر یعنی: عرف این است که اگر مردم از کسانی که آنکسان با آنان دشمن اند شکایتی دارند، شکایت خود را نزد کسی میبرند که هم شکایتبرنده با او دوست است و هم او با شکایتبرنده و هرکسی که من با او دوست ام، با من دشمن است. پس من، اگر بخواهم مطابق عرف از آنکه با من دشمن است شکایت ببرم، کسی را نمییابم.
1-3 افصحالمتکلمین یکی از تبعات وضع بد رابطهی دوستی هردوسر با کسی نداشتن را بررسی کرده است. چه عیبی دارد که کسی، مثلن، یکی از تبعات مشکلآفرین بیسواد بودن را این بداند که فرد بیسواد نمیتواند حلاوت اشعار آدمالشعراء را چنان که باید دریابد. به تذکردهندهی این نتیجهی بیسوادی نمیتوان گفت که کسی که بیسواد است بزرگترین مشکلاش آن نیست که او گفته است.
2- راهحل دوم:
2-1 ممکن است وصف نامعینی افادهی خاص کند. مثلن کسی بگوید: «یکی از دوستانام آمد». و منظوراش دوست خاصی باشد. این کاربرد میتواند تابعی هم باشد. مثلن کسی بگوید: «هرکسی دوستی دارد» و ومنظوراش این باشد که هرکسی دوستی دارد که همباشی جنسی او است. اگر در بیت مورد نظر «دوستان» و «دوست» را از این سنخ بدانیم، بیت یعنی: عرف این است که اگر مردم از کسانی که آنکسان با آنان دشمن اند شکایتی دارند، شکایت خود را نزد کسی میبرند که دوست همباش جنسی شکایتبرنده است و دوست همباش جنسی من با من دشمن است. پس من، اگر بخواهم مطابق عرف از آنکه با من دشمن است شکایت ببرم، کسی را نمییابم.
2-2 این که در بیت دوم لفظ مفرد «دوست» آمده است و نه لفظ جمع «دوستان»، موید این تفسیر است. (با فرض این که سعدی که کلمات رام طبع او است، میتوانست، اگر نمیخواست از دوست مشخصی یاد کند، «دوستان» را در این وزن و قافیه بگنجاند و مثلن نگوید: «یاران چو دشمن اند شکایت کجا بریم» و لطافت تکرار دوست و دشمن را در دو مصرع قربانی کند).
2-3 در این حالت هم متقارن نبودن رابطهی دوست بودن الزامی است. چون، اگر نظر هُتُرن و منلی را بپذیریم، در کاربردهای خاص وصفهای نامعین، آنچه موضوع جمله را مشخص میکند، حاصل اجتماع ویژگیهای آشکار و پنهان ذیمدخل جمله است. پس باید مراد گوینده آن کسی باشد که هم ویژگی آشکار دوست بودن را داشته باشد و هم ویژگی پنهان همباش جنسی بودن را.
2-3 طبق این تقسیر سعدی در هنگام سرودن این شعر تنها یک دوست همباش جننس داشته است. اگر کسی این را غریب میداند میتواند ویژگی پنهان ذیمدخل در تعیین معنای جمله را چیز دیگری بداند؛ مثلن بهترین همباش جنسی بودن.
باید پرینت بگیرم و با دقت بخوانم. با مداد رنگی هم زیرِ نکاتش خط بکشم.
حذفاین هم پاسخِ تفصیلی:
حذف۱-۱: من فکر میکنم هرچند رابطهٔ دوست داشتن (الف ب را دوست دارد) متاسفانه متقارن نیست اما دوست بودن (الف با ب دوست است) متقارن است. (دربارهٔ شاهد: به نظرم با اینکه در مصراعِ دوم «دوست شدن» بکار رفته است فکر میکنم تنگنای وزن و قافیه باعث شده است شاعر (که افصح المتکلمین نیست) «دوست شدن» را بکار ببرد و همان دوست داشتنِ مصراع اول را مراد کند) (قبول دارم که دوست-دشمن بودن غریب است اما این تصریح خودِ شعاعر است که دوستی دارم که دشمن است. (نه کسی را دوست دارم که دشمن است)) (مجموعاً من هنوز فکر می¬کنم راه حلِ من هزینهٔ کمتری دارد)
۱-۲: این برداشتِ اولی است که من کنارگذاشته¬ام الا اینکه از آن هم هزینهٔ بیشتری دارد یعنی علاوه بر اینکه فرض کرده ای سعدی هیچ دوستی ندارد که دشمنش نباشد (که به نظرم این درست نیست) فرض کردی دوستی متقارن نیست که به نظرِ من غریب است.
۱-۳: این البته فقط یکی از دلایلِ من بود
۲-۱: شاید ممکن باشد ولی غریب است و به فرضِ امکان احتیاج داریم قریبنه ای برای آن ارائه کنیم. قرینه ای برای اینکه «دوست» در اینجا مثلاً به معنای «دوستانِ نوعِ الف» بکار رفته است. اگر به این معنا بکار رفته باشد هزینهٔ کمتری داده ایم چون فرض کرده ایم سعدی دوستانِ نوع الفی که دشمنش نباشند نداشته است و این بهتر از این است که فرض کنیم دوستی که دشمنش نباشد نداشته است.
۲-۲: این مویدِ تفسیرِ مختارِ من هم هست.
۲-۳: الزامی بودنِ متقارن نبودنِ رابطهٔ دوستی نقطه ضعف است.
اگر مایلی که معنایِ بیتِ دوم رااینطور بفهمی که گویی درمانده است که شکایت را کجا ببرد پیشنهاد من این است:
از دشمنان برند شکایت به دوستان (و نه غیر دوستان) چون دوست دشمن است (یکی از دوستانِ سعدی (یا اگر تو مشکلی نداری بگو یکی از کسانی که سعدی او را دوست دارد) با او دشمنی کرده) (دشمنی لازم نیست متقارن باشد) (سعدی میداند و ما هم میدانیم که اگر شکایت را پیشِ دوستان ببرد، دوستان دمار از روزگار آن دشمن در میاورند ولی سعدی نمیخواهد به آن دوست آسیبی برسد از طرف دیگر شکایتِ آن دشمنی را باید حتماً جایی ببرد حالا مانده است کجا ببرد و میگوید) شکایت کجا بریم؟
بامزه بود. آدم یاد فلسفه قرون وسطی می افته. این حکم خداوند که بشر فرزند اوست چه معنایی دارد. بعد تمام حالت های منطقی رو زیر هم ردیف می کردن و دونه به دونه تجزیه می کردن.
پاسخحذفدر ادبیات قدیم فارسی (آنقدر قدیم که سعدی را شامل شود) هرگاه واژه "دوست" به صورت مفرد به کار می رود، معنای آن یک شخص خاص و منحصر به فرد، یعنی همان معشوق است. دوست به صورت مفرد به معنای یکی از "دوستان"، رفقا، همصحبتان و همنشینان، چنانکه امروز درک می کنیم نیست. دوست به صورت مفرد فقط به معنی معشوق است.
پاسخحذفمثلاً:
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست / که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست
آب حیات من است خاک سر کوی دوست / گر دو جهان خرمی است، ما و غم روی دوست
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد / گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل / مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
لذا، اگر دوست را به معنای معشوق بگیریم، دیگر نیازی نیست که رابطه متقارن باشد (بر خلاف رابطه رفاقت). یعنی کاملا ممکن (و متداول) است که جناب "دوست" یا معشوق سنگدل، بی رحم، و حتی خونریز باشد و در دشمنی کردن با عاشق مضایقه نکند.
به گمانم جناب سعدی (که قطعاً افصح المتکلمین است!) صرفاً با شباهت دو واژه "دوستان" به معنی رفقا و همصحبتان و "دوست" به معنی معشوق بازی کرده.
حال سوال این است که آیا می شود شکایت دشمنی های "دوست" (معشوق) را نزد "دوستان" (رفیقان) برد؟ ظاهراً این کار در نظر شیخ اجل خائنانه به نظر می رسد!