۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

از كلاغ و ساير شياطين

حالا كه قرار است با كلاغ ها وداع كنيم بد نيست به اين معماي لوئيس كارول - در كتاب آليس در شگفتستان -هم جواب دهيم:

"شباهت كلاغ با ميزتحرير چيست؟"

كلاهدوز ديوانه اين معما را از آليس در مهماني چاي ديوانگان مي پرسد و وقتي آليس از جواب دادن منصرف مي شود كلاهدوز ديوانه هم اذعان مي كند كه جواب معما را نمي داند. بعدها كارول  در مقدمه چاپ بعدي كتاب مي نويسد كه خودش هم جواب معما را نمي داند گرچه به مرور زمان خيلي ها سعي كردند به اين معما - مشهور به معماي كلاهدوز ديوانه - پاسخ دهند.

پاسخ خودتان را در قسمت نظرات بنويسيد. به بهترين جواب، كمك هزينه خريد يك ماشين تورينگ اهدا خواهد شد. ساير شركت كنندگان هم  به ياد داشته باشند كه حتماً جهان ممكني هست كه در آن برنده باشند. با يك نيت خوب همه -در يكي از جهان هاي ممكن - برنده ايم. 

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

عدم تعين نظريه‌ها با مشاهدات

" مگسانند گرد شيريني" - سعدي به روايت كيارستمي

 گردش روزگار از اين ترفندها زياد در چنته دارد و يكي مثل من را وادار مي دارد در وبلاگ فلسفه علم (آن هم از نوع فيلتر شده اش) به جاي بستن آسمان با ريسمان يا آسمان به ريسمان چند كلمه اي راجع به فلسفه علم بنويسم. علت اين عدول از مواضع هم پستي با عنوان "عدم تعين نظريه با مشاهده" بود.

كساني كه فكر مي كنند من در اينجا مي خواهم به مثال درخشان آن پست نقدي وارد كنم و علاقه شان به نظريه پرواز مگس ها به قدري است كه باعث مي شود هيچ نوع مخالفتي را برنتابند  اين پاراگراف و پاراگراف بعدي را نخوانند. هدف من فقط تكميل آن پست است.

بايد توجه كرد كه اگر حقوق يكي از ابناي بشر – مثلاً رئيس جمهور كشوري (نظير زيمباوه) – در مملكتي (نظير زيمباوه) حفظ شود به معناي آن نيست كه حقوق بشر در آن كشور حفظ شده است. پس هر چند ما از لفظ "حقوق بشر" صحبت مي كنيم، منظورمان حقوق انسان ها ست و نه يك بشر. در فلسفه علم هم، هر چند اصطلاح عدم تعين نظريه با مشاهده مصطلح است، اما منظور عدم تعين نظريه ها با مشاهدات است.  هيچ نظريه اي به تنهايي دچار عدم تعين نمي شود! به اين ترتيب بايد – به صراحت  – اعلام شود نظريه ناشنوايي مگس ها در مقابل چه نظريه (يا نظريه هاي) ديگري قرار گرفته است، تا اصطلاح عدم تعين به صورت نامتعين به كار نرود. در توضيح پديده عدم پرواز مگس هاي بي بال در هنگام دستور پرواز دست كم سه نظريه رقيب وجود دارد:

١- نظريه ناشنوايي: مگس هايي كه بالشان را از دست مي دهند كر مي شوند (كه شرح آن در پست قبلي رفت).

٢- نظريه ماجولاريتي احترام در مگس ها: ماجول احترام گذاشتن به فرمان پريدن در مگس ها بر روي بال هايشان تحقق مي يابد (به اين ترتيب وقتي يك بال را از دست مي دهند كمي بي ادب و وقتي هر دو را از دست مي دهند واقعاً بي ادب مي شوند.)

٣- نظريه بالپر: بالپر خاصيتي است در جهان افلاطوني كه هر كس آن را داشته باشد تا قبل از سال ٣٠٠٠ پس از ميلاد مسيح اگر بگويند بپر مي پرد،  و بعد از سال ٣٠٠٠ ميلادي اگر بگويند بپر، عليه فرديد مقاله مي نويسد. مگس هايي كه بالشان را از دست مي دهند، بالپرشان را هم از دست مي دهند (يعني تا قبل از سال سه هزار نمي توانند بپرند و بعد از سال سه هزار نمي توانند عليه فرديد مقاله بنويسند).

به نظر مي رسد هر سه نظريه با شواهد مطرح شده در پست قبلي سازگار باشند و به اين معني اين نظريه ها در قبال آن مشاهدات نامتعين هستند. با توجه به اين كه نظريه دوم از هويت نظري "ماجول احترام" و نظريه سوم از هويت نظري "خاصيت بالپر" استفاده كرده اند، استفاده از نظريه اول اقتصادي تر است و بنا بر برخي اصول روش شناسيك بايد آن را انتخاب كرد.

در ضمن وارد شدن بحث مگس به مباحث فلسفه علم را بايد به فال نيك گرفت. ناكارآمدي مثال سنتي "همه كلاغ ها سياه هستند" كه از كتب غربي به عنوان نمونه تعميم استقرايي وارد فضاي فلسفه علمي ما شده بود بر همگان روشن است. چرا كه در ايران كلاغ ها هيچ كدام كاملاً سياه نيستند و معمولاً هم زير شكمشان خاكستري است (بر خلاف بريتانيا كه كلاغ هايش واقعاً سياهند). اما با توجه به اين كه مگس ها در اين جا همه سياهند و در انگلستان خيلي مگس وجود ندارد و با عنايت به پست قبلي پيشنهاد مي كنم مگس را به جاي كلاغ وارد ادبيات فلسفي خودمان بكنيم و دست از سر كلاغ ها برداريم. در ضمن روز ٢١ارديبهشت (روز قرار گرفتن پست قبلي در وبلاگ فلسفه علم) را در تقويم فلسفي به عنوان روز ملي مگس نامگذاري كنيم و هر سال در اين روز يك كلاغ را آزاد كنيم.

 

پي نوشت: اگر دست خودم بود نظريه سوم را انتخاب مي كردم. ولي متأسفانه دور افتاده است دست اصول (روش شناسيك)!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

عدم تعیّن نظریه با مشاهدات


یه مگس رو می‌گیریم. بش مي گیم بپر ... مگسه مي‌پره.

باز مگس رو مي‌گیریم. يه بالشو مي‌كنیم. بش مي‌گیم بپر ... مگس به زور مي‌پره.

باز مگس رو مي‌گيریم. اون يكي بالشم مي‌كنیم. بش مي‌گیم حالا بپر ... مگسه نمی‌پره.

نتيجه مي‌گيريم كه وقتي بال‌هاي مگس رو بكنيم، مگس كر مي‌شه.

برای اطمینان می­ توانید چند بار دیگه هم بگویید. نمی‌پرد.

حتی می‌توانید آزمایش را روی مگس‌های دیگر هم تکرار کنید. نتیجه همان است که بود.

پی‌نوشت: این بار بیشتر کانتریبیوشن داشته‌ام. اما طبعاً ایدۀ اصلی از کس دیگری سرقت شده است. باز هم صاحب اصلی ایده را نمی‌شناسم.


راهنماي اقدام براي تحصيلات تكميلي در رشته‌ي فلسفه - آمريكا و كانادا

راهنماي اقدام (apply) براي تحصيلات تكميلي (graduate) در رشته‌ي فلسفه

در ايالات متحده‌ي آمريكا و كانادا

مواردي كه در زير گفته مي‌شود تقريباً همه هم درمورد آمريكا و هم درمورد كانادا صادق هستند مگر اين كه خلاف آن ذكر شود.

چه مقطعي را بايد انتخاب كرد؟

در ايالات متحده‌ي آمريكا و كانادا دو نوع دوره‌ي تحصيلات تكميلي (graduate) وجود دارد: مستر (master) و دكترا (PhD).

دوره‌هاي دكترا پنج ساله هستند كه شامل دو سال درس و سه سال پايان‌نامه مي‌شوند. تحصيل در دوره‌ي دكترا معمولاً بلافاصله بعد از دوره‌ي undergraduate يا همان كارشناسي در نظام ايراني شروع مي‌شود.

دوره‌هاي مستر دو ساله هستند و شبيه به كارشناسي ارشد در ايران، ولي اهداف و كاركردشان با آن چيزي كه به نام كارشناسي ارشد در ايران وجود دارد زمين تا آسمان فرق دارد. دوره‌هاي مستر اجباري نيستند و هدف از آن‌ها عمدتاً دو چيز است: يك: براي كساني كه مي‌خواهند در زمينه‌اي اطلاعات مختصري كسب كنند، ولي نمي‌خواهند درحد دكترا روي آن كار تخصصي كنند گزينه‌ي مناسبي است؛ دو: براي كساني كه رشته‌شان در مقطع كارشناسي چيز ديگر‌ي بوده و حالا مي‌خواهند رشته‌شان را عوض كنند و براي دكترا رشته‌ي ديگر‌ي بخوانند نقش يك دوره‌ي مياني را ايفا مي‌كند. مثلاً من (شاهين) با مدرك كارشناسي فيزيك دوره‌ي مستر فلسفه را آغاز كردم. البته معمولاً گرفتن حداقل چهار-پنج درس فلسفه در دوره‌ي كارشناسي براي پذيرش در دوره‌هاي مستر لازم است.

اما به جز اين‌ها دلايل ديگري هم براي انتخاب مقطع مستر وجود دارد: اولاً پذيرش در رشته‌ي فلسفه اصولاً سخت‌تر از رشته‌هاي ديگر است و شانس پذيرش اصولاً كم‌تر. ولي چون پذيرش مستر از دكترا خيلي راحت‌تر است، اگر براي مستر اقدام كنيد شانس پذيرش گرفتن‌تان بيش‌تر خواهد بود. ثانياً اگر اول در يك دانشگاه آمريكايي يا كانادايي مستر بگيريد برايتان سكوي پرتاب مي‌شود، يعني احتمال اين كه براي دكترا يك جاي خيلي عالي برويد خيلي بيش‌تر از وقتي است كه از ايران بلافاصله براي دكترا اقدام كنيد. ثالثاً مي‌توانيد پرونده‌ي بهتري درست كنيد: احتمالاً الآن اساتيد فلسفه‌اي كه بخواهند برايتان توصيه‌نامه بنويسند خيلي نمي‌شناسيد، يا اين اساتيد خيلي شناخته‌شده نيستند، احتمالاً درس‌هاي فلسفه زياد نگرفته‌ايد، در نوشتن مقاله تمرين زيادي نداريد و ... . در دوره‌ي مستر همه‌ي اين توانايي‌ها را بهتر خواهيد كرد. پس دلايل زيادي وجود داريد كه براي مستر اقدام كنيد.

از طرفي اگر شانس پذيرش خود را براي دكترا بالا مي‌بينيد طبيعي است كه لزومي ندارد دو سال از عمر خود را صرف گرفتن مدرك مستر كنيد. بخصوص اگر پيشاپيش مدرك كارشناسي ارشد در رشته‌ي فلسفه يا فلسفه‌ي علم داريد و يك نمونه نوشته‌ي باكيفيت آماده داريد دليلي ندارد كه شانس خود را براي پذيرش دكترا امتحان نكنيد.

اصولاً بايد دست‌كم براي حدود پانزده تا بيست دانشكده اپلاي كنيد تا شانس پذيرش‌تان خوب باشد. برنامه‌هاي دكترا زياد هستند ولي تعداد برنامه‌هاي مستر آن‌قدرها زياد نيست. بااين‌حال مي‌شود حدود پانزده يا بيست تا برنامه‌ي مستر خوب پيدا كرد (پايين را ببينيد).

تأمين هزينه‌ي تحصيل:

براي تأمين خرج تحصيل، دانشكده‌ي فلسفه به عنوان دستيار آموزشي يا همان Teaching Assistantship به شما حقوق مي‌دهد و شهريه نيز يا كاملاً يا عمدتاً حذف مي‌شود. باصطلاح شهريه waive مي‌شود. اما در رشته‌ي فلسفه دستيار پژوهشي يا همان Research Assistantship شغل نادري ست. بااين‌حال بعضي وقت‌ها ممكن است دانشكده مثلاً براي يك ترم تابستان به عنوان دستيار پژوهشي استخدام‌تان كند.

درمورد اين كه چطور مي‌شود كمك‌هزينه‌ي تحصيلي دريافت كرد:

در آمريكا (برخلاف كانادا و اروپا) استاد در ارايه‌ي كمك‌هزينه به شما خيلي نقشي ندارد. بخصوص در رشته‌ي فلسفه كه استاد بصورت فردي اصلاً تصميم‌گيرنده نيست. تمام تصميم‌ها، ازجمله اين كه آيا كمك مالي دريافت مي‌كنيد يا نه، توسط كميته‌ي پذيرش دانشكده‌ي فلسفه گرفته مي‌شود. براي اين كه براي كمك مالي درنظر گرفته شويد كار خاصي لازم نيست انجام دهيد. همين كه براي پذيرش اپلاي مي‌كنيد خود به خود براي كمك مالي هم در نظر گرفته مي‌شويد.

حقوقي كه مي‌گيريد تماماً خرج زندگي خودتان مي‌شود (به جز بخش كوچكي كه همان‌طور كه گفته شد در برخي دانشگاه‌ها از شهريه باقي مي‌ماند كه بايد پرداخت كنيد). معمولاً اين حقوق يك درآمد بخور-و-نمير برايتان خواهد بود و نياز به كار ديگري نخواهيد داشت. البته معمولاً هركس براي خودش چند هزار دلار از ايران مي‌آورد. من (شاهين) حدود سه هزار و پانصد دلار از ايران آوردم. چند ماه بعد هم مجبور شدم از خانواده‌ام در ايران درخواست كنم حدود دو هزار دلار ديگر برايم بفرستند. ولي به غير از آن ديگر نيازي به پول نداشتم و به احتمال زياد از اين به بعد هم نخواهم داشت.

شغل دستيار آموزشي نصف ساعات مجاز كاري‌تان را اشغال مي‌كند (باصطلاح ده ساعت در هفته). درنتيجه مي‌توانيد ده ساعت ديگر در خود دانشگاه كار دانشجويي كنيد (مثلاً در كتابخانه‌ي دانشگاه). حقوق اين شغل‌ها معمولاً خيلي كم است (حدود ساعتي شش و نيم دلار كه طبق قوانين فدرال حداقل دستمزد كارگر است). بعد از يك سال كه در ايالات متحده باشيد مي‌توانيد مجوز بگيريد كه خارج از دانشگاه هم كار كنيد. البته معمولاً باز هم كارهايي كه مي‌توانيد خارج از دانشگاه پيدا كنيد از جنس پيشخدمتي بار و رستوران خواهد بود كه دستمزدهايشان بسيار پايين است و عملاً درآمد اصلي‌تان از انعام‌ها ست. البته منظور اين نيست كه اجازه نداريد شغل ديگري پيدا كنيد، ولي احتمال‌اش كم است. بعلاوه حجم كاري تحصيل در مقطع گرجويت وقت اضافي چنداني براي شما باقي نمي‌گذارد. بااين‌همه من (شاهين) يك دوستي داشتم (يك دختر خانم) كه به عنوان مدل براي نقاشي كار مي‌كرد و تا ساعتي چهل دلار هم مي‌گرفت.

مداركي كه بايد فرستاده شود:

1- اولين و مهم‌ترين قسمت پرونده‌ي شما در رشته‌ي فلسفه نمونه نوشته يا همان writing sample شما ست. نمونه نوشته يك مقاله‌ي فلسفي پانزده-بيست صفحه‌اي يك خط درميان يا همان double spaced است درمورد هر موضوعي كه به آن علاقه و در آن تخصص داريد. اين مقاله بايد بارها و بارها بازنگري و ويرايش‌اش شود. بسيار مهم است كه اساتيد مختلف آن را بخوانند و نظر بدهند.

برخي معتقد اند كه نمونه‌ي نوشته بايد حتماً در يكي از زمينه‌هاي جريان اصلي سنت فعلي، مثل معرفت‌شناسي، متافيزيك، فلسفه‌ي ذهن، فلسفه‌ي زبان، و يا فلسفه‌ي منطق باشد. من (شاهين) بشخصه اين حرف را قبول ندارم. به اعتقاد من نمونه نوشته بايد در زمينه‌اي باشد كه شما در آن مهارت داريد و حداقل يك يا دو استاد در آن دانشكده‌هايي كه اپلاي مي‌كنيد در آن رشته فعال باشند. به عبارت ديگر، نمونه نوشته بايد در زمينه‌اي باشد كه دست‌كم يك نفر در آن دانشكده پيدا بشود كه آن را بخواند و بطور بالقوه از آن خوش‌اش بياد. شايد علت اين كه بعضي فكر مي‌كنند نمونه نوشته حتماً بايد در يكي از موارد مذكور باشد اين است كه براي آن موارد مذكور در همه‌ي دانشگاه‌ها استاد هست ولي مثلاً براي فلسفه‌ي دين همه‌جا استاد وجود ندارد. اما اگر فرض كنيم كه شما مي‌خواهيد فلسفه‌ي دين كار كنيد و براي دانشگاه نوتردام (Notre Dame) هم اپلاي مي‌كنيد، يك نمونه نوشته درزمينه‌ي فلسفه‌ي دين به نظر من نه تنها بد نيست بلكه خيلي هم خوب است، چرا كه اين آن چيزي است كه در آن دانشكده روي آن كار مي‌شود. درهرحال چيزي كه بايد در نظر داشته باشيد اين است كه شما بايد حدود پانزده الي بيست جا اپلاي كنيد تا شانس معقولي براي پذيرش داشته باشيد. بنابراين نمونه نوشته را بايد در زمينه‌اي بنويسيد كه در همه‌ي آن بيست دانشكده آدمي وجود داشته باشد كه از آن سردربياورد و بطور بالقوه از آن خوش‌اش بيايد.

2- توصيه‌نامه: بايد حداقل از سه استاد فلسفه توصيه‌نامه بگيريد. توصيه‌نامه يك نامه‌ي يك تا دو صفحه‌اي است كه استاد در تعريف از شما مي‌نويسد. بهتر است اساتيدي را انتخاب كنيد كه واقعاً از كار شما خوش‌شان مي‌آيد و از نزديك شما را مي‌شناسند. اعضاي كميته‌ي پذيرش معمولاً در تشخيص تعريف و تحسين‌هاي ساختگي و سرسري مهارت دارند. در اين مورد توضيح چندان ديگري لازم نيست چون اساتيد شما احتمالاً خودشان مي‌دانند نوشتن توصيه‌نامه به چه صورت است.

3- SOP: يك نوشته‌ي يك يا دو صفحه‌اي درمورد خودتان و اين كه به چه چيزي علاقه داريد و روي چه چيزي مي‌خواهيد كار كنيد. سعي كنيد خودتان را شخص با انگيزه و هيجان‌انگيزي نشان دهيد. اس-او-پي نبايد خلاصه‌ي رزومه‌ي شما باشد.

4- نمرات دو امتحان تافل و GRE: اين نمرات هم مهم هستند، ولي به‌هيچ‌وجه فاكتور اصلي نيستند و فقط بعد از نمونه نوشته، توصيه‌نامه‌ها، و اس-او-پي اهميت پيدا مي‌كنند. معمولاً نمره‌ي تافل (اينترنتي) حول و حوش صد (از صد و بيست) خوب است. جمع نمره‌ي قسمت verbal و قسمت رياضي جي-آر-اي بهتر است بالاتر از هزار و سيصد بشود.

5- كارنامه: كارنامه‌ي تمام مقاطع قبلي كه درشان تحصيل كرده‌ايد را بايد بفرستيد. معدل‌تان بهتر است (اما ضروري نيست) بالاتر از هفده باشد.

كدام دانشگاه را انتخاب كنيم؟

اين سايت معروف‌ترين رتبه‌بندي (رنكينگ) دانشكده‌هاي فلسفه در كشورهاي انگليسي‌زبان است. اين قسمت مربوط به برنامه‌هاي مستر:

http://www.philosophicalgourmet.com/maprog.asp

و اين قسمت هم مربوط به برنامه‌هاي دكترا است:

http://www.philosophicalgourmet.com/overall.asp

دقت كنيد كه دانشگاه‌هايي كه برنامه‌ي مستر خوبي دارند با دانشگاه‌هايي كه برنامه‌ي دكتراي خوب دارند فرق مي‌كنند. معمولاً هر دانشگاهي يكي از اين دو را دارد، نه هردو را. برخي دانشگاه‌ها كه هم برنامه‌ي مستر و هم برنامه‌ي دكترا دارند معمولاً به دانشجويان مستر پول (fund) يا همان كمك مالي (financial aid) نمي‌دهند.

اين قسمت هم دانشكده‌هاي فلسفه را به تفكيك زيرشاخه رتبه‌بندي كرده است:

http://www.philosophicalgourmet.com/breakdown.asp

دقت كنيد كه دانشگاهي كه در زيرشاخه‌ي مورد علاقه‌ي شما قوي است لزوماً رتبه‌ي بالايي در رتبه‌بندي كلي ندارد.

توجه كنيد كه اين رتبه‌بندي (معروف به "گزارش لايتر") صددرصد بي‌طرف نيست و به سمت فلسفه‌ي تحليلي گرايش دارد. ولي در نسخه‌هاي اخيرتر اين جهت‌مندي تعديل شده است و اطلاعات خوبي درمورد دانشكده‌هاي فلسفه قاره‌اي هم مي‌شود در گزارش لايتر پيدا كرد، بخصوص در اين صفحات:

http://www.philosophicalgourmet.com/breakdown/breakdown27.asp

http://www.philosophicalgourmet.com/breakdown/breakdown29.asp

در نظر داشته باشيد كه فلسفه‌ي قاره‌اي (سنتي كه شامل هرمنوتيك، اگزيستانسياليسم، نظريه‌ي انتقادي مكتب فرانكفورت، پساساختارگرايي و پسامدرنيسم مي‌شود) در ايالات متحده‌ي آمريكا اولاً در اقليت قرار دارد و ثانياً در نوعي "تفكيك نژادي" به سر مي‌برد. بيش‌تر دانشگاه‌هاي معروف فقط يا عمدتاً روي فلسفه‌ي تحليلي (سنتي كه شامل فلسفه‌ي علم، فلسفه‌ي ذهن، فلسفه‌ي دين، فلسفه‌ي زبان، متافيزيك و معرفت‌شناسي مي‌شود) كار مي‌كنند. دانشكده‌هايي هستند كه فقط يا عمدتاً روي فلسفه‌ي قاره‌اي كار مي‌كنند، ولي معمولاً منزوي هستند. اما همه‌ي اين‌ها به اين معني نيست كه در آمريكا نمي‌شود در فلسفه قاره‌اي با كيفيت بالا تحصيل كرد. بعضي از بهترين فلاسفه‌ي قاره‌اي در آمريكا هستند. از طرفي خوشبختانه دانشگاه‌هاي زيادي هم هستند (و به نظر مي‌رسد تعدادشان بمرور زيادتر هم مي‌شود) كه هم اساتيد فلسفه‌ي تحليلي دارند و هم اساتيد فلسفه‌ي قاره‌اي. خيلي از اين دانشگاه‌ها، مثل دانشگاه كلمبيا، دانشگاه بركلي، دانشگاه استنفورد، و دانشگاه شيكاگو از معتبرترين دانشگاه‌هاي دنيا هستند و در گزارش لايتر نيز رتبه‌ي بالايي دارند. فلاسفه‌ي معدود (اما در حال افزايشي) هم روي پروژه‌ي آشتي دادن اين دو سنت كار مي‌كنند. اما براي يك رتبه‌بندي غيررسمي از دانشكده‌هاي منحصراً يا عمدتاً قاره‌اي به اين لينك نگاه كنيد:

http://mypage.siu.edu/hartmajr/report/report.html

سايت خود دانشكده‌ها:

توضيحات درمورد جزييات اپلاي كردن و غيره بصورت خيلي روشن و كامل در وب‌سايت همه‌ي دانشكده‌ها در قسمت Admissions يا Application for Admission نوشته شده است. اگر هيچ كدام از اين دو گزينه در منوي وب‌سايت نبود حتماً تحت منوي Graduate Studies پيدايشان خواهيد كرد. مهم است كه مقدار زيادي از وقت‌تان را صرف خواندن اين سايت‌ها كنيد تا با شرايط اپلاي كردن آشنا شويد. خوشبختانه نظام دانشگاه‌هاي ايالات متحده و كانادا بسيار يكدست است و معمولاً دانشكده‌ها همگي شرايط و قوانين مشابهي دارند. ضمناً حتماً به قسمت هيأت علمي يا همان faculty برويد و ببينيد كه آيا كساني هستند كه روي موضوع مورد علاقه‌ي شما كار كنند يا نه. مهم است كه فقط به فكر اين نباشيد كه "يك‌جايي قبول بشويد". با توجه به تنوع ذاتي رشته‌ي فلسفه، قبول شدن در جايي كه شاخه‌ي مورد علاقه‌ي شما جدي گرفته نمي‌شود (يا بدتر از آن تحقير مي‌شود) شايد بهتر از پذيرش نگرفتن نباشد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

ترجمه‌ی متون فلسفی در جهان سوم

می‌توان ترجمه‌ی کتابی فلسفی را از جهات گوناگونی (بررسی معادل‌یابی‌ها، ساختار دستوری جملات، تطابق متن و ترجمه) نقد کرد. اما گاه مترجم با افزودن توضیحی در متن یا پانویس بابی دیگر در نقد ترجمه می‌گشاید. در بدی و خوبی آوردن این توضیحات شاید بتوان مناقشه کرد. اما همین افزوده‌ها می‌تواند به‌خوبی اهلیت داشتن یا نداشتن مترجم را نشان دهد. در ادامه به بررسی یکی از این موارد می‌پردازم.

مترجمی این پانویس را در ادامه‌ی بحث مقدماتی نویسنده درباره‌ی پارادوکس‌های شرطی مادی آورده است: «پارادوکس اصلی و معروف‌تر استلزام مادی که مولف ذکر نکرده این است: P→~P که منطقاً صادق است اما تناقض به نظر می‌رسد» (پرتی، کنسلو. کریپکی. مترجم واله، حسین. گام‌ نو. تهران. 1389. ص. 19) (به علت فقر نرم‌افزار، یا ناآگاهی‌ام از نرم‌افزار، نماد استلزام مادی من با نمادی که ایشان به‌کاربرده‌است متفاوت است)

هر طفل ابجد‌خوان منطق جدید می‌داند P→~P هم‌ارزP~ است. به عبارت دیگر اگر کسی از این هم‌ارزی آگاه نباشد، چیزی از منطق نمی‌داند. ایشان فرموده‌اند که P→~P منطقاً صادق است، یعنی گزاره‌ی پیش‌گفته یک قضیه‌ (theorem) است. اگر گزاره‌ی پیش‌گفته قضیه باشد، هر گزاره‌ای توامان هم صادق است و هم کاذب (برای دریافت این نکته هم نیازی نیست که از ابجد منطق جدید به هوّز آن رسیده باشیم). اگر چنین بود و این دقیقه از چشم اکابر منطق دورمانده بود و جناب مترجم اولین کس بودند که بدان تفطن یافته بود، ایشان نام خود را در عالم منطق جاودان کرده بود، و البته بنای منطق کلاسیک را ویران.

مترجم هم‌‌چنین P→~P را به نظر تناقض دانسته‌اند. اما اگر این گزاره تناقض باشد، و به تبع نقیض‌اش قضیه باشد، هر گزاره‌ای توامان هم صادق است و هم کاذب.

اما چرا ایشان فکر کرده‌اند P→~P تناقض است. مترجم قطعاً هیچ آشنایی‌ای با منطق جدید ندارند، اما گویا حداقل کمی منطق ارسطو خوانده‌‌اند. ارسطو P→~P را تناقض دانسته است و این خطای بیّنی است که مرتکب شده است. طرفه آن‌ که ارسطو خود این گزاره را مقدمه‌ی استدلالی قرار داده است و به درستی نشان داده است که از آن نتیجه می‌شود که P~؛ آن‌جا که گفته است اگر به فلسفه نیاز نداشته باشیم آن‌گاه به فلسفه نیاز داریم (چون باید این عدم ‌نیاز را فلسفاً مبرهن کنیم)، پس به فلسفه نیاز داریم. واضح است که ارسطو در این‌جا «اگر به فلسفه نیاز نداشته باشیم آن‌گاه به فلسفه نیاز داریم» را صادق می‌داند و نه تناقض. پس ایشان به‌نادرستی (به تبع اشتباه ارسطو احتمالاً) P→~P را تناقض دانسته‌اند. مترجم، که متاسفانه صاحب کرسی فلسفه‌ی یکی از به‌ترین دانش‌گاه‌های ایران اند، با توانایی مثال‌زدنی دو اشتباه بسیار آشکار در یک سطر و نیم مرتکب شده‌اند. این اشتباهات آن‌قدر ابتدایی اند که اگر ناشر کتاب، ویراستاری داشت که باری از سر تفنن سری به کلاس یا کتاب منطقی، هر چقدر مقدماتی، زده بود، چنین فاجعه‌ای رخ نمی‌داد. پس ناشر نیز بسیار مقصر است.

همین پانویس نشان می‌دهد که ایشان شاید ارسطو را بشناسد. ای‌کاش از این پس ایشان متعرض حوزه‌های که حداقل با آن ‌اشنایی دارند بشوند، تا نه عرض خود ببرند و نه زحمت دیگران بدارند.

مترجم حداقل ترجمه‌ی یک کتاب فلسفی دیگر (آپیا، قوام [کذا فی‌ الاصل] آنتونی. درآمدی به فلسفه‌ی معاصر غرب. مترجم واله، حسین. گام ‌نو. تهران. 1388) هم در کارنامه‌ی خود دارند. ایشان در آن کتاب نیز جملاتی برسبیل توضیح یا نقد به متن افزوده‌اند که ناآشنایی عمیق‌شان را با مباحث فلسفه‌ی تحلیلی نشان می‌دهد و برخی از آن‌ها کم‌وبیش به اندازه‌ی پانویس پیش‌گفته رسوا اند. اگر فرصتی باشد به‌تفاریق به آن‌ها خواهم پرداخت. گواین‌که نشان دادن اشتباهات افاضات و اضافات مترجم تمرین خوبی برای مبتدیان است.

(هرچه درباره‌ی ارسطو گفته‌ام به نقل از این مقاله است: موحد، ضیاء. «ارسطو و منطق جمله‌ها: تاریخ یک اشتباه». ارغنون، ش. 1. صص.213-221. تهران. 1373)

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

کریپکشتاین و پیروی از قاعده


پی نوشت: طبیعتاً کل این مطلب (بجز عنوان، همین جمله و جملاتِ پس از این) از کسِ دیگری سرقت شده است. این بار حتی خالق اثر را هم نمی شناسم.