۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

وبلاگ من

دوستان این وبلاگ جدید منه. توش به مسایل روز از دیدگاه یک ناظر خارجی می‌پردازم. قصدم اینه که نفوذ نتیجه در مسیر استدلال رو به حداقل برسونم. خوشحال می‌شم بخونید و نظر بدید. ا


شاهین کاوه

۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

کتاب‌های فلسفی را نبندید!


پی­نوشت:

طبعاً مطلبِ فوق را از جایی سرقت کرده­ام. بر خلافِ معمول می­گویم کجا: صفحۀ اندیشۀ (صفحۀ 8) روزنامۀ اعتماد، دوشنبه 6 آذر 1391. بخشِ سرقت شده را می­توانید در مطلبی با عنوانِ «جغرافیای­فلسفه­علم» پیدا کنید. این نوشته بخشی است از یک پرونده با عنوانِ «فلسفۀ تحلیلی در ایران امروز» و قرار بوده معرفیِ کتابِ آشنایی با فلسفه علم (نوشتۀ حسین شیخ­رضایی و امیر احسان کرباسی­زاده) باشد.

و این را هم بگویم که من سال­ها ست بسیار به ندرت روزنامه می­خوانم. خصوصاً صفحاتِ اندیشه را. این را هم خیلی اتفاقی و  چون در فلسفه شریف لینک شده بود دیدم. تقریباً حوالیِ همان زمانی که تحصیلِ دانشگاهیِ فلسفه را شروع کردم دیگر رغبتی به خواندنِ مطالبِ این صفحات نداشتم. کم کم حتی برایم تحمل­ناپذیر شدند. این البته ربطی به این نداشت که ما یواش یواش قبول می­کردیم که مطبوعات پایگاهِ دشمن هستند. علت­ها و دلایلش مفصل است و اهمیتی هم ندارد. این­ها را برای این گفتم که بگویم حواسم هست که احتمالاً هر صفحۀ اندیشه­ای را که نگاه کنی شاهکاری ادبی-فلسفی در همین سطح در آن وجود داشته باشد. کما اینکه در این دو صفحه هم مواردِ مشابه فراوان بود؛ حالا البته شاید بپذیرم، نه تا این حد نبوغ­نما. لذا قضاوتِ ویژه­ای دربارۀ این نویسنده یا این روزنامه ندارم.

و یک درس اخلاقی: عمدۀ مطالبی که ما (منظورم خودمان است نه شما) دربارۀ این دوستان (منظورم فیلسوفانِ قاره­ای است) خوانده­ایم از همین صفحاتِ اندیشهٔ مطبوعات بوده. یک احتمالِ، هر چند ضعیف، هم این است که مشکل از این دوستان نباشد، از این صفحات باشد.

۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

Conversational Implicature

آن یک، یکی را بپرسید که فلان مرد، اهل است؟
گفت: پدرش اهل بود. فاضل بود.
گفت: من از پدرش نمی‌پرسم، از وی می­پرسم.
گفت: پدرش سخت اهل بود!
گفت: می­شنوی چه می­گویم؟
گفت: اگر نشنیده بودم، نمی­گفتم پدرش!

(شمس به تصحیحِ شخصی)

(+)

و ممنون از م.ا.

۱۳۹۱ آبان ۲۶, جمعه

ذم شبیه به ذم

محسن زمانی را گفتند معرفت‌شناسی از که آموختی، گفت از بی‌معرفتان.
در برخی مباحث مشورت و مباحثه با [...] ساجد طیبی [...] باعث شد که آن مباحث را بهتر بفهمم و و مرتکب برخی خطاها نشوم. (محسن زمانی، آشنایی با معرفت‌شناسی، انتشارات هرمس، ۱۳۹۱:پیشگفتار، ص. ۴)

۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

در بابِ تألیفِ کتابِ مقدماتی در فلسفه

آن‌چه در ادامه می‌آید ترجمه‌ای (سردستی و بدونِ ویرایش)‌ از بخشی از پیش‌گفتاری است که سر آنتونی کنی در ۱۹۹۳ بر کتابِ مقدماتیِ خود درباره‌ی فرگه (فرگه: آشنایی‌ای با بنیان‌گذارِ فلسفه‌ی تحلیلیِ مدرن) نوشته است. پیشنهاد می‌کنم در صفحه‌ی ویکی‌پدیای کنی نگاهی بیاندازید به موقعیت و جایگاه‌ِ او در دانشگاهِ آکسفورد در فاصله‌ی دست‌کم هجده‌ساله‌ای که نوشتنِ کتابِ خود را موقوف بر انتشارِ کاملِ پژوهش‌های دامت درباره‌ی فرگه کرده بوده است.  
بیست سال پیش کتابی مقدماتی درباره‌ی ویتگنشتاین [توسط انتشاراتِ] پنگوئن منتشر کردم. کتاب، فروش زیادی داشت و انتشاراتِ پنگوئن مرا مأمور کرد برای خوانندگانِ عام، درباره‌ی فرگه نیز مقدمه‌ی مشابهی بنویسم. با این حال در همان سال، ۱۹۷۳، نخستین مجلدِ عظیم از پژوهشِ استادانه‌ی مایکل دامت درباره‌ی فرگه منتشر شد: فرگه، فلسفه‌ی زبان (لندن، داک‌ورث، ۱۹۷۳). انتشارِ کتابی عمومی درباره‌ی فرگه، وقتی تفسیرِ موثقِ دامت هنوز ناتمام بود، خام و عجولانه می‌بود. بنابراین توافق شد که نوشتنِ کتاب را تا انتشارِ مجلدِ دومِ  [اثرِ] دامت به تعویق بیاندازم. امری که هر آینه تا ۱۹۹۱ به درازا کشید.
در این فاصله دامت با انتشارِ چند اثر میانی جهانِ اندیشه را مدیون خود کرده است. در ۱۹۸۱ تفسیرِ فلسفه‌ی فرگه (لندن، داک‌ورث) و در ۱۹۹۱ فرگه و دیگر فیلسوفان منتشر شد. همچنین در ۱۹۹۱ کتابی که در اصل قرار بود مجلدِ دومِ اثری دوجلدی باشد منتشر شد، فرگه، فلسفه‌ی ریاضیات (لندن، داک‌ورث).
با انتشارِ آخرین مجلد از کارِ دامت، من نوشتنِ این کتاب را آغاز کردم. تأثیرِ او بر من، همچون بر هر نویسنده‌ی دیگری درباره‌ی فرگه، عظیم بوده است و احتمالاً بر تمام صفحات اثر گذاشته است.

۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

Indexicals




"ساعت یکِ بامدادِ امروزه، نه، امروز نیس، دیگه رفتیم تو فردا. پس الان فرداست، دیگه نمی‌تونیم بگیم «امروز». الان یکِ بامدادِ فرداس." (منسوب به جواد خیابانی)

(+)

پی­نوشت: طبعاً عکس سرقت شده است.

۱۳۹۱ آبان ۱۶, سه‌شنبه

De Dicto

- "از دشمنان برند شکایت به دوستان / چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم"

می‌گوید:
1. شکایتِ دشمنان را پیشِ دوستان می‌برند (نه پیشِ غیرِ دوستان، مثلاً خوانندگانِ ناشناسِ اشعارشان)، و
2. کسی می‌تواند دوست باشد و در عینِ حال دشمن هم باشد. (دوست و دشمنِ شخصِ واحد.)

ممکن است خواننده پیشِ خودش فرض کند:
3.  شکایت را پیشِ دشمن نمی‌برند.
یا اینکه فرض کند:
4. شکایتِ شخص را پیشِ خودش نمی‌برند.

اگر 3 را مفروض بگیریم، احتمالاً مصراعِ دوم را این‌طور می‌خوانیم: «چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم؟ جایی نیست که شکایت را ببریم (/ نمی‌دانیم شکایت را کجا ببریم)». برای اینکه سعدی جایی نداشته باشد که شکایتِ دشمنش را ببرد، باید همۀ دوستانش دشمن باشند. (در غیرِ این صورت می‌توانست شکایتِ دوستی که دشمن است را پیشِ دوستِ دیگری که دشمن نیست ببرد.) آیا سعدی ضمناً دارد می‌گوید همۀ دوستانم با من دشمن هستند؟ گمان نمی‌کنم. بعلاوه کسی که همۀ دوستانش با او دشمنند آیا مشکلش این است که شکایتش را کجا ببرد؟ این‌که همۀ دوستانش با او دشمنند آیا خودش مشکلِ بزرگ‌تری نیست؟

اگر 4 را مفروض بگیریم، باز هم احتمالاً مصراعِ دوم را این‌طور خواهیم خواند که «چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم؟ جایی نیست که شکایت را ببریم». در این حالت برای اینکه جایی نباشد که سعدی شکایتش را ببرد او باید فقط یک دوست داشته باشد، همان دوستی که دشمن است. (در غیرِ این صورت حتی اگر همۀ دوستانش هم دشمن بودند می‌توانست شکایتِ یک دوست-دشمن را پیشِ دوست-دشمنِ دیگرش ببرد.) آیا سعدی ضمناً دارد می‌گوید من فقط یک دوست دارم؟ گمان نمی‌کنم. بعلاوه کسی که فقط یک دوست (آن هم دوست-دشمن) دارد آیا مشکلش این است که شکایتش را کجا ببرد؟

اما با انکارِ دو فرضِ فوق مصراعِ دوم خیلی طبیعی این‌طور خوانده می‌شود: «چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم؟ کجا بهتر از اینجا، پیشِ خودِ دوست(-دشمن)، همینجایی که شکایت را آورده‌ایم؟» مصراعِ دوم بیانِ شکایت است پیشِ دوست(-دشمن) و هم‌زمان بیانِ دلیل برای اینکه چرا شکایت را اینجا آورده است.

پس اینگونه نیست که سعدی نمی‌دانسته شکایتش را کجا ببرد و لذا پرسیده باشد «شکایت کجا بریم؟». از نظر او پاسخِ این سوال روشن است: «پیشِ خودش».