۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

زیر شاخه عدل

می دانید در الهیات شیعه، به پیروی از الهیات معتزلی، اصلی وجود دارد با عنوان اصل "حسن و قبح ذاتی"। مثلا بر اساس این اصل شیعیان و معتزلیان معتقدند غیر ممکن است خداوند بی گناهی را مجازات کند و به جهنم افکند। به زبان فلسفه اخلاق امروزین احتمالا می توان گفت کلام شیعه و معتزله بر مبنای نوعی واقع گرائی اخلاقی استوار است. در برابر این اصل نگاه اشاعره به حسن و قبح قرار داشت که معتقدند خداوند هرچه انجام دهد، مثلا اگر بیگناهی را بکشد। یا مجازات کند، چون خداست، فعلش رواست و این امور لکه ای بر دامان بلند خداوندی اش نمی گذارد و الی آخر.

امروز داشتم پست وبلاگی را می خواندم که در آن از کسی که دختر یکی از مسئولان مملکتی را با الفاظی از قبیل فلان و فلان و فلان مورد نوازش قرار داده بود، با عباراتی نظیر مبارز "هشت ماه" دفاع مقدس تقدیر شده بود. در یکی از کامنت ها ذیل همین یادداشت، یکی از کسانی که گویا همفکر نویسنده است، در عبارتی که ظاهرا تفسیری از اصل کلامی حسن و قبح ذاتی است، این گونه از نوازشگر مربوطه (که در فیلم با رگان بادکرده دیده ایدش) تقدیر کرده بود:

"یادم نرفته که خوب بودن صفت ذاتی عدل است و بد بودن صفت ذاتی ظلم! یادم نرفته که هرچه زیرشاخه عدل قرار گیرد خوب هست و هرچه دردیگری بد! و چه کسی فحش های حاج سعید عزیزمان را مصداق عدل نمی داند که بگوید بد است و قبیح می باشد و در عین حال چه کسی شک بر این دارد که فحش های علیه او مصداق ظلم است و قبیح می باشد!باید آن لبانی که عدل علی را جاری کرد بوسه زد ! باید آن لبانی را که امروز اسلحه دیروز خیبری اش را به تسخیر گرفت لبیک گفت!"

یعنی همان استدلال اشاعره در مورد عدالت، منتها با این تفاوت که در آن حاجی فلانی جای خدا نشسته است.چشمانم بعد از خواندن این کامنت گرد شده بود. با خود گفتم نکند در کلاسهائی که برای مبارزه نرم می گذارند، این ها تدریس می شود؟ استدلال در حد فارابی در تبیین اصل کلامی شیعه یا معتزله؟ اگر این طور است لابد باید سفارش داد خواجه نصیر الدین طوسی به حکم والی تجریدالاعتقادش را حاشیه نویسی کند।یادم آمد قدیم ها گفته شده بعضی مصالح می توانند توحید را هم تعطیل کنند। اصل کلامی عدل که جای خود دارد.

۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

اين تو بميري از كدام تو بميري هاست؟

"سانسور میتواند به جاذبه کتاب بیفزاید، اما بر خردمندیش هیچ نمی تواند اضافه كند." ايوان كليما -كارگل

بعضي وقت ها اين سوال را از خودم مي پرسم كه اي كاش با كداميك از آدم هايي كه امروز مي شناسم زودتر از اين ها آشنا مي شدم؟ دلم مي خواست كدام كتاب را زودتر خوانده بودم؟ دوست داشتم كدام جمله را زودتر مي گفتم؟ بعد بي آن كه بخواهم زمان در هم مي ريزد. مسئله از زودتر مي شود هنوز. الان دوست دارم چه كسي را ببينم كه هنوز نديده ام؟ چه كتابي را بخوانم كه هنوز نخوانده ام؟ چه جمله اي را بگويم كه هنوز نگفته ام؟

وب لاگ ها پر شده اند از جملاتي كه آدم وقتي مي خواندشان مي گويد كاش من اين را گفته بودم. پر از نويسنده هايي كه مي گويد كاش مي شناختمشان. دوباره كه سراغشان مي روي مي بيني كه وبلاگ صافي شده است و صفحه اي به نام پيوندها جلوي چشم آدم در مي آيد و آن آدم ها و نوشته هايشان كه دوست داشتي زودتر مي شناختي شان از صافي رد نشده اند.
امروز ديدم كه بالاي صفحه پيوندها نوشته:
پیوندها را صفحه خانگی خود کنید: بله | خیر | بعدا بپرس
اول فكر كردم ماجرا مربوط به مرورگر من است ولي بعد ديدم اين گزينه را براي صفحه هاي ديگر نمي آرد. حالا اگر هم مربوط به مرورگر باشد توفيري ندارد. من واقعاً دلم مي خواهد آن آدمي را ببينم كه اين در و آن در مي زند چيزي توي اينترنت بخواند و بعد چهره كريه سانسور مي خورد توي چشمش، بعد مي رود صفحه پيوندها را صفحه خانگي اش مي كند. واقعاً دلم مي خواهد ببينمش. حالا اگر اين آدم پيدا نشد آن كسي كه گزينه بعداً بپرس را هم انتخاب كرده به من معرفي كنيد مزيد امتنان خواهد بود.

پي نوشت: براي نوشتن اين پست از صافي شكن استفاده كردم در نتيجه تنظيمات به هم خورده است. اگر كسي مي تواند درستش كند. در ضمن نتوانستم دنباله صفحه پيوندها را در اين پست قرار دهم. براي كساني كه اينترنتشان آزاد است شايد عجيب باشد كه اصلاً در مورد چه صفحه اي دارم حرف مي زنم.