"سانسور میتواند به جاذبه کتاب بیفزاید، اما بر خردمندیش هیچ نمی تواند اضافه كند." ايوان كليما -كارگل
بعضي وقت ها اين سوال را از خودم مي پرسم كه اي كاش با كداميك از آدم هايي كه امروز مي شناسم زودتر از اين ها آشنا مي شدم؟ دلم مي خواست كدام كتاب را زودتر خوانده بودم؟ دوست داشتم كدام جمله را زودتر مي گفتم؟ بعد بي آن كه بخواهم زمان در هم مي ريزد. مسئله از زودتر مي شود هنوز. الان دوست دارم چه كسي را ببينم كه هنوز نديده ام؟ چه كتابي را بخوانم كه هنوز نخوانده ام؟ چه جمله اي را بگويم كه هنوز نگفته ام؟
وب لاگ ها پر شده اند از جملاتي كه آدم وقتي مي خواندشان مي گويد كاش من اين را گفته بودم. پر از نويسنده هايي كه مي گويد كاش مي شناختمشان. دوباره كه سراغشان مي روي مي بيني كه وبلاگ صافي شده است و صفحه اي به نام پيوندها جلوي چشم آدم در مي آيد و آن آدم ها و نوشته هايشان كه دوست داشتي زودتر مي شناختي شان از صافي رد نشده اند.
امروز ديدم كه بالاي صفحه پيوندها نوشته:
پیوندها را صفحه خانگی خود کنید: بله | خیر | بعدا بپرس
اول فكر كردم ماجرا مربوط به مرورگر من است ولي بعد ديدم اين گزينه را براي صفحه هاي ديگر نمي آرد. حالا اگر هم مربوط به مرورگر باشد توفيري ندارد. من واقعاً دلم مي خواهد آن آدمي را ببينم كه اين در و آن در مي زند چيزي توي اينترنت بخواند و بعد چهره كريه سانسور مي خورد توي چشمش، بعد مي رود صفحه پيوندها را صفحه خانگي اش مي كند. واقعاً دلم مي خواهد ببينمش. حالا اگر اين آدم پيدا نشد آن كسي كه گزينه بعداً بپرس را هم انتخاب كرده به من معرفي كنيد مزيد امتنان خواهد بود.
پي نوشت: براي نوشتن اين پست از صافي شكن استفاده كردم در نتيجه تنظيمات به هم خورده است. اگر كسي مي تواند درستش كند. در ضمن نتوانستم دنباله صفحه پيوندها را در اين پست قرار دهم. براي كساني كه اينترنتشان آزاد است شايد عجيب باشد كه اصلاً در مورد چه صفحه اي دارم حرف مي زنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر