۱۳۹۲ تیر ۸, شنبه

چامسکی دربرابرِ مصطفی

مصطفی مهاجری چندی پیش در پایانِ یکی از پست‌هایش در این وبلاگ، منبری اخلاقی رفته بود که:
عمدۀ مطالبی که ما (منظورم خودمان است نه شما) دربارۀ این دوستان (منظورم فیلسوفانِ قاره­‌ای است) خوانده­ایم از همین صفحاتِ اندیشهٔ مطبوعات بوده. یک احتمالِ، هر چند ضعیف، هم این است که مشکل از این دوستان نباشد، از این صفحات باشد.
من هم مثلِ مصطفی این احتمال را منتفی نمی‌دانم و موضعی هم درباره‌ی  تمایز فلسفه‌ی قاره‌ای/فلسفه‌ی تحلیلی، اگر چنین تمایزی وجود داشته باشد، ندارم؛ از جمله به این دلیل که یک طرفِ ماجرا را بسیار کم‌ خوانده‌ام.  
با این حال با ملاحظه‌ی این گفته‌های چامسکی، به نظرم می‌رسد یا او هم دست‌کم درباره‌ی برخی فیلسوفانِ شهره-به-قاره‌ای عمدتاً از صفحاتِ اندیشه‌ی مطبوعات (ایرانی) چیزهایی خوانده، یا مشکل از خودِ «این دوستان» است، یا به هر حال از جایی دیگر:
.... بنابراین در همه‌ی این آثار، به معنایی از نظریه که هر کس در علوم یا هر حوزه‌ی جدی دیگری با آن آشنا است، نظریه‌ای وجود ندارد. سعی کنید در سرتاسر کارهایی که نام بردید اصولی را بیابید که بتوان از آنها نتایجی، گزاره‌هایی به لحاظِ تجربی آزمون‌پذیر، استنتاج کرد؛ نتایجی فراتر از سطح چیزهایی که می‌توان در پنج دقیقه برای بچه‌ای دوازده‌ساله توضیح داد. ببینید پس از رمزگشایی از عبارت‌های قلنبه سلمبه می‌توانید چنین چیزی بیابید. من نمی‌توانم. لذا به این سنخ ادا و اطوارها علاقه‌ای ندارم. ژیژک نمونه‌ای افراطی از آن است. در آنچه او می‌گوید هیچ نمی‌یابم. ژاک لاکان را در واقع می‌شناختم. به نوعی دوست‌اش داشتم. گاهی ملاقات‌هایی داشتیم. ولی بی‌رودربایستی فکر می‌کردم او یک شارلاتان تمام عیار است. او تنها برای دوربین‌های تلوزیونی ژست می‌گرفت، همان طور که بسیاری روشنفکرانِ پاریسی چنین می‌کنند. کوچکترین ایده‌ای ندارم که چرا این کار تأثیرگذار است. در آن هیچ چیزی که در خورِ تأثیرگذاری باشد نمی‌بینم.