مصطفی مهاجری چندی پیش در پایانِ یکی از پستهایش در این وبلاگ، منبری اخلاقی رفته بود که:
عمدۀ مطالبی که ما (منظورم خودمان است نه شما) دربارۀ این دوستان (منظورم فیلسوفانِ قارهای است) خواندهایم از همین صفحاتِ اندیشهٔ مطبوعات بوده. یک احتمالِ، هر چند ضعیف، هم این است که مشکل از این دوستان نباشد، از این صفحات باشد.
من هم مثلِ مصطفی این احتمال را منتفی نمیدانم و موضعی هم دربارهی تمایز فلسفهی قارهای/فلسفهی تحلیلی، اگر چنین تمایزی وجود داشته باشد، ندارم؛ از جمله به این دلیل که یک طرفِ ماجرا را بسیار کم خواندهام.
با این حال با ملاحظهی این گفتههای چامسکی، به نظرم میرسد یا او هم دستکم دربارهی برخی فیلسوفانِ شهره-به-قارهای عمدتاً از صفحاتِ اندیشهی مطبوعات (ایرانی) چیزهایی خوانده، یا مشکل از خودِ «این دوستان» است، یا به هر حال از جایی دیگر:
با این حال با ملاحظهی این گفتههای چامسکی، به نظرم میرسد یا او هم دستکم دربارهی برخی فیلسوفانِ شهره-به-قارهای عمدتاً از صفحاتِ اندیشهی مطبوعات (ایرانی) چیزهایی خوانده، یا مشکل از خودِ «این دوستان» است، یا به هر حال از جایی دیگر:
.... بنابراین در همهی این آثار، به معنایی از نظریه که هر کس در علوم یا هر حوزهی جدی دیگری با آن آشنا است، نظریهای وجود ندارد. سعی کنید در سرتاسر کارهایی که نام بردید اصولی را بیابید که بتوان از آنها نتایجی، گزارههایی به لحاظِ تجربی آزمونپذیر، استنتاج کرد؛ نتایجی فراتر از سطح چیزهایی که میتوان در پنج دقیقه برای بچهای دوازدهساله توضیح داد. ببینید پس از رمزگشایی از عبارتهای قلنبه سلمبه میتوانید چنین چیزی بیابید. من نمیتوانم. لذا به این سنخ ادا و اطوارها علاقهای ندارم. ژیژک نمونهای افراطی از آن است. در آنچه او میگوید هیچ نمییابم. ژاک لاکان را در واقع میشناختم. به نوعی دوستاش داشتم. گاهی ملاقاتهایی داشتیم. ولی بیرودربایستی فکر میکردم او یک شارلاتان تمام عیار است. او تنها برای دوربینهای تلوزیونی ژست میگرفت، همان طور که بسیاری روشنفکرانِ پاریسی چنین میکنند. کوچکترین ایدهای ندارم که چرا این کار تأثیرگذار است. در آن هیچ چیزی که در خورِ تأثیرگذاری باشد نمیبینم.
یکی از دوستام دربارۀ این گفتگوی چامسکی گفته: "واقعا نمیدونم با این تحلیلی ها باید چیکار کرد. اصلا نمیدونم این ها به چه انگیزه ای فلسفه میخونن اگه نمیخوان جلو دوربین های تلویزیونی ژست بگیرن؟!"
پاسخحذفمن به عنوان یک دانشجوی فلسفه تحلیلی به شخصه باهاش موافقم. با این تفاوت که گاهی انگیزۀ فلسفه خوندنم رو به جای ژست مقابل دوربین این قرار می دم که بیام تو محفل فلاسفه بحث و جدل های بامزه بکنم.
اصلا خود جناب چامسکی واسه چی فلسفه خونده؟ واسه اینکه حقیقت رو در قالب یک نظریه پیدا کنه و به همه جهانیان عرضه کنه و از رنج های جهل آدمی کم کنه؟ من اینجور فکر نمی کنم.. چامسکی خیلی بیشتر از همۀ روشنفکرهای فرانسوی رفته جلو دوربین ها و روی جلد مجلات و اندازۀ تمام روشنفکرهای دهه 60 مصاحبه های متفرقه دربارۀ یهود و امریکا و ایران و جنبش های رنگ و وارنگ داره! در حدی که توی یکی از کلیپ های گنگنام استایل هم به ابراز وجود پرداخته. واقعا زور داره این آدم بیاد بگه لکان به خاطر این که دوست داشته جلو دوربین ژست بگیره شارلاتانه!
نگاهت به فلسفه شرم آوره. ارزش فلسفه برای شما به اندازه ی دستمالیه که توش استمنا می کنید و برای کسانی که به حرفهای "بامزه" شما گوش میدن به اندازه ی بازیگرای فیلمهای پورن احترام قائلید. شما دلقکی هستید که در عین حالی که برای کسب توجه همه جور لودگی میکنه، از مخاطبش احترام هم می گدایی می کنه. پس شما از یک دلقک هم محتاج تر بی نوا تر هستید.
حذفچامسکی؟! ... به لودگیهات ادامه بده، تو هیچوقت نمی فهمی چرا چامسکی چامسکی شده.
برای Ata،
حذفشاید مشکلی که چامسکی با گفتن «او تنها برای دوربینهای تلوزیونی ژست میگرفت» به آن اشاره میکند در قید «تنها» باشد. البته من نمیدانم که آیا واقعاً تنها مساهمت *فکری* لاکان ژست گرفتن برای دوربینها بوده. همچنین نمیدانم آیا چامسکی هم برای دوربینها ژست میگیرد یا نه. ولی فکر میکنم حتی اگر چامسکی هم برای دوربینها ژست بگیرد، این *تنها* کاری نیست که او میکند.
همچنین به نظرم از این گزاره که «تنها برای دوربینها ژستگرفتن هیچ اثرگذاریای ندارد» در حالت کلی نتیجه نمیشود که «برای دوربینها ژستگرفتن هیچ اثر گذاریای ندارد». چه بسا اگر کارهای دیگری که چامسکی کرده است را کرده باشیم آنگاه ژستگرفتنمان برای دوربینّها نیز اثرگذار باشد.
در پاسخ به "ناشناس"،
حذفمتاسفانه تئوری دستور زبان یونیورسال چامسکی دربارۀ کسی که در سه خط از یک کامنت چندبار از استعاره های جنسی استفاده می کند حرفی برای گفتن ندارد. برای همین مجبوریم زیر پستی علیه فلاسفه قاره ای باز هم به فروید و لکان ارجاع بدهیم. احتمالا تشخیص این دو پزشک-فیلسوف قاره ای دربارۀ نویسندۀ کامنت فوق این است که نویسنده بیش از حد معمول درگیر "استمنا" و "پورن" است که در چنین مبحث بیربطی از این کلمات استفاده نابجا کرده است. به این می گویند "اجبار در تکرار" و یا "لغزش زبانی"! همچنین نویسنده همه را علیه خود و مقابل نقطه نظر خود می بیند و بار طنز آشکار در هیچ نوشته ای را نمی تواند دریافت کند. او از فرط جدیت هر کسی غیر از خود را دلقک و لوده قلمداد می کند (دولوز به این روحیه می گوید "حقارت پارانویایی"). این افراد به علت تشنگی بیمارگونه نسبت به توجه دیگران، پس از مدتی هر چیزی ولو بیربط ترین ها را به نوعی توجه به خودشون تعبیر می کنند! حتی متلک های یک شخص دیگر به فلسفه تحلیلی را!
باز هم متاسفم که باید دوباره به یک فیلسوف قاره ای دیگر ارجاع دهم. این گفتار از سه جهت در این جا ارزش نقل کردن دارد؛ 1) بامزه است، 2) استفادۀ صحیح از استعاره های جنسی را به بعضی ها می آموزد و 3) ارزش فلسفه را یادآوری می کند. مارکس می گوید: "فلسفه در برابر جهان واقعی مانند خودارضایی است در برابر سکس"! کسی که اینچنین در برابر متلک های یک نفر به یکی از فیلسوفان برآشفته می شود احیانا بیش از حد نرمال به فلسفه/خودارضایی اهمیت می دهد و هنوز زندگی در جهان واقعی را نیاموخته است.
پ.ن1: تعداد ارجاعات به مارکس در مقاله های حوزه علوم انسانی از تعداد ارجاعات به کتاب مقدس مسیحیان نیز بیشتر است.
پ.ن2: لحن مندرج در کامنت فوق مرا یاد فحش و فضیحت های پای پست های وبلاگ کاوه انداخت!
بله من هم مثل بقیه ی آدمهای طبیعی استمنا میکنم. اما نه مثل شما با فلسفه!....
حذفسبک و جنس بقیه ی حرفهات هم از جنس حرفهای لکان (دری وری) بود که اگر عاقل بودی همون توضیحات چامسکی کفایت می کرد.
متاسفانه تئوری دستور زبان یونیورسال چامسکی دربارۀ کسی که در سه خط از یک کامنت چندبار از استعاره های جنسی استفاده می کند حرفی برای گفتن ندارد. برای همین هم هست که مجبوریم زیر پستی علیه فلاسفه قاره ای باز هم به فروید و لکان ارجاع بدهیم. احتمالا تشخیص این دو پزشک-فیلسوف قاره ای دربارۀ نویسندۀ کامنت فوق این است که نویسنده بیش از حد معمول درگیر "استمنا" و "پورن" است که در چنین مبحث بیربطی از این کلمات استفاده نابجا کرده است. به این می گویند "اجبار در تکرار" و یا "لغزش زبانی"! همچنین نویسنده همه را علیه خود و مقابل نقطه نظر خود می بیند و بار طنز آشکار در هیچ نوشته ای را نمی تواند دریافت کند. او از فرط جدیت هر کسی غیر از خود را دلقک و لوده قلمداد می کند (دولوز به این روحیه می گوید "حقارت پارانویایی"). این افراد به علت تشنگی بیمارگونه نسبت به توجه دیگران، پس از مدتی هر چیزی ولو بیربط ترین ها را به نوعی توجه به خودشان تعبیر می کنند! حتی متلک های یک شخص دیگر به فلسفه تحلیلی را!
پاسخحذفباز هم متاسفم که باید دوباره به یک فیلسوف قاره ای دیگر ارجاع دهم. این گفتار از سه جهت در این جا ارزش نقل کردن دارد؛ 1) بامزه است، 2) استفادۀ صحیح از استعاره های جنسی را به بعضی ها می آموزد و 3) ارزش فلسفه را یادآوری می کند. مارکس می گوید: "فلسفه در برابر جهان واقعی مانند خودارضایی است در برابر سکس"! کسی که اینچنین در برابر متلک های یک نفر به یکی از فیلسوفان برآشفته می شود احیانا بیش از حد نرمال به فلسفه/خودارضایی اهمیت می دهد و هنوز زندگی در جهان واقعی را نیاموخته است.
پ.ن1: تعداد ارجاعات به مارکس در مقاله های حوزه علوم انسانی از تعداد ارجاعات به کتاب مقدس مسیحیان نیز بیشتر است.
پ.ن2: لحن مندرج در کامنت فوق مرا یاد فحش و فضیحت های پای پست های وبلاگ کاوه انداخت!
این که فکر می کنید چامسکی تنها کاری که می کند ژست گرفتن برای دوربین ها نیست نشان از خوشبینی شما دارد. و این که چامسکی فکر می کند تنها کاری که لکان می کند ژست گرفتن برای دوربین هاست نیز نشان از بدبینی ایشان دارد. لکان در میان روانکاوان و فعالان حوزه نقد ادبی و هنری آدم پرارجاع و اثرگذاری است. اگر او "تنها" برای دوربین ژست گرفته بود چنین جایگاهی نداشت. اگر لکان و چامسکی غیر از ژست گرفتن برای دوربین ها کار دیگری نمی کردند یقینا این قدر اسمشان در فضای فلسفه و روانکاوی و علوم شناختی پرطنین نمی شد.
پاسخحذفمن یک کامنت دیگر، در جواب "ناشناس"، این جا گذاشته بودم. نمی دانم حذف این کامنت با ملاحظه مدیران وبلاگ صورت گرفته است یا یک خطای سهوی از جانب من یا مدیران وبلاگ بوده است. اگر این کامنت عامدانه از سوی مدیران وبلاگ حذف شده است تقاضا دارم توضیح دهند چرا چنین شده است.
اینها دو جمله از یادداشت شما است:
حذف۱- این که فکر می کنید چامسکی تنها کاری که می کند ژست گرفتن برای دوربین ها نیست نشان از خوشبینی شما دارد.
۲- گر لکان و چامسکی غیر از ژست گرفتن برای دوربین ها کار دیگری نمی کردند یقینا این قدر اسمشان در فضای فلسفه و روانکاوی و علوم شناختی پرطنین نمی شد.
از صدق و کذبِ این جملهها که بگذریم دوست دارم بدانم از نظر شما بالاخره چامسکی کاری به جز ژست گرفتن برای دوربینها میکند یا نه؟ چون فکر میکنم (معمولاً و در سیاقهای عادی) وقتی به کسی میگوییم فلان باورت نشان از خوشبینی/زودباوری/سادهانگاری و چیزهایی از این دست تو دارد، به طورِ ضمنی این را میرسانیم که از نظرِ ما آن باور نادرست است.* اما آیا این همان چیزی نیست که در جملهی دوم اظهار کردهاید؟
*منکر این نیستم که سیاقهایی میتواند وجود داشته باشد که چنین تضمنی در این جمله نباشد ولی فکر نمیکنم شرایطِ آن سیاقها در این جا برقرار باشد.
بدبینی یا خوشبینی یک شخص، یا نسبت دادن این صفات به کسی، "لزوما" ربطی به آنچه در حاق واقع رخ داده است ندارد. نظر من دربارۀ واقعیت همان چیزی است که در گزارۀ دومی که شما نقل کرده اید منعکس کرده ام.
حذفنخست بیایید فرض کنیم چامسکی اینجا جدی سخن گفته و قصد شوخی نداشته است. آنچه او را، در نظر مخاطبان، نسبت به لکان به لحاظ شناختی بدبین می کند در استرسی است که او در قید "تنها" قرار داده است و شما به خوبی آن را دریافته اید. همه میدانند که لکان آنقدری که چامسکی ادعا می کند تنها کار یا تنها مساهمت فکری اش در امور فلسفی ژست گرفتن در مقابل دوربین ها نبوده است.
اگر فرضمان را کنار بگذاریم می توانیم بگوییم این بدبینی شناختی در چامسکی احتمالا از قریحۀ طنز، خصومت های شخصی یا اغراق های متداول در زبان مصاحبه نشأت گرفته باشد. یعنی اگر یک لیوان آب دستش بدهیم و در ساعت مناسبی از روز با دقت بیشتری از چامسکی بپرسیم واقعا نظرش دربارۀ لکان چیست شاید کمتر بر قید تنها تاکید کند.
خوشبینی شما نسبت به چامسکی البته جنس دیگری دارد. شما نه تنها سخن او را عینا نقل کرده اید و آن را معیار مناسبی برای قضاوت دربارۀ کسانی چون ژیژک و لکان قرار داده اید، بلکه حتی در ادامه گفته اید "فکر میکنم حتی اگر چامسکی هم برای دوربینها ژست بگیرد، این *تنها* کاری نیست که او میکند". گفتن این مطلب، بی آنکه حتی اشاره ای به قراین و شواهد له آن بشود، به گونه ای نیست که بتوان آن را به نوعی قریحه طنازی یا انگیزه های شخصی متصل کرد. این یعنی دست کم در این پست و کامنت هایش شما نسبت به چامسکی خوشبین هستید و فکر می کنید اقوال و احوالش درست یا لااقل درستتر از کسی مانند لکان است.
البته باید دوباره تاکید کنم که احتمال این که حرف های چامسکی دربارۀ لکان درست باشد و چامسکی کاری بیش از ژست گرفتن در مقابل دوربین ها انجام داده باشد صفر نیست و (به زعم من) در مورد دوم نزدیک به یک است.
خیلی ممنون.
پاسخحذفنگاه به ویکیپدیا هم اطلاعدهنده است:
http://en.wikipedia.org/wiki/Jacques_Lacan#Criticism
خواهش میکنم. ممنون برای نشان دادنِ ویکی. قیدهای «شارلاتان» در آنچه در ویکی نقل شده جالب است:
حذف"amusing and perfectly self-conscious charlatan"
1. جوهرهی این مطلب آن است که چامسکی (علیه افضلالصلواتالمصلین) لاکان و همسنخانش را شارلاتان میداند، پس بقیه لطفاً خفه شوند.
پاسخحذف2.اگر نویسنده ذوق زده نشده بود، احتمالاً جواب ژیزک را هم از اینجا نقل میکرد:
http://www.openculture.com/2013/07/slavoj-zizek-responds-to-noam-chomsky.html
3. این "منبر سیاسی" درمورد نسبتِ مطالبِ صفحات اندیشهی مطبوعات ما با آرای افرادی چون لاکان و ژیزک ساکت است. به نظر من، نکتهی اصلی آن "منبر اخلاقی" میانمایگی و بیمایگی مطبوعات ما بود که با ترجمههای مغلوط، مطالب نامفهوم، و فارسی رقتانگیزش خدمتی به هیچ اندیشهای نمیکند.
البته به مثابهی یک تجربهگرای طبعاً ضدِذاتگرا فکر نمیکنم که هیچ مطلبی «جوهری» داشته باشد فرا و ورای آن چه که بیان کرده است. در متنی که من الان بعد از حدود یک ماه میخوانم حتی نشانی از تصدیق و تأیید حرفِ چامسکی نیست. البته شاید خطا از من است که «جوهرشناس» نیستم.
پاسخحذفبا این حال چنین اختلاف نظر چندان چیز عجیب و البته مهمی نیست. آن چه عجیب است این است که چگونه ممکن بود نویسنده، حتی بر فرض ذوقزده نشدن، در ۲۹ ژوئن مطلبی را که در ۱۷ ژولای منتشر شده است نقل میکرد. البته شاید منظورِ از «اینجا» در یادداشتها است که فکر میکنم بعد از حدودِ ۲۰ روز این مطلب برای نه نویسنده نه کسِ دیگری جذاب نبوده است، ذوقزدگی که بماند.
به هر حال از این که پاسخ ژیژک را نشان دادی ممنونم.
من تازه با این سایت آشنا شدم...
پاسخحذفیکی به من بگه بحث سر چیه؟
با کسی که نه به حقیقت معتقده ، نه به دلیل ، معتقده نمیشه فهمید دیکران چی میگن و لذا نمیدونه چی میخوادیا فکر میکنه نمیشه خواست و نظر رو انتقال داد و لذا مسئولیتی برای توجیه منطقی سخنانش برای خودش متصور نیست، و تفکر و اندیشه رو میخواد ببره به دوران قبل از تمدن یونان ، سر چی بحث میکنید؟