- ۱۱
تا!
این
بیزینس پس از انتشارِ «دو جزمِ تجربهگرایی» کواین در ۱۹۵۱راه افتاد. مقالهای که هر چند اکنون بسیار میشنویم
که میگویند آنقدرها هم مقالهٔ خوبی نیست اما کسانی آن را «مهمترین در کلّ فلسفهٔ قرنِ بیستم» دانستهاند. اغلبِ
بزرگانِ فلسفهٔ آن دوره به صورتِ مکتوب نسبت به آن اعلامِ موضع کرده اند و شاید بیش از سایر مقالاتِ دورهٔ خودش خوانده
شده باشد.
از طرفی کسانی به دنبالِ پیدا کردنِ جزمِ سوم تجربهگرایی رفتند و سعی کردند آن را به نامِ خود بزنند، مثلاً:
بعضی از
این تلاشها کم و بیش قرینِ توفق شد. مثلاً، جزمِ سوم را به نامِ دیویدسون زدند، همان کسی که در عنوانِ مقالهاش اصلاً «Third
Dogma» را نیاورده بود!
از طرفِ دیگر، کسانی به دنبالِ دو جزمِ چیزهای دیگر (غیر از تجربهگرایی) رفتند، مثلاً:
خودتان
مستحضر هستید که لازم نیست خلاقیتِ خارق العادهای داشته باشیم تا چنان که دیدیم
به ذهنمان برسد بعد از دو به سراغ سه برویم و بخواهیم جزمِ سومِ تجربهگرایی را
کشف کنیم.
همچنین
برای اینکه به ذهنمان برسد به جای تجربهگرایی سراغِ چیزِ دیگری برویم و دو جزمِ آن
را افشا کنیم نیز خلاقیت زیادی لازم نیست، حتی اگر آن چیز فلسفهٔ
تحلیلی باشد:
میتوان
تصور کرد کسانی با خلاقیتِ معمولی حتی به این فکر کنند که جزمِ سومِ یا حتی سه
جزمِ یک چیزِ دیگر را کشف کنند (مستحضر هستید که برایِ این کار خلاقیتِ بیشتری
لازم است). اما بعضی ایدهها انصافاً احتیاج به خلاقیتِ نبوغآلودی دارد، مثلاً
اینکه بخواهی آخرین جزم را،
آن هم نه آخرین جزمِ تجربهگرایی را بلکه آخرین جزمِ یک چیزِ دیگر را، کشف کنی:
اما در
اینجا اصلاً خلاقیت نیست که عمل میکند، مسئله احتمالاً چیزِ دیگری است:
فکر میکنم
کمتر کسی حدس میزد ادامهٔ این بازی به اینجا بکشد.
با نظر
به محتوایِ مطلب تصور میکنم اگر نویسنده به هر
حال استادِ دانشگاهِ نسبتاً معتبری نبود یا اینکه در دانشگاهِ معتبری درس نخوانده
بود (اگر اصلاً مطلب را میخواندیم) واکنشمان نسبت به حداقل تعدادی از بندهای
مقاله چیزی بیش از این نبود که لبخندی بزنیم و بگوییم: «این را ببین، گویا اصلاً
نفهمیده موضوع چه است یا اصلاً نفهمیده بازی از چه قرار است! آلترناتیو هم ارائه
میدهد!»
در هر
صورت اینرا اینجا لینک کردم چون به نظرم میرسید این اواخر
بازارِ دعوا بینِ «فلسفهٔ تحلیلی» و «فلسفهٔ قارهای» بیخودی گرم شده است (بازارِ
آن در ایران موردِ نظر است) و خواستم بگویم دعوایِ (به لحاظِ معرفتی) مهمی هم اگر
باشد در این سوی میدان است. بعلاوه، بر خلافِ اغلبِ بحثهایی که در دعوای
تحلیلی/قارهای مطرح میشود، دنبال کردنِ بحثهایی که در این سوی میدان جریان دارد
بیفایده نیست (منظورم فایدهٔ معرفتی است). حداقل اینکه کمک میکند فسلفهٔ تحلیلی
را بهتر بشناسیم. به عنوانِ مثال، مشخصاً دربارهٔ هر یک از جزمهای ادعایی این
مقاله میتوان پرسید منظورِ نویسنده دقیقاً چه بوده؟ ادعا میکند فلسفهٔ تحلیلی
چگونه است؟ احیاناً چه چیزی را اشتباه گرفته؟ آلترناتیوی که مطرح میکند چیست و چه
ربطی به جزمِ ادعایی دارد؟ یا اینکه این آلترناتیو چه ربطی به بازیای که واقعاً
تحتِ عنوانِ «فلسفهٔ تحلیلی» در جریان است دارد؟
اگر فکر
میکردم کسانی، مثلاً از نویسندگان همینجا، وقت، حال و حوصله دارند، شاید، علاوه
بر لینک کردنِ مطب، پیشنهاد هم میکردم دربارهٔ هر کدام از این بندها که میپسندند
چیزکی بنویسند و شاید به سوالهایی مثلِ سوالهایی که بالا مطرح کردم جواب دهند.
شاید معرفیِ خوبی میشد.