امروز مصطفی بهم خبر داد که علیرضا شفاه (از بچه های فارغ التحصیل فلسفه علم شریف) مطلبی رو تو روزنامه ایران دربارهی عبدالکریم سروش نوشته و گفت که قصد داره اون رو تو وبلاگ بذاره تا مورد بحث قرار بگیره. موضوع ماله 8-9 روز پیشه، ولی من چون نه ارادتی به عبدالکریم سروش دارم و نه علاقه ای به روزنامه ایران، طبعاً از جریان بی خبر بودم. ولی چون به علیرضا هم ارادت دارم و هم علاقه، بلافاصله رفتم مطلب رو پیدا کردم و اون رو خوندم. قصد دارم چیزی دربارش بنویسم و رو وبلاگ بذارم ولی ترجیح دادم اول خودش رو اینجا بذارم تا بچه هایی هم که احتمالاً اون رو نخوندند بتونند بدون این که مجبور بشوند به سایت روزنامه ایران برند یه نگاهی بهش بیندازند:
----------------------
روزنامه ایران- علیرضا شفاه- سه شنبه 23 شهریور 1388
سخني با آموزگار از دست رفته، عبدالكريم سروش
راه رفتن مرد مرده
خوشم آمد به هوشت كه هنوز هم كه هنوز است نميروي زير بار اينكه آنچه ميخواهي غير از آن چيزي است كه دينداران و مؤمنان ميخواهند. چنان گلوي قلمت را صاف ميكني و شق و رق مينويسي كه بندگان خدا خيال ميكنند نسخه ايراني پاپر- حضرت آقاي سروش- واقعالامر پي مدينةالنبي (و نه جامعه مدني) است و خب خودت ميگويي «جامعه اخلاقي» و چه اسم خوبي هم! بخصوص اگر به مرحمت سر و صداهاي اين ده ــ بيست ساله، پاپر خوانده باشيم و درست و درمان خوانده باشيمش، ميفهميم منظورت چيست. بايد در مايههاي كانونشناليسم پاپر باشد آنجا كه «هنجارها» بنياد «وقايع»اند و نه برعكس!
اين يكي از آموزههاي پاپر نيست، همه آموزههاي پاپر است: ميان تجربهها و گزارهها فاصلهاي است كه پر نميشود. «دليل صدق هر گزاره، خود بايد گزاره باشد. پس معلوم نشد كه حسيات كجا به گزارهها پيوند ميخورد» (منطق اكتشاف علمي، 1384، علمي- فرهنگي، صفحه159).
تجربه بنياد محكم باورهاي ما نيست. به جاي آن باورهاي ما بر گزاره هاي هنجاري ايستاده است. تجلي اجتماعي اين معنا، تقدم قرارداد اهالي اجتماع بر باورهايشان است و پاپر ميگويد اين باورها همان «علم عيني» است: «پذيرش گزارههاي پايه، منوط به توافق يا عزم عالمان به قبول آنهاست» (همان، صفحه135) «پذيرفتن و كافي شمردن وخرسند بودن به گزارههاي پايه معلول دريافت هاي ما- بويژه دريافتهاي دروني ما- است.
ولي ما اين دريافتها را دليل صدق گزارههاي پايه نخواهيم گرفت. دريافتها انگيزه رد و قبول گزارهها هستند» (همان). به عقيده من نسخه(هاي) ايراني پاپر نهان روشي ويژهاي در طرح افكار خود بروز دادهاند كه تنها با اهداف سياسي (و نه فلسفيشان) هماهنگ بوده، برخي از افكارت را صريح ميگويي وبرخي را مضمر و حتي گاهي لازم است در اين باره از حد بگذراني. مثلاً همين بدگويي از پرداختن به انگيزهها به جاي نقد محتواي كلام كه ديگر از «كفر ابليس» مشهورتر شده را در نظر بگيريد. يا انتقاد از ايدئولوژي را؛ در هر دو مورد- حضرت استاد!- طوري سخن راندهايد كه گويي ايدئولوژي و انديشيدن در حوزه انگيزهها و «اهداف» بد است و در عالم مورد اشاره خاتمالفلاسفه هيچ كس مبتني بر انگيزه و هدف و ايدئولوژي سخن نميگويد و عمل نميكند. اگر اينها را از سر صدق گفتي و خيال ميكني كه حضرت پاپر حسيات را به گزارههاي پايه مربوط كرده و اينها را بنياد «علم عيني» گذارده كه رجوعتان ميدهم دوباره نگاهي به پاورقي صفحه 49منطق اكتشاف علمي بياندازيد: «البته در اسمگذاري مناقشه نيست. هنگامي كه اسم تازه «گزاره پايه» را وضع كردم، قصدم فقط آوردن لغتي بود كه معناي «گزاره ادراكي» را تداعي نكند. مايه تأسف است كه ديگران به سرعت آن را برگرفتند و دقيقاً براي القاي همان معنايي به كار بردند كه من از آن پرهيز داشتم.»
اما گمان نكنم قلم شما چندان روي سهو بچرخد. شما ميدانيد كه پاپر به حضور پررنگ هنجارها وايدئولوژيها در هر معرفتي و در عمل انساني ما تأكيد مؤكد داشت و حتي محتواي علم را تابع «هدفي» ميدانست كه جامعه عالمان برميگزيند.
شما بهتر از هر كسي ميدانيد كه پاپر در دورهاي حتي گفتوگو ميان آدمهاي با اهداف و اغراض متفاوت را ممكن نميدانست. از اين صريحتر؟: «بيپرده ميگويم كه در تنظيم پيشنهادهاي ياد شده، در كنه ضمير خويش از بعضي داوريهاي ارزشي، متأثر بودهام و جانب برخي مرحجات را نگه داشتهام» (همان، صفحه 52 و 53) و يا اين فقره: «بحث و گفتوگوي معقول بر سر چنين مسائلي فقط در ميان كساني بايد برود كه اهدافي مشترك داشته باشند. انتخاب آن اهداف در تحليل آخر منوط به تصميم و توافق است و به صرف احتجاج عقلاني حاصل نميشود.» (همان، صفحه52)
نهان روشي شما تنها راهي است كه خود را با آن خالي از داوريهاي ارزشي و حق مطلق و مطلق حق جلوه دهيد و عليرغم سخن گفتن از تفكر انتقادي هر مخالفي را فاشيست و ديكتاتور و علم ناشناس و نادان خطاب كنيد. به علاوه با همين نهان روشي است كه افكار خود را هماهنگ با ايمان جاميزنيد. در حالي كه نهايت و نقطه ثقل افكار مراد شما – جناب خاتمالفلاسفه، كارل ريموند پاپر را ميگويم – قراردادگرايي و در خوشبينانهترين حالت «تفكر انتقادي» و تقابل با جزميت است. آري از جهتي سخن شما دروغ نيست و با دستگاه فكري پاپر هم سازگار است. همانگونه كه خود پاپر هم به ما ميآموزد اين ايمان به ارزشها و اعتقاد به هنجارهاست كه پايه باورها و واقعيات علمي و اجتماعي و... را ميگذارد. پس بايد لااقل معلوم كرد ايماني كه شما ميگوييد، ايمان به چيست؟ ايمان به سكولاريته و آزادي به معناي مدرن آن يا ايمان به خدا به معنايي كه محمد(ص) هزار و چهار صد سال پيش از آن سخن گفت؟
شما به واسطه اين نهان روشي آدمهاي زيادي را فريفتهايد. آدمهايي كه گمان ميكردند با پيروي از اين افكار شما سر از دعاي سحر درميآورند اما به كار ديگر افتادند و اين توهم من نيست برخي از اين آدمها را من ميشناسم و با برخي از آنها هم دوست و رفيق بوده و هستم و اگر خواستيد محض نمونه ميتوانم ليستي از اسامي افرادي كه چنين شدند برايتان ارسال كنم!
به محض آنكه مجتهد شبستري در نشريه مرحوم مدرسه چيزهايي فلسفي– كلامي در باب وحي و قرآن گفت كه جنجالي آفريد و نام او را بر سر زبانها انداخت، شما بلافاصله با خبرنگار هلندي گفتوگو كرديد و حرفهاي مشابهي (بدون ذكر مقدمات فلسفي – كلامي!) گفتيد كه از قافله عقب نمانيد. قبلترش هم كه به اعتقادات مردمان درباره «مهدي(عج)» آويخته بوديد و بعدتر هم كه فضاي سياسي آماده جنجال شد، خود را طرفدار كانديداتوري «كروبي» كرديد (كه موضعي عجيب باشد!) و بعد هم به نظريه ولايت فقيه ناسزا گفتيد و حالا هم... آنچه شما از دست دادهايد – حضرت استاد! – با جنجال برنميگردد. «شما ديگر آموزگار هيچ كس نيستيد، هرچند كه براي فراموش نشدن داريد خود را به فرمانده چريكها تبديل ميكنيد.»
----------------------
روزنامه ایران- علیرضا شفاه- سه شنبه 23 شهریور 1388
سخني با آموزگار از دست رفته، عبدالكريم سروش
راه رفتن مرد مرده
خوشم آمد به هوشت كه هنوز هم كه هنوز است نميروي زير بار اينكه آنچه ميخواهي غير از آن چيزي است كه دينداران و مؤمنان ميخواهند. چنان گلوي قلمت را صاف ميكني و شق و رق مينويسي كه بندگان خدا خيال ميكنند نسخه ايراني پاپر- حضرت آقاي سروش- واقعالامر پي مدينةالنبي (و نه جامعه مدني) است و خب خودت ميگويي «جامعه اخلاقي» و چه اسم خوبي هم! بخصوص اگر به مرحمت سر و صداهاي اين ده ــ بيست ساله، پاپر خوانده باشيم و درست و درمان خوانده باشيمش، ميفهميم منظورت چيست. بايد در مايههاي كانونشناليسم پاپر باشد آنجا كه «هنجارها» بنياد «وقايع»اند و نه برعكس!
اين يكي از آموزههاي پاپر نيست، همه آموزههاي پاپر است: ميان تجربهها و گزارهها فاصلهاي است كه پر نميشود. «دليل صدق هر گزاره، خود بايد گزاره باشد. پس معلوم نشد كه حسيات كجا به گزارهها پيوند ميخورد» (منطق اكتشاف علمي، 1384، علمي- فرهنگي، صفحه159).
تجربه بنياد محكم باورهاي ما نيست. به جاي آن باورهاي ما بر گزاره هاي هنجاري ايستاده است. تجلي اجتماعي اين معنا، تقدم قرارداد اهالي اجتماع بر باورهايشان است و پاپر ميگويد اين باورها همان «علم عيني» است: «پذيرش گزارههاي پايه، منوط به توافق يا عزم عالمان به قبول آنهاست» (همان، صفحه135) «پذيرفتن و كافي شمردن وخرسند بودن به گزارههاي پايه معلول دريافت هاي ما- بويژه دريافتهاي دروني ما- است.
ولي ما اين دريافتها را دليل صدق گزارههاي پايه نخواهيم گرفت. دريافتها انگيزه رد و قبول گزارهها هستند» (همان). به عقيده من نسخه(هاي) ايراني پاپر نهان روشي ويژهاي در طرح افكار خود بروز دادهاند كه تنها با اهداف سياسي (و نه فلسفيشان) هماهنگ بوده، برخي از افكارت را صريح ميگويي وبرخي را مضمر و حتي گاهي لازم است در اين باره از حد بگذراني. مثلاً همين بدگويي از پرداختن به انگيزهها به جاي نقد محتواي كلام كه ديگر از «كفر ابليس» مشهورتر شده را در نظر بگيريد. يا انتقاد از ايدئولوژي را؛ در هر دو مورد- حضرت استاد!- طوري سخن راندهايد كه گويي ايدئولوژي و انديشيدن در حوزه انگيزهها و «اهداف» بد است و در عالم مورد اشاره خاتمالفلاسفه هيچ كس مبتني بر انگيزه و هدف و ايدئولوژي سخن نميگويد و عمل نميكند. اگر اينها را از سر صدق گفتي و خيال ميكني كه حضرت پاپر حسيات را به گزارههاي پايه مربوط كرده و اينها را بنياد «علم عيني» گذارده كه رجوعتان ميدهم دوباره نگاهي به پاورقي صفحه 49منطق اكتشاف علمي بياندازيد: «البته در اسمگذاري مناقشه نيست. هنگامي كه اسم تازه «گزاره پايه» را وضع كردم، قصدم فقط آوردن لغتي بود كه معناي «گزاره ادراكي» را تداعي نكند. مايه تأسف است كه ديگران به سرعت آن را برگرفتند و دقيقاً براي القاي همان معنايي به كار بردند كه من از آن پرهيز داشتم.»
اما گمان نكنم قلم شما چندان روي سهو بچرخد. شما ميدانيد كه پاپر به حضور پررنگ هنجارها وايدئولوژيها در هر معرفتي و در عمل انساني ما تأكيد مؤكد داشت و حتي محتواي علم را تابع «هدفي» ميدانست كه جامعه عالمان برميگزيند.
شما بهتر از هر كسي ميدانيد كه پاپر در دورهاي حتي گفتوگو ميان آدمهاي با اهداف و اغراض متفاوت را ممكن نميدانست. از اين صريحتر؟: «بيپرده ميگويم كه در تنظيم پيشنهادهاي ياد شده، در كنه ضمير خويش از بعضي داوريهاي ارزشي، متأثر بودهام و جانب برخي مرحجات را نگه داشتهام» (همان، صفحه 52 و 53) و يا اين فقره: «بحث و گفتوگوي معقول بر سر چنين مسائلي فقط در ميان كساني بايد برود كه اهدافي مشترك داشته باشند. انتخاب آن اهداف در تحليل آخر منوط به تصميم و توافق است و به صرف احتجاج عقلاني حاصل نميشود.» (همان، صفحه52)
نهان روشي شما تنها راهي است كه خود را با آن خالي از داوريهاي ارزشي و حق مطلق و مطلق حق جلوه دهيد و عليرغم سخن گفتن از تفكر انتقادي هر مخالفي را فاشيست و ديكتاتور و علم ناشناس و نادان خطاب كنيد. به علاوه با همين نهان روشي است كه افكار خود را هماهنگ با ايمان جاميزنيد. در حالي كه نهايت و نقطه ثقل افكار مراد شما – جناب خاتمالفلاسفه، كارل ريموند پاپر را ميگويم – قراردادگرايي و در خوشبينانهترين حالت «تفكر انتقادي» و تقابل با جزميت است. آري از جهتي سخن شما دروغ نيست و با دستگاه فكري پاپر هم سازگار است. همانگونه كه خود پاپر هم به ما ميآموزد اين ايمان به ارزشها و اعتقاد به هنجارهاست كه پايه باورها و واقعيات علمي و اجتماعي و... را ميگذارد. پس بايد لااقل معلوم كرد ايماني كه شما ميگوييد، ايمان به چيست؟ ايمان به سكولاريته و آزادي به معناي مدرن آن يا ايمان به خدا به معنايي كه محمد(ص) هزار و چهار صد سال پيش از آن سخن گفت؟
شما به واسطه اين نهان روشي آدمهاي زيادي را فريفتهايد. آدمهايي كه گمان ميكردند با پيروي از اين افكار شما سر از دعاي سحر درميآورند اما به كار ديگر افتادند و اين توهم من نيست برخي از اين آدمها را من ميشناسم و با برخي از آنها هم دوست و رفيق بوده و هستم و اگر خواستيد محض نمونه ميتوانم ليستي از اسامي افرادي كه چنين شدند برايتان ارسال كنم!
شما كار خود را كردهايد و تا اندازه زيادي الهامبخش دوره جنيني سكولاريته ايراني بودهايد. اكنون اين جريان دندان درآورده و نيازش از شير سينههاي افكار شما برطرف شده است. اما شما مانند مادري كه پس از استقلال فرزندانش احساس بيهودگي ميكند، دست از سر اين طفل برنميداريد. ميخواهم پيامي را كه سالياني نه چندان دور چند تا از رفقاي سكولار و در عين حال فرهيختهام به گوش من خواندند، به گوش شما هم بخوانم: «سروش ديگر تمام شده». اين واقعيت تلخي است كه شما آن را بهتر از هر كس ميدانيد و اگر نميدانيد به شما بگويم كه در ميان دوست و دشمنتان جمله معروفي است. تقريباً ميتوانم به شما اطمينان بدهم كه هيچ روشنفكر سابقهداري ديگر نميتواند از افادات و آموزههاي فلسفي جنابعالي نشاطي بگيرد.
آموزههاي شما براي جريان سكولار همان قدر خالي از برانگيختگي فكري شده (كاري به هيجانات سياسي و ادبي نوشتههايتان ندارم) كه مقالات مذهبي دهه شصتتان براي«امت شهيدپرور». حتي ديگر انگيزهاي براي بنيادگراها نمانده تا به كتاب قبض و بسط تئوريك، «ناسزا» بگويند.به محض آنكه مجتهد شبستري در نشريه مرحوم مدرسه چيزهايي فلسفي– كلامي در باب وحي و قرآن گفت كه جنجالي آفريد و نام او را بر سر زبانها انداخت، شما بلافاصله با خبرنگار هلندي گفتوگو كرديد و حرفهاي مشابهي (بدون ذكر مقدمات فلسفي – كلامي!) گفتيد كه از قافله عقب نمانيد. قبلترش هم كه به اعتقادات مردمان درباره «مهدي(عج)» آويخته بوديد و بعدتر هم كه فضاي سياسي آماده جنجال شد، خود را طرفدار كانديداتوري «كروبي» كرديد (كه موضعي عجيب باشد!) و بعد هم به نظريه ولايت فقيه ناسزا گفتيد و حالا هم... آنچه شما از دست دادهايد – حضرت استاد! – با جنجال برنميگردد. «شما ديگر آموزگار هيچ كس نيستيد، هرچند كه براي فراموش نشدن داريد خود را به فرمانده چريكها تبديل ميكنيد.»
نقد نوشتهی جناب شفاه از جهات بسیاری (اخلاقی، بدفهمی پاپر، گزارشهای اشتباه دربارهی تقدم و تاخر تاریخی وقایع، رعایت ادب بحث و... ) ممکن است که ازعهدهی حوصلهی من برمیآید. تنها یک عیب روششناختی را تذکر میدهم.
پاسخحذفدر کل نوشته سعی نویسنده برملا کردن مضمرات آراء سروش با استناد به مبانی افکار او است. در این پروژهی رسواگرانه، باید با پذیرفتههای سروش آنچه او میپوشد را بر آفتاب افکند و نه با توسل به آن چه ناقد(رسواگر؟) پذیرفته است و نقد شونده (رسوا) آن را نمیپذیرد.
1- ادعا: سروش آدمهای زیادی را فریفته است: (آنجا که میگوید: «شما به واسطه اين نهان روشي آدمهاي زيادي را فريفتهايد. آدمهايي كه گمان ميكردند با پيروي از اين افكار شما سر از دعاي سحر درميآورند اما به كار ديگر افتادند»
2- شاهد ادعا: مشاهدات شخصی و مشاهدات احتمالی بعدی سروش: (آنجا که میگوید: « اين توهم من نيست برخي از اين آدمها را من ميشناسم و با برخي از آنها هم دوست و رفيق بوده و هستم و اگر خواستيد محض نمونه ميتوانم ليستي از اسامي افرادي كه چنين شدند برايتان ارسال كنم!»)
3- علیالادعا پاپر و سروش برای مشاهده شانیت توجیه باورها را قائل نیستند: (آنجا که میگوید: «اين يكي از آموزههاي پاپر [با توجه به این که، علیالادعا، آراء پاپر را میتوان بیهیچ ملاحظهای به سروش هم نسبت داد. ن.ک. تقریباً تمام نوشته] نيست، همه آموزههاي پاپر است: ميان تجربهها و گزارهها فاصلهاي است كه پر نميشود. «دليل صدق هر گزاره، خود بايد گزاره باشد. پس معلوم نشد كه حسيات كجا به گزارهها پيوند ميخورد»»
این «استدلال» مشابه چنین «استدلالی» است:
1- آشکار نمیکنی ولی شکگرا هستی.
2- شاهدی چون الف وجود دارد که اگر آراء تو نادرست باشد، مثلاً با فرض این که دارای معارفی به جهان خارج هستیم ، نشان میدهد تو شکگرا هستی.
3- پس باید اعتراف کنی که شکگرا هستی.
یا به طور خلاصه:
1- آشکار نمیکنی ولی شکگرا هستی.
2- به جهان خارج معرفت داریم.
3- پس باید اعتراف کنی که شکگرا هستی.
1-ممنون از توجهتان
پاسخحذف2- سلام
3- پاپر مشاهدات را ذیل توافق یک جامعه علمی(من میگویم زبانی)می پذیرد. موضوع این است که آنهابرای او بنیاد معرفت نیستند.
4- من بسیاری از ایده های پاپر را با ارزش اما هم اکنون پیش پا افتاده میدانم و طبیعی است که از بصیرتهایی که به واسطه مطالعه برخی آراء فلسفی جدید بدست آورده ام در نقد او بهره بجویم. انتقادات من به پاپر در وهله اول بر سر سازگاری درونی نظراتش به معنایی که شما مراد کرده اید نیست.
3- من بدفهمی/تحریف پاپر به وسیله پاپری های ایرانی را متذکر شده ام.
4- اجازه بدهید بحث درباره مقاله من در این وبلاگ فلسفی بماند و نه سیاسی.
1- سلام.
پاسخحذف2- من هم از توجهات ممنونام.
3- احتمالاً منظور از جملهی اول بند سوم این است: «مشاهدات اعضای یک جامعهی علمی شانیت توجیه باورها را در همان جامعهی علمی دارند» که حداقل با روایت قبلی تو از پاپر (ميان تجربهها و گزارهها فاصلهاي است كه پر نميشود) در تعارض است. اما این که مشاهدهی خود را برای سروش هم معتبر میدانی، با تدقیق اخیری که آوردی، به این معنی است که تو و سروش در یک جامعهی علمی هستید. از طرفی مقومات جامعهی علمی سروش را «ايمان به سكولاريته و آزادي به معناي مدرن آن» دانستهای. پس تو هم باید به «ايمان به سكولاريته و آزادي به معناي مدرن آن» داشته باشی (یا به طور موقت به به این دارالضلال کوچ کرده باشی) تا سخنانات برای سروش حجیت داشته باشد. احتمال دیگر این است که محل قرارداد و مقومات تحقق یک جامعهی علمی را به نادرستی مشخص کرده باشید. ای بسا موضع و متعلق قرارداد و توافقات یک جامعهی علمی گزارههای پایه و امکانی (و نه ضروری) دانستن علم باشد .در این صورت بنیاد مقاله بر باد میرود.
4- حداقل شم زبانی من میگوید «ایدهی الف با ارزش ولی پیش پا افتاده است» تناقض است. احتمالاً منظور این است که آراء پاپر درست، ولی بدیهی است. دیگر این که من هدف تو را بررسی سازگاری درونی آراء پاپر ندانستهام. چنان که تصریح کردهام: «سعی نویسنده برملا کردن مضمرات آراء سروش با استناد به مبانی افکار او است». و در این میان یکی از «استدلالات» تو را نقد کردهام. دقیقتر آنکه من سعی کردهام عیبی روششناختی را تذکر دهم. کدام جملهی من باعث شده که گمان کنی من هدف تو را بررسی سازگاری درونی پاپر دانستهام؟
5- «تحریف» را به معنی «دگرگون کردن سخنی» میفهمم. ولی خود خطاب به سروش گفتهای: «سخن شما دروغ نيست و با دستگاه فكري پاپر هم سازگار است». هدف اعلام شدهی تو در نوشتهات آشکار کردن نهانروشی سروش است و مشخصاً او را به سبب علنی نکردن ارزشهااش و آنچه او بدانها ایمان دارد، قابل نقد دانستهای. مگر منظورات از «پاپریهای ایرانی»، نه سزوش، که همانها باشند که گمان میکردند با پيروي از افكار سروش سر از دعاي سحر درميآورند. ولی مخاطب نوشتهات سروش است.
6- بسیار مزید امتنان خواهد بود که متر و معیاری که، به زعم تو، نوشتههای فلسفی و سیاسی را از هم تمییز میدهد اعلام کنی. باید معیاری غریبی باشد که کامنت من را سیاسی و نوشتهی تو را فلسفی تشخیص دهد.
فکر کنم سوال من فلسفی باشد.
پاسخحذفگفته ايد پوپر: محتواي علم را تابع «هدفي» ميدانست كه جامعه عالمان برميگزيند.
اول يک سوال فرعی: منظورتان از "محتوای علم" چيست؟
اما سوال اصلی من درباره ی کلمه ی "هدف" است. اين عبارت مشهوری است و همه ميدانيم که پوپر گفته است گزاره های پايه با توافق جامعه ی علمی مشخص می شوند. ولی نشنيده ام او گفته باشد"محتوای علم" نيز تابع اهداف (ای بسا پليد) جامعه ی علمی است.
با توجه به آنکه اولاً کلمه ی هدف را در گيومه قرار داده ايد و ثانياً مکرراً نقل قولهای مستندی از پوپر ارائه کرده ايد انتظار دارم کوتيشنی از پاپر بياوريد که او از واژه ی "هدف" برای چنين منظوری استفاده کرده باشد.
تشکرات