اول از فراموش کردن چیزهای مهمی مثل برنامه هفتگی کلاسام شروع کردپی نوشت: در مجموع کل این مطلب (بجز عنوان، همین جمله و جملاتِ پس از این) از کس دیگری سرقت شده است. طبعاً نویسنده اگر خواست خودش را لو می دهد!
بعد کم کم رسید به چیزهای بی اهمیت تری مثل تاریخ تولدم
مثلا میخاست وانمود کنه که براش اهمیتی ندارم
اما من میدونم، همه این کارا از سر دلبری بود
اصلا همین دلبری بود که باعث میشد بره با باقی دخترا گرم بگیره، هر وقت که با یه دختری چیک تو چیک بود، همش نگاش دنبال من بود، ببینه حواسم بهش هست یا نه، حتی وقتی من نبودم هم منتظر بود که یکی ببینه و بیاد به من خبر بده
یا مثلا همین که رفت با یکی دیگه ازدواج کرد
تابلو بود که فقط میخاست منو اذیت کنه
یعنی فقط همینو بگم که مردک کلاً واسه خاطر ما زندگی کرد و بس
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه
تز دوئم-کواین
۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه
كپي رايت يا كپي لفت؟
"به جز مانكن با كسي نرو و تو همبازي نشو" – ساسي مانكن
ماجراي اول: در اوايل دهه 1990 ميلادي در شرق كانادا شركتي تأسيس شده بود با نام Allo-Stop كه سامانه اي بود براي مسافرت اشتراكي. مسافريني كه مي خواستند با خودروي خود از شهري به شهر ديگر بروند زمان، مكان و تعداد جاي خالي خودروي خود را به شركت اعلام مي كردند، و مسافريني هم كه مي خواستند با خودروي ديگران از شهري به شهر ديگر بروند ( يا از روي تنبلي، يا از روي كنجكاوي يا هزار و يك دليل ديگر مثل ماشين نداشتن) به الو-استاپ زنگ مي زدند و جاي خود را در يكي از اين خودروها رزرو مي كردند. هزينه سفر براي مسافران بسيار پايين تر از بليط هواپيما، قطار، كشتي، اتوبوس و تاكسي در مي آمد و رانندگان هم بخشي از هزينه سوخت را –كه در هر صورت بايد مي پرداختند – پس مي گرفتند. الو-استاپ هم با كميسيوني كه از رانندگان مي گرفت بيزينس موفقي را پيش مي برد. چند صباحي همه سعادتمند و راضي و شكرگزار بودند (و پول اضافه اي كه در هزينه اياب و ذهاب بين شهري صرفه جويي مي شد، در كارهاي خير صرف مي كردند و بخشي از آن را به عنوان صدقه در روزهاي يك شنبه به كشيشان مي دادند و اين عزيزان هم در مقابل تقبل مي كردند با دعاهايشان سيل، زلزله، گردباد، آتشفشان، خشكسالي، يخبندان، سقوط اجرام سماوي، گرفتگي خورشيد و بالا رفتن قيمت شيره درخت افرا در كانادا و از بين رفتن سياه چاله ها در كل كائنات را به تعويق بياندازند). اما دوران خوش ديري نپاييد. مطالعات من نشان مي دهد كه رضايت همگاني جز در كره شمالي در هيچ كشوري و از جمله كانادا تحقق نيافته است و لذا نارضايتي از كار الو-استاپ سر باز زد. شركت هاي بزرگ اتوبوس راني كه مشتريانشان را ازدست رفته مي ديدند، به وزرات ترابري كانادا شكايت كردند (كه چيزي است شبيه وزارت راه و ترابري ما ولي بدون راه!) و گفتند كه سفر با رانندگان الو-استاپ ايمن نيست. وزرات ترابري كانادا كه البته روابط حسنه اي با اين شركت هاي بزرگ دارد از آن ها نپرسيد به شما چه ربطي دارد؟ هر كس با هر وسيله اي كه دلش بخواهد مي تواند سفر كند و شما غلط مي كنيد در كار مردم دخالت كنيد (كانادايي ها اصولاً مردمان با ادبي هستند) بلكه به جاي اين حرف ها الو-استاپ را تعطيل كرد و دوران طلايي الو-استاپ به پايان رسد و كانادا وارد عصر پسا-الو-استاپي شد. اين كه آدمي نسبت به ايمني مسافرت هم نوعانش حساس باشد البته صفت پسنديده اي است ولي نمي شود مطمئن بود كه اين صفت پسنديده علت اصلي شكايت شركت هاي بزرگ اتوبوس راني به وزارت ترابري باشد، چرا كه اين شركت ها كاري براي حفظ جنبه هاي مثبت الو-استاپ و علي الخصوص مسافرت ارزان انجام ندادند. البته دوران پسا-الو-استاپي هم زياد طول نكشيد و با فراگير شدن اينترنت مردم اكنون بي هيچ واسطه اي به هم خبر مي دهند كه دنبال راننده يا مسافر مي گردند و با سفرهاي اشتراكي ارزان به ريش شركت هاي حمل و نقل مي خندند.
ماجراي دوم: سال هاست كه ايران از پيوستن به معاهده كپي رايت سرباز زده است. نتيجه رعايت نكردن حقوق مولف اما براي برخي كتاب ها و از جمله كتاب هاي فلسفي خوش يمن بوده است. تيراژ اين كتاب ها در ايران بسيار پايين است و به ندرت به چاپ هاي كيلويي و كوئيلويي مي رسند، اما به دليل سياست هاي حمايتي و در غياب حق كپي رايت توانسته اند وارد بازار كتاب ايران شوند ( و متأسفانه برخي را گمراه كرده اند.) كتاب هايي كه اگر قرار بود حق التأليفي به نويسندگان واقعي و ناشران اوليه آن ها تعلق گيرد، ترجمه و چاپ آن ها هيچ توجيه اقتصادي اي نداشت. امروز ايران آماده پيوستن به معاهده كپي رايت است كه سياست بسيار مناسبي است چون با برداشته يارانه هاي كاغذ و اضافه شدن هزينه كپي رايت به قيمت پشت جلد كسي سراغ خريد كتاب هاي فلسفه ( و رمان هاي غيرمعروف و غير متعارف) نمي رود. اين طور هم كه بشود كسي سراغ ترجمه آن ها نمي رود. و به اين ترتيب كلاً صورت مسئله كتاب هاي مسئله دار حذف مي شود. اكثر دانشجويان و فلسفه جويان هم كه كارت اعتباري غربي ندارند تا راهشان را در جنگل كتابفروشي هاي اينترنتي پيدا كنند. ساز و كار اقتصادي خودش نقش دايره مميزي را بازي مي كند و ما مي مانيم و رمالان و كيمياگران و خنگ آموزهاي فلسفه. البته كه رعايت حقوق مولف صفت بسيار پسنديده اي است، اما مانند ماجراي الو-استاپ نمي شود مطمئن بود كه اين صفت پسنديده علت اصلي پيوستن ما به يك كنواسيون بين المللي باشد چرا كه از قرائن اين طور بر مي آيد كه قرار نيست كاري براي حفظ جنبه هاي مثبت دوران پيشا-كپي رايتي و علي الخصوص ترجمه كتب ضاله فلسفي صورت بگيرد.
پي نوشت: اگر كسي با شركت هاي بزرگ اتوبوسراني كانادا سر و سري دارد به آن ها پيشنهاد كند سايت هاي مربوط به اشتراك سفر را فيلتر كنند. دليل فيلترينگ هم همان باشد كه در دوره الواستاپ بود: سر زدن به اين سايت ها خطرناك است.
ماجراي اول: در اوايل دهه 1990 ميلادي در شرق كانادا شركتي تأسيس شده بود با نام Allo-Stop كه سامانه اي بود براي مسافرت اشتراكي. مسافريني كه مي خواستند با خودروي خود از شهري به شهر ديگر بروند زمان، مكان و تعداد جاي خالي خودروي خود را به شركت اعلام مي كردند، و مسافريني هم كه مي خواستند با خودروي ديگران از شهري به شهر ديگر بروند ( يا از روي تنبلي، يا از روي كنجكاوي يا هزار و يك دليل ديگر مثل ماشين نداشتن) به الو-استاپ زنگ مي زدند و جاي خود را در يكي از اين خودروها رزرو مي كردند. هزينه سفر براي مسافران بسيار پايين تر از بليط هواپيما، قطار، كشتي، اتوبوس و تاكسي در مي آمد و رانندگان هم بخشي از هزينه سوخت را –كه در هر صورت بايد مي پرداختند – پس مي گرفتند. الو-استاپ هم با كميسيوني كه از رانندگان مي گرفت بيزينس موفقي را پيش مي برد. چند صباحي همه سعادتمند و راضي و شكرگزار بودند (و پول اضافه اي كه در هزينه اياب و ذهاب بين شهري صرفه جويي مي شد، در كارهاي خير صرف مي كردند و بخشي از آن را به عنوان صدقه در روزهاي يك شنبه به كشيشان مي دادند و اين عزيزان هم در مقابل تقبل مي كردند با دعاهايشان سيل، زلزله، گردباد، آتشفشان، خشكسالي، يخبندان، سقوط اجرام سماوي، گرفتگي خورشيد و بالا رفتن قيمت شيره درخت افرا در كانادا و از بين رفتن سياه چاله ها در كل كائنات را به تعويق بياندازند). اما دوران خوش ديري نپاييد. مطالعات من نشان مي دهد كه رضايت همگاني جز در كره شمالي در هيچ كشوري و از جمله كانادا تحقق نيافته است و لذا نارضايتي از كار الو-استاپ سر باز زد. شركت هاي بزرگ اتوبوس راني كه مشتريانشان را ازدست رفته مي ديدند، به وزرات ترابري كانادا شكايت كردند (كه چيزي است شبيه وزارت راه و ترابري ما ولي بدون راه!) و گفتند كه سفر با رانندگان الو-استاپ ايمن نيست. وزرات ترابري كانادا كه البته روابط حسنه اي با اين شركت هاي بزرگ دارد از آن ها نپرسيد به شما چه ربطي دارد؟ هر كس با هر وسيله اي كه دلش بخواهد مي تواند سفر كند و شما غلط مي كنيد در كار مردم دخالت كنيد (كانادايي ها اصولاً مردمان با ادبي هستند) بلكه به جاي اين حرف ها الو-استاپ را تعطيل كرد و دوران طلايي الو-استاپ به پايان رسد و كانادا وارد عصر پسا-الو-استاپي شد. اين كه آدمي نسبت به ايمني مسافرت هم نوعانش حساس باشد البته صفت پسنديده اي است ولي نمي شود مطمئن بود كه اين صفت پسنديده علت اصلي شكايت شركت هاي بزرگ اتوبوس راني به وزارت ترابري باشد، چرا كه اين شركت ها كاري براي حفظ جنبه هاي مثبت الو-استاپ و علي الخصوص مسافرت ارزان انجام ندادند. البته دوران پسا-الو-استاپي هم زياد طول نكشيد و با فراگير شدن اينترنت مردم اكنون بي هيچ واسطه اي به هم خبر مي دهند كه دنبال راننده يا مسافر مي گردند و با سفرهاي اشتراكي ارزان به ريش شركت هاي حمل و نقل مي خندند.
ماجراي دوم: سال هاست كه ايران از پيوستن به معاهده كپي رايت سرباز زده است. نتيجه رعايت نكردن حقوق مولف اما براي برخي كتاب ها و از جمله كتاب هاي فلسفي خوش يمن بوده است. تيراژ اين كتاب ها در ايران بسيار پايين است و به ندرت به چاپ هاي كيلويي و كوئيلويي مي رسند، اما به دليل سياست هاي حمايتي و در غياب حق كپي رايت توانسته اند وارد بازار كتاب ايران شوند ( و متأسفانه برخي را گمراه كرده اند.) كتاب هايي كه اگر قرار بود حق التأليفي به نويسندگان واقعي و ناشران اوليه آن ها تعلق گيرد، ترجمه و چاپ آن ها هيچ توجيه اقتصادي اي نداشت. امروز ايران آماده پيوستن به معاهده كپي رايت است كه سياست بسيار مناسبي است چون با برداشته يارانه هاي كاغذ و اضافه شدن هزينه كپي رايت به قيمت پشت جلد كسي سراغ خريد كتاب هاي فلسفه ( و رمان هاي غيرمعروف و غير متعارف) نمي رود. اين طور هم كه بشود كسي سراغ ترجمه آن ها نمي رود. و به اين ترتيب كلاً صورت مسئله كتاب هاي مسئله دار حذف مي شود. اكثر دانشجويان و فلسفه جويان هم كه كارت اعتباري غربي ندارند تا راهشان را در جنگل كتابفروشي هاي اينترنتي پيدا كنند. ساز و كار اقتصادي خودش نقش دايره مميزي را بازي مي كند و ما مي مانيم و رمالان و كيمياگران و خنگ آموزهاي فلسفه. البته كه رعايت حقوق مولف صفت بسيار پسنديده اي است، اما مانند ماجراي الو-استاپ نمي شود مطمئن بود كه اين صفت پسنديده علت اصلي پيوستن ما به يك كنواسيون بين المللي باشد چرا كه از قرائن اين طور بر مي آيد كه قرار نيست كاري براي حفظ جنبه هاي مثبت دوران پيشا-كپي رايتي و علي الخصوص ترجمه كتب ضاله فلسفي صورت بگيرد.
پي نوشت: اگر كسي با شركت هاي بزرگ اتوبوسراني كانادا سر و سري دارد به آن ها پيشنهاد كند سايت هاي مربوط به اشتراك سفر را فيلتر كنند. دليل فيلترينگ هم همان باشد كه در دوره الواستاپ بود: سر زدن به اين سايت ها خطرناك است.
سلارز خوانی
سلارز خوانی در IPM
در اولین دورهی جلسههای فلسفهخوانی در پژوهشکدهی فلسفهی تحلیلیِ پژوهشگاه دانشهای بنیادی، میخواهیم مقالهی طولانیِ «تجربهگرایی و فلسفهی ذهن» را از روی متنِ اصلی بخوانیم و به کمکِ شرحِ deVries & Triplett به بحث دربارهی آن بپردازیم.
-----------------------------------------------------------------------------------
متن اصلی:
Wilfrid Sellars (1956), Empiricism and the Philosophy of Mind, in deVries & Triplett (2000)
متن کمکی:
deVries & Triplett (2000), Knowledge, Mind, and the Given: Reading Wilfrid Sellars’ “Empiricism and the Philosophy of Mind,” Hackett Publishing Company, Inc.
-----------------------------------------------------------------------------------
(شرکت برای عموم آزاد است.)
شیوهی کار:
در هر جلسه
در هر جلسه
- بخشی از متنِ سلارز که از پیش معین شده است، از روی متن به طور کامل خوانده خواهد شد.
- یکی از شرکتکنندگان، آن بخش از متن را بر اساسِ کتاب deVries & Triplett توضیح خواهد داد و به بحث دربارهی آن خواهیم پرداخت.
- مفروض است که همهی شرکتکنندگان بخشی از متن را که معین شده است، قبل از جلسه خوانده باشند.
محل برگزاری: میدان نیاوران (شهید باهنر)، مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات، سالن شمارهی ۲. تلفِن تماس: ۲۲۸۰۳۶۶۹
زمان: سهشنبهها ۱۶ تا ۱۸
شروع جلسهها: ۸۹/۲/۱۴
برای اطلاعاتِ بیشتر، آگاهی از نحوهی دریافتِ کتاب و برنامهی جلسهی اول میتوانید به وبلاگِ زیر مراجعه کنید.
۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه
فلسفه و معماري - قسمت دوم
" معمارى اراده زمان است كه با واژگان فضا بيان مى شود." لودويك مايس وان در روهه
در دهه 1920 ميلادي، هرچند برلين زيبايي و وقار پاريس و لندن را نداشت اما به مهمترين بزرگشهر اروپا از لحاظ فرهنگي و هنري تبديل شده بود. در اين شهر "نوعي قدرشناسي از پديده هاي نوظهور هنر و فرهنگي و فضايي پر جوش و خروش، نشاط انگيز، تيزبينانه و مملو از شيوه هاي متضاد وجود داشت." در طي اين دهه و تا كمى بعد از پايان آخرين جنگ جهاني، در جهان آلماني زبان، نزديك به صد مجله و كتاب منتشر شده كه كلمه Aufbau در عنوان آن ها ديده مي شود. براى تحليلي ورزان اين كلمه يادآور عنوان اولين كتاب كارنپ با عنوان Der Logische Aufbau Der Welt است كه گرچه به لحاظ فلسفي پروژه اى شكست خورده محسوب مي شود هنوز حرف هاي زيادي براي ياد دادن دارد. اما استفاده از اين واژه به هيچ وجه در انحصار فيلسوفان نبوده است.
در زبان انگليسي aufbau را معمولاً به rebuild يا reconstruction ترجمه كرده اند كه معادل شكرين آن مي شود بازسازى يا برساخت. اما با چنين ترجمه دم دستى اى، اولاً بخشي از معناى اين كلمه را از بين مي برد، ثانياً در روشن شدن معناى اين مفهوم بايد توجه كرد كه aufbau اصطلاحي بوده است كه در سياست، معماري، فلسفه و زيبايي شناسي استفاده مي شده است ومنظور از آن گسيختگي تمام و كمال از خرابه هاي بر جاي مانده و برساختني كاملاً مستقل از امور گذشته است به منظور دگرگون كردن فرهنگ، سياست، آموزش، معماري و نحوه تعقل. در اروپاي بعد از جنگ جهاني نخست، بسياري بر اين باور بوده اند كه سياست به تنهايي نتوانسته و نمي تواند تغييرات اساسي لازمه زمان را براي نوع بشر فراهم آورد و لازم است اين تغييرات در بنيادي ترين سطوح (نظير علم، فلسفه، هنر و فن آوري كه اساسي تر از سياست هستند و برخلاف سياست عملى ميدان كمترى براى دغلكارى، رياورزى و دروغگويي باز مي گذارند) اعمال شود. بايد بقاياي بازمانده از ويرانه هاى جنگ را تماماً با خاك يكسان كرد و بشريت جديدي را پايه ريخت. جنگ جهاني به سبعانه ترين شكلي نشان داده كه چارچوب قديمي كلاً كارآمد نيست. ابزار توليد و حمل و نقل، معماري ساختمان ها، برنامه ريزي آموزشي و شيوه تعقل بايد اساساً دگرگون شود. تأثير اين جهان بيني بر معماري به نظر روشن مي رسد- به خصوص كه بعد از جنگ معماران مدرن فرصت يافتند پروژه هاي انبوه سازي را اجرا كنند و نوع كاملاً جديدي از معماري را بر روى خرابه هاى جنگ عرضه نمايند.
اعضاي آكادمي باهاوس سعي در تلفيق طراحى صنعتى با هنرهاى زيبا مخصوصاً معماري داشتند. آن ها براي هنرهاي زيبا جنبه تزئيني و مجلسي قائل نبودند بلكه اعتقاد داشتند محصولات هنري بايد كارآمد و سازگار با توليد انبوه باشند و به يك طبقه اجتماعي خاص تعلق نگيرند. آن ها بر اين باور بودند كه از طريق طراحي مدرن و مناسب مي شود به نوعي رفاه و عدالت جهانشمول رسيد. طراحان باهاوس در طراحي خانه هاى كارگرى، به پنجره هاي بزرگ و آشپزخانه هاي كوچك توجه داشتند. ايده پشت اين طراحي آن بود كه، بر خلاف خانه هاى قبلي، فضاى داخلى بسيار روشن مى شد و ارتباط اساسى ترى بين داخل و خارج خانه برقرار مي گشت و از سوي ديگر آشپزخانه ديگر مكاني براي استثمار مضاعف زنان كارگر به حساب نمي آمد. از نظر اعضاي باهاوس، معماران بايد همواره پيشرفت هاي فن آوري را براي طراحي و ساخت بناهاي كارآمدتر و سازگارتر در نظر بگيرند.
پوزيتويست ها نيز مانند (و بدون اغراق گاهي متأثر از) معماران مدرن بر اين عقيده بودند كه بناهاي سنتي دست و پاگير و غير كارآمدند و فضاي لازم براي حركت و ساخت و سازهاي جديد را تنگ مي كنند. براي پوزيتيويست ها مسائل سنتي متافيزيك چنين بناهاي الكي بزرگ ولي بي فايده اي بودند كه با مغشوش كردن ذهن فيلسوفان، ايشان را به موجوداتي كاملاً جداي از جامعه عمومي و علمي تبديل كرده اند (همان گونه كه قصرهاي قرن نوزدهمي با ساكنانشان چنين كرده اند). فلسفه به يك بازسازي عظيم احتياج دارد تا بتواند خود را با پيشرفت هاي علمي ابتداي قرن بيستم "سازگار" كند، اما براي اين كار بايد نخست اين ساختمان هاي بزرگ و بي مصرف (فلسفه ارسطو، فلسفه قرون وسطي و فلسفه كانت) را كنار گذاشت و نوع جديدى از فلسفه را پايه ريزي كرد كه در آن حركت و پيشرفت ميسر باشد. شيوه تعقل همه چون شيوه طراحي بايد اساساً دگرگون شود و خود را از قيد بندهاي اضافي فلسفه كلاسيك برهاند.
اگرچه نقطه تلاقي مكتب معماري باهاوس و مكتب فلسفي پوزيتويسم منطقي هم همين مفهوم aufbau است، اما تعامل پوزيتيويست ها و معماران بسيار فراتر از اين سطح نظري مفهومي بوده است. اولين سخنران در رشته سخنراني هاي ارنست ماخ كه توسط حلقه وين برپا شده بود جوزف فرانك بود. او برادر فيليپ فرانك از اعضاي حلقه بود كه نه دانشمند بود و نه فيلسوف. جوزف فرانك معمار بود و جالب است كه يك آرشيتكت اولين سخنران سمينارهاي فلسفه علمي در دانشگاه وين بوده است. از سوي ديگر، بعدها كارنپ، رايشنباخ، نويرت و فرانك توسط معمار مشهور سوئيسي هانس ماير براي سخنراني در مدرسه معماري باهاوس دعوت شدند.
پي نوشت 1: نبايد تصور شود فقط گروه هاي مترقي و پيشرو در فاصله دو جنگ از اصطلاح aufbau استفاده مي كردند. با قدرت گرفتن نازي ها اين اصطلاح هم مانند بسياري اصطلاحات ديگر نظير پيشرفت، مسئوليت، رفاه و عدالت مصادره شد و مجلاتي كه اصطلاح aufbau به همراه علامت صليب شكسته بر روي جلد آن حضور داشتند كما بيش به چشم مي خورد. البته اين مجلات بيش از آن كه دنبال نوع جديدي از بشريت باشند، دنبال نوع جديدي از بشر آلماني بودند.
پي نوشت 2: شباهت زيادي در تجربه مهاجرت باهاوس و پوزيتيويسم منطقي هم بر قرار است. با قدرت گرفتن نازي ها در آلمان، باهاوس در 1933 تعطيل شد (برخي نويسندگان دست راستي آلمان اين نوع معماري را "غيرآلماني" و حتي نمونه اي از "هنر منحط" مي دانستند) و تعداد زيادي از اعضاي آن به شيكاگو مهاجرت كردند و مدرسه باهاوس در شيكاگو را راه انداختند. از سوي ديگر، برخي فيلسوفان آلماني –نظير هايدگر – هم پوزيتيويسم منطقي را "غيرآلماني" مي دانستند. به دنبال ترور موريتس شليك موسس حلقه وين، اكثر اعضاي حلقه به جهان انگليسي زبان مهاجرت كردند و كارنپ هم در دانشگاه شيكاگو مشغول به كار شد.
پي نوشت 3: دست كم يك فيلسوف وجود دارد كه معتقد است آمريكايي ها چون آسيبي در جنگ هاي جهاني نديده بودند نتوانستند معناى Aufbau را تمام و كمال درك كنند، و به همين دليل تجربه گرايي منطقي نه به عنوان يك شيوه تعقل بلكه صرفاً به عنوان نحله اى در فلسفه علم در جهان "آمريكايى" زبان، شناخته شد. اما اگراين ادعا درست بود، نحوه فعاليت باهاوس در آمريكاي شمالي هم مي بايست اساساً از نحوه فعاليتش در اروپا متفاوت مي بود كه چنين نيست. پس مي شود نتيجه گرفت كه گسستي كه بين دو نحوه برداشت از پوزيتيويسم منطقي قبل و بعد از جنگ به وجود آمد، صرفاً قابل تقليل به ديوار زباني نيست.
در دهه 1920 ميلادي، هرچند برلين زيبايي و وقار پاريس و لندن را نداشت اما به مهمترين بزرگشهر اروپا از لحاظ فرهنگي و هنري تبديل شده بود. در اين شهر "نوعي قدرشناسي از پديده هاي نوظهور هنر و فرهنگي و فضايي پر جوش و خروش، نشاط انگيز، تيزبينانه و مملو از شيوه هاي متضاد وجود داشت." در طي اين دهه و تا كمى بعد از پايان آخرين جنگ جهاني، در جهان آلماني زبان، نزديك به صد مجله و كتاب منتشر شده كه كلمه Aufbau در عنوان آن ها ديده مي شود. براى تحليلي ورزان اين كلمه يادآور عنوان اولين كتاب كارنپ با عنوان Der Logische Aufbau Der Welt است كه گرچه به لحاظ فلسفي پروژه اى شكست خورده محسوب مي شود هنوز حرف هاي زيادي براي ياد دادن دارد. اما استفاده از اين واژه به هيچ وجه در انحصار فيلسوفان نبوده است.
در زبان انگليسي aufbau را معمولاً به rebuild يا reconstruction ترجمه كرده اند كه معادل شكرين آن مي شود بازسازى يا برساخت. اما با چنين ترجمه دم دستى اى، اولاً بخشي از معناى اين كلمه را از بين مي برد، ثانياً در روشن شدن معناى اين مفهوم بايد توجه كرد كه aufbau اصطلاحي بوده است كه در سياست، معماري، فلسفه و زيبايي شناسي استفاده مي شده است ومنظور از آن گسيختگي تمام و كمال از خرابه هاي بر جاي مانده و برساختني كاملاً مستقل از امور گذشته است به منظور دگرگون كردن فرهنگ، سياست، آموزش، معماري و نحوه تعقل. در اروپاي بعد از جنگ جهاني نخست، بسياري بر اين باور بوده اند كه سياست به تنهايي نتوانسته و نمي تواند تغييرات اساسي لازمه زمان را براي نوع بشر فراهم آورد و لازم است اين تغييرات در بنيادي ترين سطوح (نظير علم، فلسفه، هنر و فن آوري كه اساسي تر از سياست هستند و برخلاف سياست عملى ميدان كمترى براى دغلكارى، رياورزى و دروغگويي باز مي گذارند) اعمال شود. بايد بقاياي بازمانده از ويرانه هاى جنگ را تماماً با خاك يكسان كرد و بشريت جديدي را پايه ريخت. جنگ جهاني به سبعانه ترين شكلي نشان داده كه چارچوب قديمي كلاً كارآمد نيست. ابزار توليد و حمل و نقل، معماري ساختمان ها، برنامه ريزي آموزشي و شيوه تعقل بايد اساساً دگرگون شود. تأثير اين جهان بيني بر معماري به نظر روشن مي رسد- به خصوص كه بعد از جنگ معماران مدرن فرصت يافتند پروژه هاي انبوه سازي را اجرا كنند و نوع كاملاً جديدي از معماري را بر روى خرابه هاى جنگ عرضه نمايند.
اعضاي آكادمي باهاوس سعي در تلفيق طراحى صنعتى با هنرهاى زيبا مخصوصاً معماري داشتند. آن ها براي هنرهاي زيبا جنبه تزئيني و مجلسي قائل نبودند بلكه اعتقاد داشتند محصولات هنري بايد كارآمد و سازگار با توليد انبوه باشند و به يك طبقه اجتماعي خاص تعلق نگيرند. آن ها بر اين باور بودند كه از طريق طراحي مدرن و مناسب مي شود به نوعي رفاه و عدالت جهانشمول رسيد. طراحان باهاوس در طراحي خانه هاى كارگرى، به پنجره هاي بزرگ و آشپزخانه هاي كوچك توجه داشتند. ايده پشت اين طراحي آن بود كه، بر خلاف خانه هاى قبلي، فضاى داخلى بسيار روشن مى شد و ارتباط اساسى ترى بين داخل و خارج خانه برقرار مي گشت و از سوي ديگر آشپزخانه ديگر مكاني براي استثمار مضاعف زنان كارگر به حساب نمي آمد. از نظر اعضاي باهاوس، معماران بايد همواره پيشرفت هاي فن آوري را براي طراحي و ساخت بناهاي كارآمدتر و سازگارتر در نظر بگيرند.
پوزيتويست ها نيز مانند (و بدون اغراق گاهي متأثر از) معماران مدرن بر اين عقيده بودند كه بناهاي سنتي دست و پاگير و غير كارآمدند و فضاي لازم براي حركت و ساخت و سازهاي جديد را تنگ مي كنند. براي پوزيتيويست ها مسائل سنتي متافيزيك چنين بناهاي الكي بزرگ ولي بي فايده اي بودند كه با مغشوش كردن ذهن فيلسوفان، ايشان را به موجوداتي كاملاً جداي از جامعه عمومي و علمي تبديل كرده اند (همان گونه كه قصرهاي قرن نوزدهمي با ساكنانشان چنين كرده اند). فلسفه به يك بازسازي عظيم احتياج دارد تا بتواند خود را با پيشرفت هاي علمي ابتداي قرن بيستم "سازگار" كند، اما براي اين كار بايد نخست اين ساختمان هاي بزرگ و بي مصرف (فلسفه ارسطو، فلسفه قرون وسطي و فلسفه كانت) را كنار گذاشت و نوع جديدى از فلسفه را پايه ريزي كرد كه در آن حركت و پيشرفت ميسر باشد. شيوه تعقل همه چون شيوه طراحي بايد اساساً دگرگون شود و خود را از قيد بندهاي اضافي فلسفه كلاسيك برهاند.
اگرچه نقطه تلاقي مكتب معماري باهاوس و مكتب فلسفي پوزيتويسم منطقي هم همين مفهوم aufbau است، اما تعامل پوزيتيويست ها و معماران بسيار فراتر از اين سطح نظري مفهومي بوده است. اولين سخنران در رشته سخنراني هاي ارنست ماخ كه توسط حلقه وين برپا شده بود جوزف فرانك بود. او برادر فيليپ فرانك از اعضاي حلقه بود كه نه دانشمند بود و نه فيلسوف. جوزف فرانك معمار بود و جالب است كه يك آرشيتكت اولين سخنران سمينارهاي فلسفه علمي در دانشگاه وين بوده است. از سوي ديگر، بعدها كارنپ، رايشنباخ، نويرت و فرانك توسط معمار مشهور سوئيسي هانس ماير براي سخنراني در مدرسه معماري باهاوس دعوت شدند.
پي نوشت 1: نبايد تصور شود فقط گروه هاي مترقي و پيشرو در فاصله دو جنگ از اصطلاح aufbau استفاده مي كردند. با قدرت گرفتن نازي ها اين اصطلاح هم مانند بسياري اصطلاحات ديگر نظير پيشرفت، مسئوليت، رفاه و عدالت مصادره شد و مجلاتي كه اصطلاح aufbau به همراه علامت صليب شكسته بر روي جلد آن حضور داشتند كما بيش به چشم مي خورد. البته اين مجلات بيش از آن كه دنبال نوع جديدي از بشريت باشند، دنبال نوع جديدي از بشر آلماني بودند.
پي نوشت 2: شباهت زيادي در تجربه مهاجرت باهاوس و پوزيتيويسم منطقي هم بر قرار است. با قدرت گرفتن نازي ها در آلمان، باهاوس در 1933 تعطيل شد (برخي نويسندگان دست راستي آلمان اين نوع معماري را "غيرآلماني" و حتي نمونه اي از "هنر منحط" مي دانستند) و تعداد زيادي از اعضاي آن به شيكاگو مهاجرت كردند و مدرسه باهاوس در شيكاگو را راه انداختند. از سوي ديگر، برخي فيلسوفان آلماني –نظير هايدگر – هم پوزيتيويسم منطقي را "غيرآلماني" مي دانستند. به دنبال ترور موريتس شليك موسس حلقه وين، اكثر اعضاي حلقه به جهان انگليسي زبان مهاجرت كردند و كارنپ هم در دانشگاه شيكاگو مشغول به كار شد.
پي نوشت 3: دست كم يك فيلسوف وجود دارد كه معتقد است آمريكايي ها چون آسيبي در جنگ هاي جهاني نديده بودند نتوانستند معناى Aufbau را تمام و كمال درك كنند، و به همين دليل تجربه گرايي منطقي نه به عنوان يك شيوه تعقل بلكه صرفاً به عنوان نحله اى در فلسفه علم در جهان "آمريكايى" زبان، شناخته شد. اما اگراين ادعا درست بود، نحوه فعاليت باهاوس در آمريكاي شمالي هم مي بايست اساساً از نحوه فعاليتش در اروپا متفاوت مي بود كه چنين نيست. پس مي شود نتيجه گرفت كه گسستي كه بين دو نحوه برداشت از پوزيتيويسم منطقي قبل و بعد از جنگ به وجود آمد، صرفاً قابل تقليل به ديوار زباني نيست.
۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سهشنبه
فلسفه ذهن در جهان سوم - قسمت ششم
".......................................................................... ." – ............................
............................................. ، .................................. ، .................. . ............................ ؛ ................................. . اگر ...................................... آنگاه ...........................: 1- .......................................................... ، 2- .................................... ، 3- ................................................ 4- ................................................... .
............................................ -..................................................... - ................... . ..........................................................................؛................................................... .
پي نوشت: ..................................................!
............................................. ، .................................. ، .................. . ............................ ؛ ................................. . اگر ...................................... آنگاه ...........................: 1- .......................................................... ، 2- .................................... ، 3- ................................................ 4- ................................................... .
............................................ -..................................................... - ................... . ..........................................................................؛................................................... .
پي نوشت: ..................................................!
۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه
مسئلهسازها 1: در ثنای پاک کردن صورت مسئله
مشخصه جوامع "حلّالزده"، میزان مصرف بالای "نوار چسب" است. در خانه ما، پدرم "هر" وسیله معیوب را با استفاده از نوار چسب تعمیر میکند.
مشخصه جوامع "بیش مسئلهساز" سرخوردگی است. لامپ دستشویی که میسوزد، مادرم پس از اشاره به نیاز مبرم خانواده به تعویض و یا دست کم تخیله موقت خانه برای تعمیرات اساسی، بلافاصله پیشنهاد آپارتمانسازی میدهد و در برابر واکنش مشتاقانه ما، شام را از برنامه غذایی آن روز حذف میکند.
سعی من بیشتر بر آن است که از مادرم حمایت کنم، نه دقیقا به خاطر شام، بلکه به این علت که جامعه امروز ایران، یک جامعه حلّالزده است. از سال 57 ساکن منزل فعلی بودهایم و نه تنها "تغییرات" اساسی که تعمیراتی اندکی جدیتر از جزئی را نیز به خاطر نمیآورم، اما ديروز يک قطعه اسکناس هزار ريالی به هزينه دو هزار ريال چسب چينی "تعمير" شد.
مشخصه جوامع "بیش مسئلهساز" سرخوردگی است. لامپ دستشویی که میسوزد، مادرم پس از اشاره به نیاز مبرم خانواده به تعویض و یا دست کم تخیله موقت خانه برای تعمیرات اساسی، بلافاصله پیشنهاد آپارتمانسازی میدهد و در برابر واکنش مشتاقانه ما، شام را از برنامه غذایی آن روز حذف میکند.
سعی من بیشتر بر آن است که از مادرم حمایت کنم، نه دقیقا به خاطر شام، بلکه به این علت که جامعه امروز ایران، یک جامعه حلّالزده است. از سال 57 ساکن منزل فعلی بودهایم و نه تنها "تغییرات" اساسی که تعمیراتی اندکی جدیتر از جزئی را نیز به خاطر نمیآورم، اما ديروز يک قطعه اسکناس هزار ريالی به هزينه دو هزار ريال چسب چينی "تعمير" شد.
***
داستان خودکارهایی که در جاذبه کم نمینوشتند و روش روسها و آمریکاییها در برخورد با این مسئله را حتما شنیدهاید. زمانی که آمریکاییها عاشقانه به "حل" مسئله "how to write with a pen" میکوشیدند، روسها پس از پاک کردن "صورت" مسئله، آن را به شکل "как писать" باز"ساز"ی و تعریف کردند.
این یک نمونه تیپیک از تقابل دو رویکرد problem solving و problem finding در برخورد با مسائل است.
این یک داستان غیر واقعی است [1].
"مسئلهساز" ترجمه نه چندان دقیق که به پشتوانه حمایت بیرحمانه فرهنگی سلامت جو، از ادبیات، حتی نادرست "ولی" محبوب من از problem finder است، و از آنجا که این ترکیب بسیار متناسب با تصوراتم از مفهوم مورد نظر و همینطور اهدافم از نوشتن این متن است، و به نام "حق بازخوانش واژگان تباه شده" و به یاد تمام مسئلهسازانی که در طول تاریخ بشری، "وحشیانه" عناصر نامطلوب نامیده شدهاند، از انتخاب خود کوتاه نخواهم آمد. همچنین در این متن با استفاده از واژه حلال به problem solverها اشاره شده است. انگیزه این انتخاب یک انتقامجویی شخصی و در راستای تاکید بر "انفعال" و میل به "سازگاری" این رویکرد در مقایسه با روش مسئلهسازها بوده است.
***
آلن تورینگ از مسئلهسازان برجسته تاریخ است. "صورت" مسئله کاریزماتیک تعریف هوش را با بیقیدی پاک کرد. ریاضیدانان، رمزکاوان و متخصصان علوم محاسباتی را نمیدانم، اما اساس همجنسگرایی استوار بر مسئلهسازی است.
مسئلهساز حاضر به حل هر مسئله ناقص و کژساختی نیست. برخی اوقات ترجیح میدهد مسائل خوشساخت را نیز به شیوههای مورد علاقه خود بازسازی کند. داستان فشارسج نیلز بوهر را که شنیدهاید؟
داستان فشارسنج بوهر مشکوک [2] و داستان تورینگ غیر دینی است [3].
دوست من یک مسئلهساز نوعی است. در 6 سالگی روزی دست مادرش را در شرقیترین نقطه شهر رها کرد و شب هنگام در حالی که تمام راه را پیاده گز کرده بود، خود را به غربیترین بخش شهر (محل سکونتشان) رساند و سپس در کوچهای که منزلشان در آن واقع بود، گم شد.
مسئلهساز شلختهوار درگیر کلیات اسکلتبندی و کاوش منابع جدید است و حلال با ظرافت، به عشق بهرهبرداری از جزء جزء این منابع به دنبال آجر سه سانتی میگردد. اگر مسئله، اتصال دو نقطه "شرایط اولیه" و "هدف" روی "صفحه" کاغذ باشد، مسئلهساز بعضا بعد سوم را کشف میکند.
داستان گم شدن دوستم، یک داستان تخیلی است. تنها قصد داشتم حکایت تمثیلی آموزندهای را به فرهنگ امثال و حکم، باب فلسفه علم، اضافه کنم.
محمد رضا شجریان یک حلال ساعی است. وی در مراسم ختم هم "تفنگت را زمین بگذار" میخواند. بر خلاف محسن نامجو. نامجو با کش و قوس دادن به صدایش به یک ضرب برای خود، عباس سلیمی نمین، عبدالباسط و برخی دیگر مسئله ساخت. نامجو یک مسئلهساز قهار است. درست مانند محمود احمدی نژاد. محمود پس از گرفتن عکس یادگاری با پوستر خلیج عربی و جا ماندن از نشست کشورهای حاشیه دریای خزر، مسئله حقوق بینالمللی مملکت را به مطالبه خسارات جنگ دوم پیوند زده، به شکل مورد نظر خود، از نو تعریف کرد.
ما به سادگی به "نوابیغ" حلالی که کماکان در فکر تثلیث زاويه و یا "نوابیغ" مسئلهسازی که مدعی تولید انرژی هستهای در آشپزخانه منزلشان هستند، میخندیم. اما قضاوت همیشه به این سادگی امکانپذیر نیست.
اصرار به حل مسائلی که طرح نامناسبی دارند و یا استفاده مکرر از روشهای ناموفق آزموده، و در نهایت حذف جسارت کاوش، ورای محدوده امن معلومات، شما را به عضویت انجمن "نوابیغ"، شعبه حلالها در میآورد. این انجمن کاوشگران را نیز نادیده نگرفته است. تعریف مسائل جدید، نیازمند گامی، ورای محدوده امن "معلومات" است، نه محدوده امن "توانمندی"ها. باید مراقب بود که گام را تا اندازهای بلند برندارید که... که زیر پایتان خالی شود. مسئلهسازان بیپشتوانهای که دغدغه حل مسئله ندارند نیز دیر یا زود به انجمن "نوابیغ" خواهند پیوست.
داستان محمود، خزر، خلیج و جنگ دوم یک داستان مغرضانه است [4].
سید محمد خاتمی یک حلال "متواضع" است. نه تنها به علت داستان اصلاحات، که این خود داستان دیگری است، بل به این دلیل که برای حل مشکلات ناشی از اغتشاشات اخیر "محرمانه" به شخص اول مملکت نامه نوشت.
هیتلر یک مسئلهساز بود. مسئله قوم یهود را به جایگزین مسئله ناکامیهای ملی تعریف کرد، و در راستای غنا بخشی به طرح مسئلهاش از استدلالات قیاسی و نیز استقرایی سود جست. روشهای علمی که آیات قرآن نیستند. غلط میشوند.
سرنوشت شوم یک حلال، حقارت و مسئلهساز، حماقت است، "اگر" نابینا باشند.
داستان هیتلر مخدوش است. ابتکار مسئله یهود از آن وی نبود. و نیز اساسا ساختگی است. دروغ هولوکاست را اولین بار کارگردانی یهودی آمریکایی به نام استیون اسپیلبرگ، در دوسالانه فیلم آمریکاییان یهودیتبار (اسکار) مطرح کرد [5].
***
مسئلهسازهای 2 با عنوان "خلاقیت سیاسی"، به اصلاحات سیاسی به عنوان حل المسائل و یک انقلاب به مثابه ساختن یک مسئله تازه تعریف و همچنین پریود خلاقیت در قرقیزستان فکر خواهد کرد و من هم در آن حوالی در مورد ارتباط و تناظر سهگانههای "هوش، سازگاری، حلالها" در برابر "خلاقیت، جهش ژنتیکی، مسئلهسازها" برایتان جوک خاهم گفت.
۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه
۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه
نیک زنگویل در آی پی ام
روز دوشنبه 16 فروردین نیک زنگویل (Nick Zangwill) از دانشگاه دورام از ساعت 16 تا 18 در آی پی ام سخنرانی می کند.
عنوان سخنرانی: CLOUDS OF ILLUSION IN THE AESTHETICS OF NATURE
چکیده سخنرانی را اینجا می توانید بخوانید.
۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه
فلسفه و معماري - قسمت اول
"من طراحي را به حرف زدن ترجيح مي دهم. طراحي سريع تر است، و جاي كمتري براي دروغ باقي مي گذارد." - لوكور بوزيه
نقش اجتماعي و فرهنگي معماري به قدري زياد است كه بسياري از اقوام، ملل، شهرها يا كشورها هويت خود را با يك بناي معماري معرفي مي كنند: اهرام معرف مصر است، ديوار بزرگ معرف چين است و تاج محل معرف هند. مانند تمامي حوزه هاي فعاليت بشري، معماري نيز مي تواند رابطه نزديكي با فلسفه داشته باشد. از يك سو سوالاتي درباره رابطه فضا با حواس انسان به نوعي با ماهيت معماري گره خورده است، و از سوي ديگر پرسش هاي اساسي زيبايي شناختي جاي خودشان را در مطالعات معماري و شهرسازي دارند. در عين حال با توجه به كاربرد اجتماعي آثار معماري، اين آثار مقيد به قيودي هستند كه شايد در ساير آثار هنري كمتر مورد ملاحظه قرار گيرند (ملاحظاتي در مورد مكان اجرا، قيود مهندسي، كدهاي نظارتي، مسائل مربوط به ايمني). به نظر مي رسد تفاوتي اساسي وجود دارد ميان يك طرح معماري كه هرگز اجرا نشده باشد و طرح يك سمفوني كه هرگز نواخته نشده باشد؛ آيا مي شود از زيبايي يك اثر معماري ساخته نشده صحبت كرد؟ و اگر مي شود به چه معنايي؟ و البته معماري جايي است كه مباحث خاصي در فلسفه اخلاق هم مطرح مي شوند.
اما جدا از مطالعه فلسفي نظريه هاي معماري، معرفت شناسي هم به گونه اي خاص با معماري درگير مي شود؛ و آن بررسي باورهاي مشخصي در شبكه باور معمار يا طراح است كه به نتيجه خاصي در شكل دادن فضا انجاميده است. به عنوان مثال، يك طراح كاتوليك ممكن است بر مبناي يك باور يا مجموعه اي از باورها، اتاق خواب ساختمان را رو به واتيكان نسازد. در واقع در اين زمينه، نحوه ابراز برخي حالات ذهني معمار (علي الخصوص باورها و خواست هايش) در اثر بررسي مي شوند. هدف اين رشته يادداشت ها بررسي و تحليل رابطه برخي باورهاي مشخص در شبكه باورهاي معمار و طراح است كه به برخي نتايج مشخص در اثر نهايي انجاميده است.
دست كم سعي خواهم كرد در مورد موضوعات زير مطالبي بنويسم:
1- رابطه متقابل مكتب معماري باهاوس با پوزيتيويسم منطقي
2- معماري فاشيستي در دهه 1930 آلمان
3- ايده آرمانشهر در طراحي شهر چانديگار هند توسط لوكور بوزيه
پي نوشت: فكر مي كنم مورد دوم كمك كند متوجه شويم چرا چنين ساختمان هاي بزرگ و در عين حال زشت و غيرانساني در واحد علوم تحقيقات دانشگاه آزاد واقع در پونك ساخته شده است.
نقش اجتماعي و فرهنگي معماري به قدري زياد است كه بسياري از اقوام، ملل، شهرها يا كشورها هويت خود را با يك بناي معماري معرفي مي كنند: اهرام معرف مصر است، ديوار بزرگ معرف چين است و تاج محل معرف هند. مانند تمامي حوزه هاي فعاليت بشري، معماري نيز مي تواند رابطه نزديكي با فلسفه داشته باشد. از يك سو سوالاتي درباره رابطه فضا با حواس انسان به نوعي با ماهيت معماري گره خورده است، و از سوي ديگر پرسش هاي اساسي زيبايي شناختي جاي خودشان را در مطالعات معماري و شهرسازي دارند. در عين حال با توجه به كاربرد اجتماعي آثار معماري، اين آثار مقيد به قيودي هستند كه شايد در ساير آثار هنري كمتر مورد ملاحظه قرار گيرند (ملاحظاتي در مورد مكان اجرا، قيود مهندسي، كدهاي نظارتي، مسائل مربوط به ايمني). به نظر مي رسد تفاوتي اساسي وجود دارد ميان يك طرح معماري كه هرگز اجرا نشده باشد و طرح يك سمفوني كه هرگز نواخته نشده باشد؛ آيا مي شود از زيبايي يك اثر معماري ساخته نشده صحبت كرد؟ و اگر مي شود به چه معنايي؟ و البته معماري جايي است كه مباحث خاصي در فلسفه اخلاق هم مطرح مي شوند.
اما جدا از مطالعه فلسفي نظريه هاي معماري، معرفت شناسي هم به گونه اي خاص با معماري درگير مي شود؛ و آن بررسي باورهاي مشخصي در شبكه باور معمار يا طراح است كه به نتيجه خاصي در شكل دادن فضا انجاميده است. به عنوان مثال، يك طراح كاتوليك ممكن است بر مبناي يك باور يا مجموعه اي از باورها، اتاق خواب ساختمان را رو به واتيكان نسازد. در واقع در اين زمينه، نحوه ابراز برخي حالات ذهني معمار (علي الخصوص باورها و خواست هايش) در اثر بررسي مي شوند. هدف اين رشته يادداشت ها بررسي و تحليل رابطه برخي باورهاي مشخص در شبكه باورهاي معمار و طراح است كه به برخي نتايج مشخص در اثر نهايي انجاميده است.
دست كم سعي خواهم كرد در مورد موضوعات زير مطالبي بنويسم:
1- رابطه متقابل مكتب معماري باهاوس با پوزيتيويسم منطقي
2- معماري فاشيستي در دهه 1930 آلمان
3- ايده آرمانشهر در طراحي شهر چانديگار هند توسط لوكور بوزيه
پي نوشت: فكر مي كنم مورد دوم كمك كند متوجه شويم چرا چنين ساختمان هاي بزرگ و در عين حال زشت و غيرانساني در واحد علوم تحقيقات دانشگاه آزاد واقع در پونك ساخته شده است.
اشتراک در:
پستها (Atom)