۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

ماهیواره

يك خانم سرخپوستي هست به اسم رز كه، به دنبال عارضه قلبي برای مادرم، از طرف دولت كانادا موظف شده است به او در كارهاى خانه كمك كند.


رز: مهدی بیا آشپزی سرخپوستی یادت بدم شاید یه روزی به دردت بخوره.
من: رز فکر نمی کنی برای من یه خرده دیره؟
رز: نه، اصلن، ما می گیم فردا اولین روز بقیه زندگیته.
من: چه جالب، ما هم می گیم ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است.
رز: تو که می گفتی تهران رودخونه نداره؟
مهدی: چطور مگه؟
رز: آخه با یه اعتماد به نفسی گفتی انگار پنج نسل قبلیت ماهی گیر بودن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر