یک مرد اتریشی بعد از سه سال تلاش در محافل قضایی این کشور موفق شد عکس گواهی نامه رانندگی خود را در حالی که آبکش ماکارانی بر سر دارد بگیرد. در اتریش (مانند بسیاری کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی) تنها سربندهای مجاز در عکس های مربوط به اسناد رسمی، آن هایی هستند که بر مبنای الزامات مذهبی بر سر قرار می گیرند (نظیر حجاب زنان مسلمان یا عمامه مردان سیک).
نیکو آلم در فرم تقاضای گواهینامه رانندگی اش خاطرنشان کرده آبکش ماکارانی یکی از الزامات مذهب او نحت عنوان کلیسای هیولای اسپاگتی پرنده یا پاستافریانیسم است. هدف این نوشته این است که نشان دهد چرا این اتریشی خوش ذوق و با پشتکار از راه پاستافریانیسم ناب منحرف شده است.
ماجرای این مذهب قرن بیست و یکمی از آن جا شروع شد که در سال 2005 هیئت امنای انجمن ایالتی آموزش در ایالت کانزاس قانونی را تصویب کرد که در آن مدارس عمومی اجازه می یافتند "نظریه" طراحی هوشمند را در کلاس های زیست شناسی همراه با نظریه داروین تدریس کنند. نظریه طراحی هوشمند نظریه ای است که ادعا دارد جهان طبیعت باید یک طراح هوشمند داشته باشد و تکوین موجودات، برخلاف آن چه نظریه تکامل داروین می گوید و بر مبنای آن چه (برخی) متون کتب مقدس می گویند، دفعتی و در فاصله چند روز توسط خالق هستی صورت گرفته است. دلیل اصلی انجمن ایالتی برای قرار دادن "نظریه" طراحی هوشمند در محتوای درسی کلاس ها این بود که نظریه داروین مانند هر نظریه علمی دیگری به اثبات نرسیده است و در نتیجه لازم است دانش آموزان در کلاس های علوم از نظریه های بدیل موجود هم اطلاع کسب کنند.
سوالی که در این مورد پیش آمد (و تاحدودی جنبه فلسفه علمی هم دارد) این بود که آیا هر گزاره متفاوتی درباره یک پدیده نظریه ای بدیل محسوب می شود؟ آیا وظیفه معلمان این است که دانش آموزان را با هر نظریه بدیلی به این معنای بسیار وسیع آشنا کنند؟ آیا اهمیتی ندارد که یافته های تجربی (مثلن در سنگ شناسی، زمین شناسی، فسیل شناسی و ...) چقدر با ادعاهای یک نظریه هماهنگ است؟
در همان گیر و دار تصمیم انجمن ایالتی، بابی هندرسون دانش آموخته فیزیک از دانشگاه ایالتی اورگون ناگهان یاد حقوق شهروندی اش افتاد و برقنامه ای به هیئت امنای انجمن فرستاد و در آن توضیح داد که او – که یک شهروند با وجدان و باملاحظه است - شخصن نظریه ای دارد در مورد نحوه خلق جهان و تکوین موجودات که بدیل نظریه داروین محسوب می شود و مطابق آن خالق کائنات موجودی است که اکنون غیرقابل مشاهده و غیرقابل ردیابی است اما در واقع امر شبیه اسپاگتی و کوفته قلقلی می باشد و جهان را پس از باده گساری فراوان خلق کرده است. او ضمن استقبال از تصمیم انجمن بر آموزش نظریه های بدیل، اعلام داشت بر مبنای همان استدلال که باید دانش آموزان را با نظریه های رقیب نظریه غالب در کلاس های علمی آشنا کرد لازم است وقت کلاس های زیست شناسی به سه قسمت مساوی تقسیم شود و در هر ثلث به نظریه داروین، طراحی هوشمند و پاستافریانیسم (نظریه خدای اسپاگتی) با عدل و مساوات پرداخته شود.
طبیعی است که اعضای انجمن برای برقنامه بابی تره هم خرد نکردند و او که نگران آن بود که دانش آموزان در کلاس های علوم چه نمی شنوند (و البته نگران این هم بود که چه می شنوند) متن برقنامه را در وبگاه خود منتشر کرد و در اندک زمانی چندین ده هزار مراجعه کننده به "گاه" وی سرزدند که بسیاری از ایشان از کار بابی حمایت کردند و البته عده ای هم پیش بینی کردند که او در آتش دوزخ گرفتار خواهد شد (پیش بینی ای که در مورد صحت و سقمش همه ما باید اندکی منتظر بمانیم). سه سال بعد، در ماه فوریه سال ۲۰۰۷ میلادی انجمن ایالتی امور آموزشی ایالت کانزاس با اکثریت ۶ به ۴، قانون مربوط به آموزش طراحی هوشمند را کنار گذاشت (البته این که این تصمیم چقدر به فعالیت آقای هندرسون و "پیروان" این مذهب جدید بستگی داشت باید با دقت بیشتری بررسی شود.)
آن چه تلویحن در نوشته جناب هندرسون آمده بود این بود که صرف متفاوت بودن یک ادعا در قبال یک پدیده برای توجه جامعه علمی به آن کفایت نمی کند و مهمتر از آن قراردادن هر ادعای متفاوتی با نظریه غالب در برنامه درسی توجیه پذیر نیست. اگر ادعای دانشمندان بر مبنای یافته های کیهان شناسی عمر چند میلیارد ساله را برای زمین تخمین می زند، نظریه ای که زمین را جوانتر از ده هزار سال معرفی کند به صرف این که گزاره ای در تقابل با ادعای نظریه استاندارد می گوید یک نظریه علمی بدیل به شمار نمی آید. هر نظریه علمی باید در زمینه توضیح و پیش بینی موارد مشاهدتی مقدار قابل توجهی اعتبار هم کسب کرده باشد تا وارد بازی علم شود.
اما هدف من در این نوشته بررسی نظریه پاستافارینیسم در مورد "تکمیل" جهان نیست. قصد من این است که نشان دهم کار آن اتریشی جوان در متقاعد کردن نظام اداری کشورش در بر سر داشتن آبکش ماکارانی کاملن در جهت مخالف آن چه بابی هندرسون در ابتدا تلاش کرده انجام دهد صورت گرفته و از این رو علیرغم جذابیت اولیه اش حرکت زیرکانه ای محسوب نمی شود.
بابی آمریکایی سعی در نشان دادن درستی این جمله داشته است:
(الف) اگر طراحی هوشمند (که در تقابل با داده های تجربی است) نظریه علمی باشد آنگاه نظریه اسپاگتی پرنده (که در تقابل با داده های تجربی است) نظریه علمی است.
و اگر در نشان دادن درستی (الف) موفق بوده باشد، آنگاه چون بسیاری از ما (چه داروین باوران و چه غیر داروین باوران) بر آنیم که پاستافریانیسم نظریه علمی نیست، در نشان دادن این نتیجه موفق بوده است که طراحی هوشمند هم نظریه علمی نیست. من این استدلال را پاستافریانیسم علمی می نامم. پاستافریانیسم علمی در واقع استدلالی علیه نسبی گرایی در معرفت علمی است و سعی دارد نشان دهد هر چیزی را نمی توان نظریه علمی به شمار آورد.
در مقابل نیکوی اتریشی سعی در نشان دادن درستی این جمله داشته است:
(ب) اگر (مثلن) عمامه سیک ها یک سربند مذهبی است آنگاه آبکش ماکارانی هم یک سر بند مذهبی است.
و اگر در نشان دادن درستی (ب) موفق بوده باشد، آنگاه چون بسیاری از ما (چه پیروان گورو نانک و چه کسانی که پیرو این گوروی هندی قرن پانزدهمی نیستند) بر آنیم که سربند سیک ها یک سربند مذهبی است در نشان دادن این نتیجه موفق بوده است که آبکش ماکارانی هم چنین است. و در واقع همین استدلال باعث شده است به او اجازه دهند عکس گواهی نامه اش را با این سربند جذاب بگیرد. من این استدلال را پاستافریانیسم فرهنگی می خوانم. پاستافریانیسم فرهنگی – برخلاف سلف خود پاستافریانیسم علمی – در واقع استدلالی به نفع نسبی گرایی در امور فرهنگی است و سعی دارد نشان دهد هر چیزی را می شود یک مقوله فرهنگی به حساب آورد.
مستقل از درستی پاستافریانیسم علمی یا پاستافریانیسم فرهنگی، توجه به این نکته ضروی است که پذیرفتن (الف) تمایزی اساسی با پذیرفتن (ب) دارد. پذیرفتن (الف) مانع از ورود نظریه های غیرعقلانی – به هر معنی ای – به حوزه علم می شود. پذیرفتن (ب) در واقع پذیرفتن ورود هر گونه فرایند غیرعقلانی در حوزه امور حقوقی-اجتماعی است. بنابراین با استدلالی شبیه (ب) می شود با آبکش، عمامه و روبنده عکس گواهی نامه گرفت؛ اولیا می توانند مانع از انتقال خون به کودکان مجروحشان شوند، افراد می توانند قتل های ناموسی را توجیه کنند، والدین می توانند بین حضور فرزندان پسر و دخترشان در کلاس های ورزش تفاوت قائل شوند و همه چیزهایی از این دست.
طبعن نیکو سعی کرده است نشان دهد ارزش علائم مذهبی تفاوت چندانی با وسائل آشپزخانه ندارد، اما این نتیجه ای نیست که باعث شود حضور علائم مذهبی در کشوری مثل اتریش از عکس های رسمی حذف شود، بلکه بر عکس باعث شده وسایل آشپزخانه هم به فهرست این علائم اضافه گردند. این شبیه آن است که انجمن ایالتی توصیه بابی را می پذیرفت و یک سوم کلاس های زیست شناسی را به تحقیق و تفحص درباره هیولای اسپاگتی پرنده تخصیص می داد. اگر چنین می شد، این به معنای شکست پاستافریانیسم علمی بود.