من از اواسط سال 88 تقریبا کار فلسفی نکردم. حتی موقعی که کتاب نوخاستگی و آگاهی را می نوشتم یا جلد آخر تاریخ فلسفه راتلج را ترجمه می کردم، فکرم جای دیگری بود. 3 سال و نیم گذشته عمدتا صرف مریض بودن، ازدواج و مریض داری شد. حالا چهار پنج هفته ای هست که از خواب بیدارم شده ام، و بیشتر وقتی را که به خواندن اختصاص داده ام، جامعه شناسی علم خوانده ام. بعد از مدتها، از خانه بیرون آمده ام و به جلسات فلاسفه و برخی گروه های دیگر از اهل فکر می روم. رفتارهای حاضرین در این جلسات بسیار برای من جالب است. وقتی شما به طور مداوم در جامعه ای زندگی می کنید، رفتارهای اعضای جامعه برایتان عادی می شود، اما وقتی مدتی نباشید، ممکن است این رفتارها به نظر عجیب بیایند. اجازه دهید چند مورد را برای مثال ذکر کنم.
چندی پیش نشستی دو روزه در انجمن حکمت و فلسفه برقرار بود.
من: سخنرانی های دیروز چه طور بود؟
دوست 1: بد بود، این کوهن و فایرابند پدر ما را درآورده اند. (البته دوستم جمله دیگری گفت قریب به همین مضمون.)
دوست 2: این روزها چه کار می کنی؟
من: جامعه شناسی علم می خوانم.
دوست 2 (با لحنی کمی تردیدآمیز و نکوهش آمیز): رلتیویست ها دیگر؟
دو سه روز بعد، برای دیدن یکی از دوستانم به یک کافه جدیدالتاسیس رفتم. وقتی رسیدم، اواخر حلقه بحثی بود که موضوع آن مقاله ای از دکتر داوری اردکانی بود. بیشتر حاضران مرا می شناختند.
دوست 3: یاسر، بگذار یک سوال از تو بپرسم. این پست مدرن ها که می گویند به لحاظ فکری به چهارچوب مرجعی وابسته نیستند، آیا راست می گویند. چنین چیزی ممکن است؟
من: خوب بالاخره آنها هگل خوانده اند، هایدگر خوانده اند، نیچه و چیزهای زیاد دیگری خوانده اند، این طور نیست که ناگهان از آسمان آمده باشند.
- پس لیوتار که می گوید ما در وضعیت پست مدرن هیچ فراروایتی نداریم، دروغ می گوید؟
- من نمی دانم، کتاب های آنها را نخوانده ام.
دوست 4 (با کمی عصبانیت): بله دیگر، ژست فلاسفه تحلیلی؛ اینها مینینگ لس اند، ارزش خواندن ندارند.
من: نه، من اهل این جور ادعاها نیستم. فقط نخوانده ام.
لحظاتی بعد، بحث به ریشه های علم مدرن کشید. دوست 3 از من می خواست توضیح دهم که چرا علم پروتستانی قرن هفدهم به علم سکولار قرن نوزدهم منتهی شد. من گفتم که می توانیم دنبال تبیینی اجتماعی باشیم. او و چند تن دیگر از حاضران مدام از من می خواستند که تبیین بهتری ارائه کنم. من گفتم:
ببینید می شود چیزهای دیگری گفت، مثلا اینکه روح زمانه فلان جور بوده است، یا اینکه اسم جدیدی از اسامی خداوند ظهور کرده است یا چیزهایی دیگر. اما من تبیین هایی از این جنس بلد نیستم، فقط تبیین جامعه شناختی بلدم.
دوست 5 ((با لحنی متاملانه): پس کلا از تفکر خارج شدی.
یک روز دیگر به یک موسسه جدیدالتاسیس رفتم که در پی راه اندازی کلاس های علوم انسانی و ترجمه کتاب و کارهای مشابه بود. یکی از کتاب خوانده های مورد وثوق فهرستی از حدود 80 کتاب را که ارزش ترجمه شدن داشتند، برای موسسه تهیه کرده بود. من فهرست را که دسته بندی شده بود، نگاه کردم. تعداد زیادی کتاب از نویسندگان آلمانی به همراه کتاب هایی در مورد تاریخ فلسفه و فلسفه هنر. تنها یک کتاب در کتگوری فلسفه تحلیلی آمده بود: «فلسفه تحلیلی، یک نیهیلسم مد روز» آیا واقعا هیچ کتاب دیگری «در» فلسفه تحلیلی قابل ترجمه نیست که باید برویم یک کتاب «درباره» فلسفه تحلیلی ترجمه کنیم؟
از همه جدیدتر، هفته پیش به آی. پی. ام رفتم. چندین سال پیش هنگامی که نفر دوم کنکور فلسفه علم شدم، مجله همشهری جوان با من مصاحبه کرد. در آنجا از نحوه آشنا شدنم با فلسفه پرسیدند و من گفتم که در دوره دبیرستان کتاب های مرتضی آوینی را می خواندم و بعد دیدم که او به هایدگر ارجاع می دهد و بعد هایدگر و فلسفه اگزیستانس خواندم – اینکه آن موقع چه قدر می فهمیدم که چه می خوانم، بماند- و تازه بعد از اینها بود که کم کم فهمیدم در فلسفه چه خبر است. دوست 6، دکتر محسن زمانی، زمانی در سال 87 به من گفت:
- آیا از اینکه قبلا آوینی می خوانده ای، شرمنده نیستی؟
- نه برای چه شرمنده باشم. این یک فکت از زندگی من است که آوینی خوانده ام، اینکه شرمندگی ندارد.
با بچه ها ناهار می خوردیم که من این واقعه را یادآوری کردم. محسن زمانی گفت:
- من این را واقعا پرسیدم. چون خودم از اینکه زمانی آوینی و شریعتی می خوانده ام، شرمنده ام.
- چرا؟
- برای اینکه می بینم قوای ذهنی ام خیلی ضعیف بوده است که کارهای آوینی و شریعتی را می خوانده ام و فکر می کرده ام که چیزهای مهمی می خوانم، اما درک نمی کردم که حرف های آنها کانتنتی ندارد.
- خوب قوای ذهنی آدم به مرور قوت می گیرد، اینکه خوب است که پس از مدتی که احساس کرده ای آنها اشتباه می گفته اند، از آنها عبور کرده ای. من هم زمانی آوینی می خواندم، اما الان ارادت خاصی به او ندارم.
- نه ببین، من سروش هم خوانده ام و با او موافق نیستم، اما از بابت خواندن سروش شرمنده نیستم. چون حرف های او کانتنت دارد، اما حرف های آوینی اصلا کانتنت ندارد. او فقط ایگنورنس منتشر می کند. مثلا این جمله را ببین: «پس از رنسانس به غیر از رمان های روسی هیچ هنری وجود نداشته است.»
- خوب، این حرف که کانتنت دارد. علاوه بر این، کسی که این را گفته حداقل 6 سال در دانشکده معماری تحصیل کرده و خودش هم معمار و گرافیست بوده. توچه قد ر تاریخ هنر یا فلسفه هنر خوانده ای که به این راحتی رای صادر می کنی؟
دوست 7، ساجد طیبی: خوب مگر اهمیتی دارد که چه کسی این حرف را زده است؟
- بله که اهمیت دارد، این یک قضاوت فنی است؛ مثل این است که من درباره حوزه ای که تو در آن کار می کنی (گفتار اول شخص یا چیزی شبیه به این عنوان) که هیچ چیزی در مورد آن نخوانده ام، بگویم که این موضوع هیچ کانتنتی ندارد.
محسن زمانی: آوینی فقط حرف های چند نظریه پرداز هنر غربی را نشخوار می کند.
من به محسن گیر دادم و به مرور عصبانی هم می شدم:
- خواهش می کنم اسم دو تا از این نظریه پردازها را به من بگو. لطفا اسم یکی دو تای آنها را بگو.
- (پس از سماجت من) نمی دانم.
من اوج گرفتم:
- محسن، تو نمونه اعلای یک فیلسوف آرم چیری؛ در برج عاجت می نشینی و درباره هر چیزی اظهارنظرهای رادیکال می کنی. حتی لازم نمی دانی که قدری در مورد آنچه درباره اش اظهار نظر می کنی، چیز بخوانی. یک سری عبارت های کلاسیک را تکرار می کنی: کانتنت لس است، مینینگ لس است؛ یا مثل دکتر وحید می گویی «فقط ایگنورنس منتشر می کند» و چیزهایی از این دست. تو نباید این طور راحت درباره هر چیزی ادعاهای ریشه ای کنی.
- نباید بکنم؟
- من نمی توانم تو را مجبور کنم که حرف نزنی. اما معلوم است که در این ده سالی که فلسفه می خوانی، اولین اصول تفکر انتقادی را هم یاد نگرفته ای: درباره چیزی که درباره اش نمی دانی، نباید اظهار نظر کنی.
من عصبانی شده بودم و با محسن و ساجد تند حرف زدم. راستش، مجموعه لیبل ها و ادعاهای عجیب و غریب و رادیکالی کی که طی سه هفته گشت و گذارم در محیط فلسفی تهران شنیده بودم، طاقتم را طاق کرد و در آی. پی. ام. از کوره در رفتم. 2 ساعت بعد از محسن و ساجد به خاطر رفتارعصبی ام، و نه به خاطر محتوای حرف هایم، عذرخواهی کردم.
طاقت من از قضا در مکانی طاق شد که به نظر می رسد بهترین محل تحصیل فلسفه در ایران است. رفتن به آی. پی. ام. و جلب کردن توجه دکتر وحید برای خیلی ها یک آرزوست.
آنچه چندین سال پیش میان من و دکتر وحید اتفاق افتاد، موضوع بحث من در اینجا نیست، اما یکی از مهمترین چیزهایی که باعث شد از دکترای آی. پی. ام. انصراف دهم، «تبختر» بود. من به وحید گفتم که آدم متبختری است. و بعد با وساطت دکتر نسرین و برای آنکه بعد از دو سه ماه کشمکش، وحید پای برگه انصراف مرا امضا کند و از شر بلاتکلیفی بابت اشتغال به تحصیل و سربازی خلاص شوم، از او عذرخواهی کردم. اما هنوز هم معتقدم که وحید آدم متبختری است و مهمتر و آزاردهنده تر این است که می بینم او این تبختر را به برخی از شاگردانش هم انتقال داده است. دوستان چندین و چند ساله من در برج عاجشان می نشینند و بدون آنکه زحمت زیادی به خود خرج دهند، درباره همه چیز و همه کس اظهارنظرهای ریشه ای و بنیان کن می کنند.
شما ممکن است با نظر کسی مخالف باشید، حتی ممکن است اپروچ او یا حتی شیوه تفلسف او را درست ندانید، اما گفتن اینکه نظر یا ادعای او «کانتنت» ندارد، تقریبا در تمامی موارد، حرف گزافه ای است. این شیوه حرف زدن سال هاست که به دلایلی کاملا فلسفی منسوخ شده است، در حالی که دوستان من در آی. پی. ام. با افتخار و اعتماد به نفس چنین ادعاهایی می کنند. آنها نکات فنی زیادی را در مورد کارهای همپل و کارنپ و کواین در نقد پوزیتیویسم منطقی دهه 1920 می دانند و می توانند درباره کل گرایی معنایی لکچر دهند؛ اما وقتی پای اظهار نظر کردن می رسد، به تقلید از وحید، دو دستشان را بالا می برند، دو انگشت اشاره شان را به نشانه علامت کوتیشن کج و راست می کنند، یک جمله از یک گوینده یا نویسنده را از کانتکستش بیرون می کشند و واژه مهیب «کانتنت لس» را به راحتی درباره آن به کار می برند، یا آنکه عبارت متبخترانه دکتر وحید در توصیف بیشتر گویندگان و نویسندگان، یعنی «فقط ایگنورنس منتشر می کند» را تکرار می کنند.
محسن زمانی «نباید» این گونه حرف بزند. این نباید یک نباید روش شناختی است: «درباره چیزی که درباره آن چیزی نمی دانی، اظهار نظر نکن (دست کم اظهارنظرهایی رادیکال مانند اظهار نظر در مورد کانتنت داشتن یا نداشتن آن نکن).» و البته می تواند یک نباید اخلاقی هم باشد: «ادعا کردن درباره چیزی که درباره آن چیزی نمی دانی غیراخلاقی است.» وقتی نمی دانی که آوینی حرف های چه کسانی را نشخوار می کند - دست کم به لحاظ روش شناختی و شاید حتی به لحاظ اخلاقی - «نباید» ادعا کنی که او حرف های کسانی را نشخوار می کند.
هنگامی که شما با جامعه ای از افراد همراه اید و با آنها زندگی می کنید، رفتارهای آنها برایتان عادی می شود؛ رفتارهایی که ممکن است بسیار عجیب، ناپسند، متبخترانه و توتالیترین باشد. حالا، برای من که من بعد از 3 سال و نیم از خواب بیدار شده ام، این لیبل چسباندن ها، برج عاج نشینی ها و در عین حال، متبختر و مفتخر به خود بودن ها عجیب است. و تقریبا به هر حلقه علی الظاهر فلسفی که می روم، نمونه هایی از این گونه رفتارها را می بینم. اکثر قریب به اتفاق ما متبختر و توتالیتریم.