۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

ضدِحال

نمی‌دونم چرا وقتی لقمان در پاسخ به این پرسش که ادب از که آموختی بامزه‌بازی درآورد و گفت از بی‌‌ادبان، کسی حال‌اش رو نگرفت که تویی که هنوز ادب نیاموخته‌ بودی، بی‌ادبان را از کجا شناخته بودی؟ 

شاید سعدی گزینشی گزارش کرده است.

۷ نظر:

  1. لقمان رفتارهای مردمان را می‌دیده، و عمل‌هایی را که خوش نمی‌داشته خودش انجام نمی‌داده. مـَنِشی برایش حاصل شده به این ترتیب. بعداً فهمیده که به کسانی که بیش از حدِ مشخصی آن کارهای ناخوشایند را می‌کرده‌اند می‌گویند "بی‌ادب". اینکه می‌گوید ادب از بی‌ادبان آموخته *توصیفِ بعدی*اش است.

    به نظرم برای اینکه این توصیفِ لقمان از یادگیریِ خودش صادق باشد لازم نیست که در زمانِ یادگیری حتی به شکلِ نام‌گرایانه[نومینالیستی]‌ای مفهومِ "بی‌ادب" را در ذهن داشته بوده باشد.

    پاسخحذف
  2. در توضیح کاوه فرض می شود عمل های ناخوش داشته ی لقمان منسجم و همگن بوده و همجنس با و منطبق بر آنچه بعداً بی ادبی نام گرفته. منشأ داشتنِ چنین ذائقه و سلیقه ای (سلیقه ی ادب-محور) جیست؟ بحثِ آموختن و یادگیری است نه داشتن ودیعه های ذاتی و فطری.

    پاسخحذف
  3. به ساجد و کاوه، بعد از سلام
    اینگونه درک می کنم: اشکال ساجد قابل تامل و رد کاوه مردود است.
    مسیر ادراک من:
    کاوه فرمودند" بعدا فهمیده که به کسانی که بیش از حد مشخصی آن کارهای ناخوشایند را می کرده اند می گویند"بی ادب"
    پس لابد " بعدا فهمیده که به وضعیت هایی که متعلق درک ناخوشایندش بودند می گویند بی ادبی" و لابد فهمیده وضعیت مقابل این حالت که خوشایندش نیز بودند، بعدها "ادب" نام گرفتند.
    پس لقمان در زمان یادگیری با پدیده بی ادبی و ادب و حقیقت و مفهوم آنها آشنا بوده هرچند این الفاظ را نمی دانسته همچنانکه لفظ "polite , impolite" را نمی دانست اما از خود پدیده درک کاملی داشت و اگر این درک را نمی داشت؛ قطعا افرادی را که بعدها "بی ادب" نام گرفتند را نیز نمی شناخت. پس لفمان حقیقت ادب و بی ادبی را قبل از اینکه بی ادبان را ببیند، آموخته بود. و الفاظ را بعدا.
    و درست نیست بگوید که ادب را از بی ادبان آموختم بلکه در حقیقت، بی ادبان را بعد از شناخت ادب ، شناخته است.

    پاسخحذف
  4. :))) چقدر شرو ور میگین شما! می بافین واسه خودتون!

    پاسخحذف
  5. ما هی خوشمان می اید از این حرفها

    پاسخحذف
  6. در این زمینه اندکی تفکر کردم، و اندکی جستجو نمودم؛ و چند نکته متوجه شدم:
    الف) انتساب این سخن حکیمانه به لقمان -برای من- چندان معلوم نیست... در برخی کتب عربی و فارسی آمده: «به حکیمی گفتند...». "شاید" اولین کسی که آنرا به لقمان نسبت داده باشد، سعدی باشد در گفته‌ی «لقمان را گفتند ادب از که آموختی، گفت از بی ادبان. هر آنچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز کردم.» (گلستان سعدی، باب 2، حكایت 20).
    حتی سعدی در جای دیگری هم آن را به نقل از حکیم ناشناسی نقل می‌کند:
    يـاد دارم ز پـيـر دانـشـمـنـد تو هم از من به ياد دار اين پند
    آنچه برنفس خويش نپسندي نيز بر نـفـس ديگري مپسـند (سعدی)

    ب) از همین جا (نقل گلستان سعدی) مشخص می‌شود که -بر خلاف ادعای مستشکل- سعدی گزینشی نقل نکرده است، بلکه دلیل آن را هم توضیح داده است.

    ج) توضیح آشکارتر دلیل آن چنین است: آدمی عیوب دیگران را واضح‌تر و آسان‌تر از عیوب خود می‌بیند؛ زیرا حب ذات انسان باعث می‌شود که زشتی‌های خودش بر او مخفی باشد؛ پس حکیم تذکر می‌دهد که دیگران آیینه‌ای برای کشف عیوب و رذائل اخلاقی مایند، و باید از زشتی‌های دیگران عیوب نفس خود را فهمید و از آن اجتناب نمود. البته مردم معمولا تمایل به عکس آن دارند: یعنی اشتغال به عیوب دیگران آنها را از عیوب خودشان باز می‌دارد!

    د) شبیه این پند در احادیث ما آمده است:
    امیر مؤمنان (علیه السّلام) فرمود: هر گاه در دیگری اخلاق ناپسندی را دیدی، بپرهیز كه آن گونه رفتار در خودت نباشد!
    «اذا رأیت فی غیرك خلقا ذمیماً فتجنب من نفسك امثاله» (غررالحکم، ح ۷۵۲۴؛ میزان الحكمه، ج 1، ص 70، حدیث 374)
    عیسای مسیح هم همین روش را داشت. از او پرسیدند: چه كسی تو را ادب آموخت؟ فرمود: كسی مرا ادب نكرد. من، زشتی نادانی را دیدم و از آن پرهیز كردم.
    «قِيلَ لعيسى
    ع مَنْ أَدَّبَكَ قَالَ مَا أَدَّبَنِي أَحَدٌ رَأَيْتُ قُبْحَ الْجَهْلِ فَجَانَبْتُهُ»
    (بحار الانوار، ج 14، ص 326).
    باز از امام علی(ع) نقل شده است: كَفَاكَ أَدَباً(تَأْدِيباً) لِنَفْسِكَ [اجْتِنَابُ] مَا تَكْرَهُهُ مِنْ غَيْرِكَ، وَ عَلَيْكَ لِأَخِيكَ الْمُؤْمِنِ مِثْلُ الَّذِي لَكَ عَلَيْهِ (منبع: کافی، تحف العقول، نهج البلاغه، اعلام الدین، ورام)
    براى ادب كردن خود همين بس که آنچه را كه از ديگرى بد مى‏دارى از آن اجتناب نمايى‏، برادر مؤمنت همان حقّ را بر تو دارد كه تو بر او دارى».

    ه‍) با اندکی تفکر مشخص می‌شود که -به نظر من- این سخنِ منسوب به لقمان، شکل منفی «قاعده‌ی طلایی» است: انسان هر رفتاری را که در شخص دیگری نمی پسندد، خود نیز باید از آن پرهیز کند.
    «قاعده طلایی» یا «قاعده زرین» یک اصل اخلاقی است که دو مطلب را بیان می‌کند:
    ۱- شخص باید به گونه‌ای با دیگران رفتار کند که دوست دارد دیگران در شرایط مشابه با او آنگونه رفتار کنند (شکل مثبتِ قاعده)
    ۲- شخص نباید به گونه‌ای با دیگران رفتار کند که دوست ندارد آنگونه با او رفتار شود (شکلی منفی/منعیِ قاعده؛ گاه «قاعده نقره‌ای» یا «قاعده سیمین» خوانده می‌شود)
    (در تدول عامّه: آنچه برای خود دوست می‌داری برای دیگران هم دوست بدار، و آنچه برای خود نمی‌پسندی برای دیگران هم مپسند)
    درست می‌گویم؟؟

    و) «قاعده طلایی» از عمومی ترین قواعد و اصول اخلاقی است، که تقریبا توسط همه ادیان به شکلی بیان شده است:
    - در کتاب تلمود، که از متون مقدس یهودی است، آمده است که فردی بت‌پرست نزد عالمی یهودی آمده به او گفت تا من روی یک پا ایستاده‌ام تمامی تورات را به من بیاموز! آن دانشمند چنین پاسخ داد: «آنچه را خود از آن نفرت داری در حق همنوعت روا مدار» (گنجینه‌ای از تلمود، ص۲۳۴)
    - در اناجیل آمده است که حضرت عیسی فرمود: «با دیگران همانطور رفتار کنید که می‌خواهید آنان با شما رفتار کنند. این است خلاصه تورات و نوشته‌های انبیاء» (انجیل متی، ۱۲:۷؛ انجیل لوقا، ۳۱:۶). قاعده‌ای که عیسی‌(ع) آورده قاعده زرین است و آنچه در تلمود آمده قاعده سیمین است.

    پاسخحذف
  7. ادامه:
    ز) در احادیث ما به شکل‌های مختلف از این قاعده یاد شده است:
    - عرب بادیه نشینی نزد پیامبر آمد، رکاب شتر پیامبر را گرفت و گفت: ای رسول خدا، چیزی به من یاد بده که به‌وسیله آن وارد بهشت شوم! پیامبر فرمود: «آنچه را كه دوست مى‏دارى ديگر مردمان نسبت به تو روا دارند، تو نيز همان را نسبت به آنان روا دار. و آنچه را كه ناپسند مى‏دارى ديگر مردمان نسبت به تو انجام دهند، تو نيز آن را در حقّ آنان انجام مده».
    «جَاءَ أَعْرَابِيٌّ إِلَى النَّبِيِّ ص وَ هُوَ يُرِيدُ بَعْضَ غَزَوَاتِهِ فَأَخَذَ بِغَرْزِ رَاحِلَتِهِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِي عَمَلًا أَدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ فَقَالَ مَا أَحْبَبْتَ أَنْ يَأْتِيَهُ النَّاسُ إِلَيْكَ فَأْتِهِ إِلَيْهِمْ وَ مَا كَرِهْتَ أَنْ يَأْتِيَهُ النَّاسُ إِلَيْكَ فَلَا تَأْتِهِ إِلَيْهِمْ خَلِّ سَبِيلَ الرَّاحِلَة»
    - خداوند به حضرت آدم وحی کرد: همه سخنى كه با تو دارم را در چهار کلمه برایت گرد آوردم: ... چهارم: اینکه براى مردم آن را خوش داری كه براى خود همان را خوش می‌دارى‏؛ و براى مردم بد دارى آنچه براى خود بد می‌دارى.
    «أَوْحَى اللَّهُ إِلَى آدَمَ ع أَنِّي سَأَجْمَعُ لَكَ الْكَلَامَ(الْخَيْرَ كُلَّهُ) فِي أَرْبَعِ كَلِمَاتٍ ... وَ أَمَّا الَّتِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَ النَّاسِ فَتَرْضَى لِلنَّاسِ مَا تَرْضَى لِنَفْسِكَ وَ تَكْرَهُ لَهُمْ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ» (منبع: کافی، وسائل الشیعه، خصال، عدةالداعی؛ شبیه آن: من لا یحضره الفقیه، امالی صدوق، معانی الأخبار)
    - پیامبر اسلام (ص) در نصیحتی به علی (ع) می‌فرماید: ای علی! هر چه برخود مپسندی بر دیگری مپسند و هر چه بر خود روا داری بر برادرت نیز روا دار تا در داوری خود دادگر و در دادگری خود یکسان‌نگر باشی و محبوب آسمانیان و مطلوب زمینیان گردی.
    «يَا عَلِيُّ مَا كَرِهْتَهُ لِنَفْسِكَ فَاكْرَهْ لِغَيْرِكَ وَ مَا أَحْبَبْتَهُ لِنَفْسِكَ فَأَحْبِبْهُ لِأَخِيكَ تَكُنْ عَادِلًا فِي حُكْمِكَ مُقْسِطاً فِي عَدْلِكَ مُحَبّاً فِي أَهْلِ السَّمَاءِ مَوْدُوداً فِي صُدُورِ أَهْلِ الْأَرْضِ احْفَظْ وَصِيَّتِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى‏» (تحف العقول، ص ۱۳)
    - در احادیث دیگر، «قاعده طلایی» را حکمی جامع (حُكْمٍ جَامِعَةٍ) و سرور اعمال(سَيِّدُ الْأَعْمَالِ ثَلَاثَةٌ...) و کمترین حق مؤمنین بر هم(قُلْتُ لَهُ مَا حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ قَالَ أَيْسَرُ حَقٍّ مِنْهَا أَنْ...) دانسته است، و رعایت آن را نشانه سلامت قلب(لَا يَسْلَمُ لَكَ قَلْبُكَ حَتَّى...) و تواضع(التَّوَاضُعُ أَنْ...)، و شرط مؤمن بودن(لاَ يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى...)، عادل بودن(كَانَ عَدْلًا)، و یکی از عوامل تقرب به خداوند و دوری از غضب او (تُقَرِّبُكَ إِلَى رِضْوَانِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تُبَاعِدُكَ عَنْ سَخَطِهِ) دانسته است. همچنین عدم رعایت آن را نشانه بی‌خردی(كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ...) دانسته است.

    ح) برخی احادیث مثال‌هایی از این قاعده کلی را بیان کرده اند، یا نتیجه‌ی به کار گیری آن را؛ که خیلی جالب است. اگر وقت بکنم، باید پستی در وبلاگم در این باره قرار بدهم.
    - این قاعده مورد سوءبرداشت‌ها یا سوء استفاده‌هایی هم قرار گرفته است؛ که باید در مورد آنها هم در پست وبلاگم توضیح بدهم.

    ط) ممکن است کسی بگوید این سخن منسوب به لقمان می‌خواهد مطلب ذکر شده در حدیث زیر را بیان کند:
    اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَبَذَهُ ... وَ لَنْ تَعْرِفُوا التَّقْوَى حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَعَدَّى (کافی؛ شبیه آن در نهج البلاغه)
    امام على «ع»: بدانيد! شما راه راست را- تا هنگامى كه بيراهه‌رو را نشناسيد- نخواهيد شناخت. (1) و پيمان قرآن را- تا هنگامى كه پيمان شكن را نشناسيد- استوار

    نخواهيد داشت. و به كتاب خدا- تا هنگامى كه فروگذارنده آن را نشناسيد- چنگ نخواهيد زد ... و پرهيزگارى را نخواهيد شناخت، مگر زمانى كه ناپرهيزگار را بشناسيد.
    این همان است که می‌گویند «تُعرَف الاشياء باضدادها: هر شى‏ء از ضدش شناخته مى‏شود»

    امام على «ع» هم می‌فرماید: قدر نعمت تنها با گرفتار شدن به ضد آن (از دست دادن نعمت) دانسته مى‏شود.
    «إنّما يعرف قدر النّعم بمقاساة ضدّها». (غرر الحکم، ح ۱۷۵۴)

    پاسخحذف