ما هيچ وقت به اندازه دوران اشغال توسط آلمان ها آزاد نبوده ايم. ما همه حقوقمان و پيش از همه حق بيان را ازدست داده بوديم. هر روز، رو در رو، به ما توهين مي شد و بايد سكوت مي كرديم؛ ما را دسته دسته تبعيد مي كردند، به نام كارگر، يهودي و زنداني سياسي؛ هر جايي، روي ديوارها، در روزنامه ها و بر پرده سينما، آن تصوير بي روح و دل به هم زني را مي ديديم كه جباران مي خواستند از خودمان به خوردمان بدهند: و، به خاطر همه اين ها، ما آزاد بوديم. از آن جايي كه به نظر مي رسيد زهر نازي در ذهن ما رخنه كرده است، هر انديشه صحيحي يك پيروزي به شمار مي آمد؛ از آن جايي كه يك پليس تمام عيار در پي آن بود كه ساكتمان نگه دارد، هر سخني اعلام دوباره اصولمان محسوب مي شد؛ از آن جايي كه از هر طرف احاطه شده بوديم، هر حركت ما ارزش يك تعهد را مي يافت. اوضاع و احوال غالباً دهشتناك مبارزه ما ، نهايتاً اين امكان را برايمان فراهم مي آورد كه، بدون نقاب و بدون حجاب، آن وضعيت بيقرار كننده و تحمل ناپذيري را زندگي كنيم كه شرايط انساني مي خوانندش. تبعيد، اسارت و علي الخصوص مرگ (كه از مواجهه با آن در دوران هاي خوش تر شانه خالي مي كنيم) دغدغه دائمي ما مي شد. مي آموختيم كه اين ها نه اتفاقات قابل اجتنابند و نه حتي تهديدات هميشگي و خارجي: اين ها سهم ما، سرنوشت ما و اساسا واقعيت ما به مثابه انسان است؛ هر لحظه از زندگيمان تعبير كامل اين عبارت پيش پا افتاده بود: "انسان فاني است". و هر تصميمي كه هريك از ما براي خود مي گرفت تصميمي معتبر به حساب مي آمد چرا كه رو در روي مرگ گرفته مي شد، چرا كه هر بار مي توانست به صورت "مرگ بهتر است تا..." بيان شود.و من در اين جا روي سخنم آن دسته سرآمد ازما نيست كه در نهضت مقاومت بودند، بلكه همه آن فرانسوياني است كه در هر ساعت شبانه روز در اين چهار سال گفتند نه! اما سبعيت دشمن هريك از ما را به نهايت اين طيف سوق داد و از خودمان سؤالاتي را پرسيديم كه كسي از خود در زمان صلح نمي پرسد: هريك از آنهايي بين ما كه از جزئيات مقاومت اطلاع داشتند - و كدام فرانسوي دست كم يك بار در اين موقعيت قرار نگرفته بود؟ - با اضطراب از خود مي پرسيدند: "آيا اگر شكنجه شوم، تاب مي آورم؟"
به اين ترتيب پايه اي ترين پرسش آزادي مطرح مي شد و ما مشرف به ژرفترين معرفتي بوديم كه انسان مي تواند از خودش داشته باشد. چرا كه راز انسان عقده اوديپ يا عقده حقارت نيست، بلكه حد آزادي خويش است، توانايي وي در مقاومت در مقابل مصيبت و مرگ است.
شرايط كوشش كساني كه درگير فعاليت هاي زيرزميني بودند برايشان تجربه جديدي فراهم آورد: آن ها مانند سربازان در روز روشن نمي جنگيدند. آن ها تنها به دام مي افتادند و در تنهايي در بند مي شدند. بي يار و ياور و بي دوست و رفيق مقاومت مي كردند، تنها و برهنه پيش روي جلاداني قرار مي گرفتند كه صورتشان تراشيده بود، خوب خورده و خوب پوشيده بودند و بر جسم بي نواي آنها مي خنديدند، شكنجه گراني كه وجدان آسوده و قدرت اجتماعي شان ايشان را محق جلوه مي داد. تنها. بدون دستي محبت آميز يا كلامي تشويق كننده. علي ايحال، در بن تنهاي شان، داشتند از ديگران حمايت مي كردند، همه ديگران، همه رفقاي آن ها در نهضت مقاومت. يك كلمه كافي بود كه ده ها و صدها دستگيري ديگر رخ دهد. مسئوليت تمام عيار در تنهايي تمام عيار – آيا اين همان جلوه آزادي ما نيست؟ اين محروميت، اين تنهايي، اين مخاطره عظيم براي همه يكسان بود. براي رهبران و افراد آنها؛ مجازات براي كساني كه پيغام ها را مي رساندند بي آن كه بدانند محتواي آن ها چيست و براي كساني كه كل نهضت مقاومت را فرماندهي مي كردند يكسان بود: اسارت، تبعيد و مرگ. هيچ ارتشي در جهان وجود ندارد كه خطر براي فرمانده كل آن با يك سرجوخه چنين يكسان باشد. و براي همين نهضت مقاومت يك جمهوري راستين بود: سرباز و فرمانده در معرض همان خطر، همان طردشدگي، همان مسئوليت تمام عيار و همان آزادي مطلق درون اين نظام بودند. به اين ترتيب، در خون و تيرگي قوي ترين جمهوري ها بنا شد. هر يك از شهروندان اين جمهوري مي دانست كه مديون همه ديگر است و فقط مي تواند بر خودش تكيه كند؛ هر كدام از آن ها در تنهايي اش به نقش تاريخي خود واقف بود. هر يك از آن ها، در مقابله با جباران، پاي قراردادي آزادانه و غيرقابل فسخ با خود ايستاده بود. و با انتخاب آزادانه خود، آزادي را براي همه انتخاب مي كرد. اين جمهوري بدون نهادها، بدون ارتش و بدون پليس چيزي بود كه هر فرانسوي مي بايست در هر لحظه به دست مي آورد و بر آن عليه نازيسم شهادت مي داد. كسي در وظيفه اش در نماند.
به اين ترتيب پايه اي ترين پرسش آزادي مطرح مي شد و ما مشرف به ژرفترين معرفتي بوديم كه انسان مي تواند از خودش داشته باشد. چرا كه راز انسان عقده اوديپ يا عقده حقارت نيست، بلكه حد آزادي خويش است، توانايي وي در مقاومت در مقابل مصيبت و مرگ است.
شرايط كوشش كساني كه درگير فعاليت هاي زيرزميني بودند برايشان تجربه جديدي فراهم آورد: آن ها مانند سربازان در روز روشن نمي جنگيدند. آن ها تنها به دام مي افتادند و در تنهايي در بند مي شدند. بي يار و ياور و بي دوست و رفيق مقاومت مي كردند، تنها و برهنه پيش روي جلاداني قرار مي گرفتند كه صورتشان تراشيده بود، خوب خورده و خوب پوشيده بودند و بر جسم بي نواي آنها مي خنديدند، شكنجه گراني كه وجدان آسوده و قدرت اجتماعي شان ايشان را محق جلوه مي داد. تنها. بدون دستي محبت آميز يا كلامي تشويق كننده. علي ايحال، در بن تنهاي شان، داشتند از ديگران حمايت مي كردند، همه ديگران، همه رفقاي آن ها در نهضت مقاومت. يك كلمه كافي بود كه ده ها و صدها دستگيري ديگر رخ دهد. مسئوليت تمام عيار در تنهايي تمام عيار – آيا اين همان جلوه آزادي ما نيست؟ اين محروميت، اين تنهايي، اين مخاطره عظيم براي همه يكسان بود. براي رهبران و افراد آنها؛ مجازات براي كساني كه پيغام ها را مي رساندند بي آن كه بدانند محتواي آن ها چيست و براي كساني كه كل نهضت مقاومت را فرماندهي مي كردند يكسان بود: اسارت، تبعيد و مرگ. هيچ ارتشي در جهان وجود ندارد كه خطر براي فرمانده كل آن با يك سرجوخه چنين يكسان باشد. و براي همين نهضت مقاومت يك جمهوري راستين بود: سرباز و فرمانده در معرض همان خطر، همان طردشدگي، همان مسئوليت تمام عيار و همان آزادي مطلق درون اين نظام بودند. به اين ترتيب، در خون و تيرگي قوي ترين جمهوري ها بنا شد. هر يك از شهروندان اين جمهوري مي دانست كه مديون همه ديگر است و فقط مي تواند بر خودش تكيه كند؛ هر كدام از آن ها در تنهايي اش به نقش تاريخي خود واقف بود. هر يك از آن ها، در مقابله با جباران، پاي قراردادي آزادانه و غيرقابل فسخ با خود ايستاده بود. و با انتخاب آزادانه خود، آزادي را براي همه انتخاب مي كرد. اين جمهوري بدون نهادها، بدون ارتش و بدون پليس چيزي بود كه هر فرانسوي مي بايست در هر لحظه به دست مي آورد و بر آن عليه نازيسم شهادت مي داد. كسي در وظيفه اش در نماند.
ما امروز در آستانه جمهوري ديگري هستيم: باشد كه اين جمهوري كه در روشني روز برپا مي شود فضايل تلخ آن جمهوري شب و سكوت را حفظ كند.
ژان پل سارتر - 1944
سارتر هم اینک آن بالا در بهشت است
پاسخحذفعالی بود!
پاسخحذفسوای اینکه گفته های جناب آقای نسرین مقبول باشد یا خیر، جسارت ایشان در بیان عقایدش در یک وبلاگ عمومی قابل تحسین است،خصوصاً از این جهت که ایشان به قدرتی پشت ندارد. البته خود سانسوری سکه رایج جامعۀ ماست، اما بی محابا قلم زدن هم شرط عقل نیست. حساب این را هم باید کرد که جبهۀ مقابل به هر بهانه ای به حذف نیروهای مخالف می پردازد: چه حذف فیزیکی، چه اجتماعی و شغلی و اقتصادی و ... . فقط بستگی به این دارد که چقدر برایش هزینه داشته باشد. تأکید می کنم که این جملۀ آخر خود از جنس تهدید غیر مستقیم نبود. فقط نگران حذف فکرهای متفاوت و مختلفم. پیشنهاد من اینست که کمی حرفه ای تر عمل کنید.
پاسخحذف... حرفهای ها در خاک خفته اند.
پاسخحذفتنها راز سر به مهر عالم ، راز رنج کشیدن است.
پاسخحذفحرفه ای بودن یک حرفه ای ، در خاک خفتن او نیست! احساس گرایی منجر به رمانتیسیسم می شود. جای جالبی نیست.
پاسخحذفمرسی مهدی جان. ممنون. عالی بود. اشک شوقمان را درآوردی
پاسخحذف(مخصوصاً دربارهی پارگراف اول) جایی از نویسندهای چک خواندم که بعد از بهار پراگ هم هر کنشی قهرمانانه بود. گمانام مثالاش دختران جوانی بودند که با دامن کوتاه از جلوی تانکهای روسی میگذشتند تا آنها را، ولو لحظهای، از ماموریتشان باز دارند. نمونهی وطنیاش را شاملو گفته: «دهانات را میبویند ...» در اینجا نیز به سبب حاکمیتی توتالیتر کنشی روزمره (عشقورزی/عشقبازی)قهرمانانه میشود. اما اینگونه تزریق معنا به کنش روزمره هم عروج نا به جای روزمرگی است و هم تقدیس پنهان توتالیتاریسم. حتی میتوان گفت که جنبهی پارادوکسیکال هم دارد. اگر هدف کنش قهرمانانه در نظام توتالیتر نفی توتالیتاریسم و تحقق بیدولتی یا دولتی حداقلی باشد (که حداقل هدف من چنین است) این کنشها را باید این گونه توصیف کرد: کنش روزمرهی قهرمانانهی معطوف به غیرقهرمانانه کردن کنش روزمره.
پاسخحذفدرتایید سخن ناشناس" احساس گرایی منجر به رمانتیسیسم می شود": پس از مرگ ندا آقا سلطان به جهت جواحساسی حاکم بر توده بلافاصله عکسی از دختر دیگری به نام ندا سلطانی برروی رسانه ها قرار گرفت که هیچ ربطی به مقتوله نداشت.(مدتی بعد عکس واقعی ندا منتشر شد.) شاهد بودیم که با این عکس غیرواقعی چه مراسمها درخارج از ایران به پا شد( دردبی شخصا شاهد بودم)،چه شمعهاروشن شدوچه اشکها برسر گوری ریخته شد که مرده ای درآن نبود! واین اشتباه احساسی بعدها دست آویز خوبی برای بسیاری از افراد جناح مخالف قرار گرفت. باز هم خود شخصا شنیدم که می گفتند: اینها که تفاوت اسم با اسم وعکس با عکس را نمی فهمند معلوم است که می توانند صحنه قتلی ساختگی را هم بپرورانند!
پاسخحذفهمچنین با تشکر از استاد دکتر زمانی ونکته انتقادی-فلسفی بسیار ظریفی که اشاره کرده بودید.
آنکه گفت آری آنکه گفت نه.....
پاسخحذفبرتولت برشت
صرفا متن رو خوند
پاسخحذفدمت گرم آقا مهدی
پاسخحذفشکل هولناکتر این نوشته در داستان دیوار سارتر تجسد یافته است. در انتهای قصه، قهرمان در بند که تحت شکنجهی روانی تحملناپذیری قرار گرفته است سر آخر در یک آن تصمیم میگیرد محل اختفای همرزماناش را فاش کند. اما درست در لحظهای که میخواهد همقطارانش را لو دهد - وجه دردناک آزادی در آثار سارتر در اینجا نمایان است - ناگهان دروغ میگوید و محلی دیگری را نام میبرد. از آن پس او در انتظار تیرباران شدن است. پس از مدتی در کمال شگفتی و به دلیل همکاری ،آزاد میشود- همرزمان او ، درست در آخرین لحظات روز قبل محل مخفیگاه را تغییر داده و درست به همانجایی رفته بودند که قهرمان داستان به دروغ نام آن را به زبان آورده- همه کشته میشوند آن هم به این دلیل که قهرمان خواسته تا خود را قربانی دیگران کند. سویه تراژیک قصه درست در این است که تصویر هراسانگیز آزادی را یادآوری کند. قهرمان با انتخاب آزادانه خود با به خطر انداختن جانش میخواهد "دیگران" را نجات دهد. اما دقیقا همین انتخاب آزادانه او به مرگ همهی آن "دیگران" میانجامد و بدتر از همه اینکه قهرمان زنده میماند و باید بار این مصیبت را "تنها" به دوش بکشد. سرنوشت تراژیک قهرمان با کنش قهرمانانهی او گره خورده است : او مسئولیت تمامعیار خود را در تنهایی تمامعیار اش "آزادانه" انجام داده است، حتی اگر به قطع زندگی همه همفکراناش منجر شده باشد!
پاسخحذفمهدی جان لذت بردیم. به علاوه ماکه نفهمیدیم کامنت سوم (ناشناسی که به حرفه ای بودن یا دقیق تر به محافظه کاری دعوت می کند)، خیر خواهانه است یا فقط در لباس خیرخواهی است. ولی به ایشان توصیه می کنیم زیاد برای دیگران نسخه نپیچند.
پاسخحذفهر دم از این باغ بری می رسد:
پاسخحذفبه چالش کشيدن افكار عبدالکريم سروش در امريكا
■ خبر ديگر اين كه اخيراًً کنفرانسي با حضور 300 نفر از طبقات مختلف اجتماعي و شرکت چندين سخنران در شهر هارتفورد در ايالت کانکتيکات امريکا در مهرماه سال جاري برگزار شد. يکي از ميهمان هاي اين کنفرانس، نماينده ايران در سازمان ملل بود که به علت حضور عبدالکريم سروش در اين کنفرانس، در آن شرکت نکرد. تمام سخنرانان حتي ميهمانان اهل تسنن، مسيحي و يهودي در کنفرانس در جهت نشر و استفاده صحيح از آثار و گفتار امام علي(ع) در زندگي امروز ارائه نظر کردند. در بين سخنراني سروش چند نفر از فرهيختگان حاضر در جلسه، وي را به چالش کشيدند. يکي از ايشان گفت: ... مگر نه اين که ما به عنوان مسلمان بايد بين خوف و رجا زندگي کنيم؛ بنابراين با يک بعدي کردن نهج البلاغه به عنوان خوف، از تعادل خارج مي شويم و مگر نه اين که در دعاي کميل گفته مي شود: «فکيف اصبر علي فراقک، آيا اين همان عشق به خدا نيست؟ پس چرا شما نهج البلاغه را فقط به عنوان خوف مطرح مي کنيد...؟»
روزنامه ايران > شماره 4365 26/8/88
تو رو خدا تنظیم خبر و نیگا کن!!! زرشششک
جالب است که بیش از ۵۰ سال پیش مردم فرانسه در کشور خود همان تجارب و همان احساسی را داشتند که ما امروزه در ایران داریم. با این تفاوت که آنها در زیر چکمههای آلمانیها له میشدند و ما در زیر "نظام اسلامی و حکومت دینی". شباهتهای آنچه که آنها کشیدند این امید را به ما میدهد که ما هم روزی به آزادی و استقلال برسیم. به امید آن روز.
پاسخحذفهر کس نهج البلاغه را خوانده باشد می داند خوف در آن غلبه دارد. در دعای کمیل هم خوف غلبه دارد جز در چند جمله مثل همین بالایی و "یا غایه آمال العارفین و ...". و در آخر اینکه دعای کمیل در نهج البلاغه نیست.
پاسخحذفاین lawdan Bazargan با Larry Laudan نسبتی دارد؟
پاسخحذفبا اینهمه نوشتنو خواندن چه چیز را خواهیم فهمید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخحذفشاید حداقلی از مسایل که حقیقت انسان را انکار کردند چرا نمی کوشیم تا حقیقت انسان بودنمان را دریابیم.
انسان کیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه آن انسانی که همه می شناسند آن انسانی را باید شناخت که هیچ کس نمی شناسد
فكر كنم وجدان آسوده ترجمه بهتري از وجدان بي مشكل باشد.
پاسخحذففرید جان قرار نیست با اینهمه نوشتنو وخووندن چیزاعجاب انگیزی بفهمیم! صرفا قراره کنش روزمره قهرمانانه داشته باشیم وبگیم به به! ما هستیم. آخه روشنفکریم؟!ودرجریان این کنش ورزی اگه یکی مثل ما فکر کنه اشک شوقمونو درمیاره!واگه فکر نکنه درلفظ ومجادله کلامی باباشو درمیاریم.(من شفا ایست! نیستم ها داداش اشتباه نشه). ویه چیز دیگه، اگه اینجا ایرانه وقراره برای بچه های همین آب وخاک نوشته بشه بهتره از مبارزین همین خطه یاد کرد. کسایی که برای همین آب وخاک وملت جنگیدن، مبارزه کردن، تبعید شدن وکشته شدن.اگه دراین مملکت دنبال جمهوری هستیم، جمهوری سکوت سارتر دردی از ما دوا نمی کنه چون برای من ایرانی با گذشته ای که بهم تحمیل شده چندان الگوی ملموسی نیست. خودمونو خفه هم که بکنیم نمی تونیم یه ایرانی رو با یه فرانسوی یا کانادایی قیاس کنیم والگوی مبارزه استخراج کنیم.من ایرانی باید مشکلمو با توسل به پیشینه خودم ومبارزین کشور خودم واونی که الان هستم حل کنم. اونی که تحت فشار درهمین کشوره، می دونه کیه. چیه وچی می خواد. جنگ مذهبی هم راه به جایی نمی بره. اینو گذشته این مملکت بارها ثابت کرده. عاقبت حزب توده و...نمونه هاشن. خوشمون بیاد یانه(قشر بسیار اندک لامذهب های اصیل ببخشید)، مذهب درخون مردم این مملکت چنان رسوخ کرده که با دهن کجی های مذهبی مشکل صدچندان میشه. حتی اگه فشار اقتصادی عاملی بشه که مادرهای چادر بسر ختم انعام بگیر مذهبی این مملکت نوارسبز ببندن دستشون بیان توی خیابون. حتی اگه تعدادی نسل جوون ازشدت مذهبی بودن خونواده هاشون ازاون ور بوم لامذهبی افتاده باشن، بازم یه جریان مقطعیه. فاشیسم مذهبی باید برود یه شعاره چون تاوقتی که تک به تک ادمهای این مملکت لامذهب اصیل نشن امکان تحققش چندان میسر نیست.آیا واقعا این اتفاق میفته؟ وتازه اگر هم 400، 500 سال بعد (اگر هم ) افتاد؟، میشه مطمئن بود که آدمها آزادند؟ یعنی آزادی اصیل== عدم وجودفاشیسم مذهبی؟ ( قابل توجه سرکار خانم Lawdan اگه خانم باشید شما)
پاسخحذفخدایا! ممنون از تو که این جناب نسرین را واسطه قرار دادی تا مطلبی از جناب سارتربنویسد که بواسطه آن، من بی دین وایمان راه گم کرده، دوباره به آغوش حقیقت باز گردم. چقدر این ادعیه وزندگینامه پیامبران وصالحان را خواندم وحالم بد شد چون مکررا از قول آنها به این عبارت بر می خوردم که معنای آزادی انسان در استقامت، توانایی وعدم تسلیم او دربرابر مصیبت ومرگ است. (ومن که این کاره نبودم!) چقدر داستان ایوب ومسیح وظهر عاشورا ( خصوصا این ظهر عاشورا که درآن هم اسارت بود وهم تبعید بود وهم مرگ)وامثالهم را به باد تمسخرگرفتم وحضور دارندگان دراین داستانها را دیوانگان خطاب کردم چرا که معتقد بودم آدم که نباید درعین آگاهی از جان خودش مایه بگذارد( ومن که اینکاره نبودم!) وچقدر چقدر دیگر (خصوصا درباره این مسئله آزادی ومسوولیت پذیری)که رویم نمی شود بنویسم. خدایا ممنون ازتو که اگزیستانسیالیست از تو بی خبری به نام جناب سارتر، مرا مستقیما به خطاهای گذشته ام واقف کرد وبه سوی تو واولیائ بزرگوارت باز گرداند. جناب نسرین از شما هم ممنون که این پست را گذاشتید. ویک معذرت خواهی هم به شما بدهکارم. آخر از این دانشجویان گرامی شما شنیده بودم که شما به روح واینطور چیزهای خرافی اعتقادی ندارد وآدم محافظه کاری هم نیستید که بخواهید از سر محافظه کاری چنین چیزهایی را در وبلاگتان عنوان کنید. دیگر نمی دانستم اینقدر بزرگوارید ومطلع از عالم غیب وشهود که به آزرده نکردن روح مردگان هم می اندیشید.
پاسخحذفبه جان زنده دلان، ژان پل! ملك "وجود"
پاسخحذفنيرزد كه روحي را ز خود بيازاري
http://www.youtube.com/watch?v=hOCdFntK9uE
پاسخحذفیادش به خیر
این ارواح شریفه چه خوب فارسی راپاس می دارند!
پاسخحذفfrom 70 to 46 :
پاسخحذفmehdi jan shad bash dir zi !!
perfect as usual
BB
سلام
پاسخحذفضمن تبریک آدرس و شکل و شمایل جدید!
لطفا در مورد سخنرانی جناب دکتر نسرین در گروه فلسفه علم دانشگاه امیرکبیر به نحو مقتضی اطلاع رسانی فرمایید
لینک خبر: http://www.aut87.blogfa.com/post-48.aspx
لینک پوستر: http://www.pi6.ir/images/448918289.jpg
فلسفه نميدانم
پاسخحذفاز نوشته دكتر آنچه توانستم درك كنم حيرتم افزون كرد
ناشناس جان!این نوشته مهدی نسرین نیست! فقط پستیه که گذاشته. نوشته ای(بیشتر شبیه خاطره نویسی های معمولی)از ژان پل سارتره که درانواع وبلاگهای معمولی وسایتهای دیگه هم می تونی پیداش کنی! مثلا برو به این آدرسها:www.mowjcamp.com/article/id/65139
پاسخحذفgroups.yahoo.com/group/Adabestan-Kaveh-Ahangar/.../23948
greenway88.wordpress.com/.../جمهوری-سکوتنوشتهای-خواندنی-از-ژان-پ
www.kar-online.com/wp/?p=8964
balatarin.com/permlink/2009/11/16/1841728
وبقیه...
حالا چرا حیرتت افزون شد؟!
جسارتا تمام لینکهایی که داده بودین، منبعشون همین جا بودا!
پاسخحذفاینه که به این راحتیها هم نمیشه گفت "درانواع وبلاگهای معمولی وسایتهای دیگه هم می تونی پیداش کنی!"
جناب ناصر
پاسخحذفشما هم كه هنوز به دنبال ساختن انسان طراز نوين هستيد عزيز. اگر قرار بود در غرب هم همه لامذهب شوند و بعد رنسانس بوجود آيد هنوز جناب پاپ بنديكت شانزدهم به سان اسلافشان مشغول فروش قطعات تفكيك شده بهشت بودند.
متاسفانه اين ايده يونيفرم ساختن انسانها در تمام ايدئولوژيها جز تباهي نسل هاي متعدد بشر ثمر ديگري را عايد نكرده است. حتي يك گام به پيش هم پيشرفت است