۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

صدق و گناه

بین نقد عمل گرایان بر این ایده که صدق مسئله تطابق با ماهیت ذاتی واقعیت است و نقد روشنگری بر این ایده که اخلاقیات مسئله تطابق با اراده الهی است می توان قیاسی برقرار کرد که مفید فایده خواهد بود.  از جمله چیزهایی که تلقی ضد-بازنمایی گرایانه عمل گرایان از باور در تقابل با آن است یکی هم این ایده است که نوع بشر باید در قبال چیزی غیر-بشری خود را پایین آورد، خواه این چیز اراده خداوند باشد یا ماهیت ذاتی واقعیت. اگر ضد-بازنمایی گرایی را نسخه ای از ضد-اقتدارگرایی  ببینیم، می شود ارزش این قیاس را که در مرکز تفکر دیوئی (Dewey) قرار دارد متوجه شویم: قیاس بین توقف باور به گناه و توقف پذیرش تمایز بین واقعیت و پدیدار.

دیوئی متقاعد شده بود که قصه جذاب دموکراسی، قصه ای که بر این ایده بنا شده بود که مقصود زندگی آدمی تعامل آزادانه با دیگر آدمیان است، به سکولاریسم جامع تری احتیاج دارد تا آن سکولاریسمی که عقل گرایی روشنگری یا پوزیتیویسم قرن نوزدهمی بدان دست یافته اند. آن طور که دیوئی به مسئله نگاه می کرد، جستجوی تمام عیار آرمان دموکراتیک ما را ملزم می کند هر نوع اقتدار به جز اقتدار حاصل از توافق میان آدمیان را کنار بگذاریم. پارادایم در انقیاد چنین اقتداری بودن یعنی شخص باور داشته باشد در حالت گناه است. دیوئی این طور فکر می کرد که وقتی که احساس گناه برطرف شود، وظیفه جستجو برای تطابق یافتن با واقعیت امر هم مرتفع می شد.  به جای آن، یک فرهنگ دموکراتیک این وظیفه را مطرح می کند که به دنبال توافق غیراجباری با دیگر ابنای بشر در قبال آن باورهایی باشد که پروژه های تعامل اجتماعی را تقویت کند و تسهیل سازد.

احساس گناه کردن، برای احساس گناهکار بودن کافی نیست. کافی نیست که از نحوه برخورد آدمیان بایکدیگر و ظرفیت پلیدی در خودتان منزجر باشید. باید باور داشته باشید که موجودی هست که باید پیش او خود را پایین بیاوریم. این موجود فرمان هایی را صادر می کند که، حتی اگر دلبخواهی به نظر بیاید و بسیار نامحتمل باشند که سعادت انسان را افزایش دهند، باز باید اطاعت شوند. وقتی سعی بر این است که احساس گناه پیدا کنیم، اگر بتوانید به این فکر کنید که یک فعالیت غذایی یا جنسی ممنوع است، حتی اگر به نظر رسد ضرری برای کسی در پی نداشته باشد، بسیار به کسب این احساس گناه کمک می شود. همچنین اگر یک موجودالهی را با نامی که ترجیح می دهد بدان عنوان شناخته شود مورد خطاب قرار دهید به این حس دلواپسی کمک می کند.

اگر تلقی تطابقی سنتی از صدق را کاملاً جدی گیرید باید با کلاف (Clough) هم کلام شوید که "این نکته به روحم قدرت می دهد که بدانم / من که نباشم، حقیقت هست". شما باید در قبال این پیشنهاد ویلیام جیمز احساس تشویش بکند که "ایده ها ... تنها از رهگذر این امر صادق می شوند که به ما کمک کنند روابط رضایت بخشی با سایر اجزای تجربه مان داشته باشیم." آن ها که ابیات کلاف در گوششان طنین می اندازد به صدق – یا به عبارت دقیق تر به واقعیت به گونه ای که در خود است، شیئی که به شکلی دقیق توسط جملات صادق بازنمایی می شود – به مثابه اقتداری می نگرند که باید بدان احترام بگذاریم.

  برای احترام گذاشتن به صدق و واقعیت به شیوه کلاف، کافی نیست که آدمی رفتارش را با تغییرات محیط تطابق دهد: مثلاً وقتی باران می بارد سرپناه بگیرد یا از خرس ها بپرهیزد.  شما باید به واقعیت نه به صورت ترکیبی از چیزهای چون باران و خرس بلکه به مثابه چیزی که، به اصطلاح، پشت این چیزها قرار داد چیزی عظیم الشأن و بعید نگاه کنید. بهترین راه برای رسیدن به این شیوه تفکر این است که شکاک معرفتی بشوید – نسبت به این مسئله دلنگران شوید که آیا زبان بشر توانایی بازنمایی خود واقعیت را دارد، آیا ما واقعیت را با اسامی مناسبی صدا می کنیم. برای آن که به این دلنگرانی دچار شوید، لازم است این مسئله را که آیا توصیفات ما از واقعیت می شود تمام کمال بشری نباشد جدی بگیرید – این که واقعیت (و بنابرین صدق) می تواند دوری گزین و عزلت نشین و ورای دسترسی جملاتی که ما به کمک ان ها باورهایمان را صورتبندی می کنیم نباشد. باید حاضر باشید، دست کم علی الاصول، بین باورهایی که در صدق ریشه دارند و باورهایی که صرفاً ابزارهستند، باورهایی که صرفاً شانس خوشبختی را افزایش می دهند تمایز قائل شویم. شما باید این نکته جیمز را که "رد مار انسانی ورای همه چیز است" به مثابه اعتراف به ناامیدی تلقی کنید.

دیوئی اصلاً با این مسئله مشکلی نداشت که بگوید یک عمل شرورانه گناه آلود است، و درباره "5=2+2" یا "دوران اول حکومت الیزابت در سال 1623 به پایان رسید" بگوید که این جمله ها مطلقاً، بی قید و شرط، علی الابد، کاذبند. اما منظورش این نبود که به کلمات "گناه آلود" یا "کذب"، با الفاظ اقتدارگرایانه، رنگ و جلا بخشد. نمی خواست بگوید که یک قدرت و نه خود ما سبعیت را برای ما ممنوع کرده است، یا این که جملات کاذب از بازنمایی دقیق واقعیت فی نفسه عاجزند. او فکر می کرد این که ما نباید سبعیت پیشه کنیم بسیار روشن تر از این است که خدایی وجود دارد که سبعیت را بر ما حرام کرده است، و این که الیزابت اول در 1603 درگذشته است بسیار روشن تر است از این که جهان اشیاء "فی نفسه" به شکل خاصی است. از دید او این نظریه که صدق تطابق با واقعیت است، و این نظریه که که خیر اخلاقی تطابق با اراده الهی است، به یک اندازه غیرضروری اند.

برای دیوئی، هیچ کدام از این دو نظریه چیزی به شیوه های معمول، روزانه و خطاپذیر ما درباب تمیز صحیح  از غلط، و صدق از کذب، نمی افزایند.  اما بیهودگی این نظریات مشکل واقعی نیست. آن چیزی که دیوئی بیش از هر چیز در معرفت شناسی "واقع گرای" سنتی و باورهای مذهبی سنتی از آن بدش می آمد این بود که این نظریات با بیان این مطلب که اقتدار کسی یا چیزی بر ما حاکم است ما را دلسرد می ساختند. هر دو نظریه به ما می گفتند چیزی دست نیافتنی وجود دارد، چیزی که ما درقبالش و ظیفه هایی داریم، وظیفه ایی که بر تلاش تعاملی ما در اجتناب از درد و کسب خوشی اولویت دارند.

دیوئی، مانند جیمز(James)، یک فایده گرا بود: فکر می کرد، آخرالامر، تنها معیار اخلاقی یا معرفتی که ما داریم یا لازم داریم این است که انجام یک عمل، یا باور داشتن به چیزی، یا چیزی را اراده کردن، در طولانی مدت، به سعادت بیشتر بشر بیانجامد. به نظر او پیشرفت از گذرخواست روز افزون به تجربه، به بیرون آمدن از زیر گذشته، حاصل می شود. بنابراین امیدوار بود که ما یادبگیریم به باورهای اخلاقی، فلسفی، مذهبی، علمی جاری با شکاکیتی نگاه کنیم که بنتام به قوانین انگلستان نگاه می کرد: او امیدوار بود هر نسل تازه ای تلاش کند باورهای مفیدتر را به هم بدوزد – باورهایی که با عث شوند حیات نوع بشر غنی تر، کامل تر و شادتر شود.

 

ریچارد رورتی- 2009

 

 

 

۲ نظر:

  1. Estedlaal-e jaaleb-i bood.
    Na tanhaa dar mohtavaa balke dar shekl ham. cheghadr khoob ast ke aadam estedlaal bekonad bedoon in ke majboor baashad begooyad : farz konid koneshgar-e K amal-e A raa anjaam midahad bedoon aan ke az sedgh-e gozaare-ye G baakhabar baashad ...
    Vali bargardim be mohtavaa. Yek tafaavot-e asaasi beyn-e tojih-e akhlaaghi baa baavar be khodaa va baavar be sedgh-e gozaare-haa-ye akhlaaghi dar yek vaaghe'iat-i jodaa az maa, in ast ke khodaa rahmaan va rahim ast (hadeaghal khodaa-ye ebraahimim ke hast) va banaabarin mitavaanad gonaah raa bebakhshad, vali sedgh-e laamabasab rahm nadaarad. Aayaa mitavaan az gonaah harf zad bedoon-e in ke bakhshesh-i dar kaar baashad?
    L
    P.S. In Rorty-e yek bood yaa do ?

    پاسخحذف
  2. خیلی جالبه که یک باور رو میشه آنقدرپیچیده کرد که سر کلاف پیدا نشه ویاآنقدر اون رو لوث کرد که ابتذال ازش سرریز شه!

    پاسخحذف