۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

سانحه خبر نمی کند

"من ندانستم که عشق این رنگ داشت - وزجهان با جان من آهنگ داشت
ذسته گل بوذ از دورم نموذ - چون بدیدم آتش اندر چنگ داشت"
احمد غزالی -سوانح

این روزها مد شده است که عده ای حروف اول از اسامی برخی افراد مشهور را بردارند و با این حروف لفظی بسازند، و به آن شخص با این لفظ ارجاع دهند. اگرچه استفاده از این اسامی مخفف در محیط مجازی کاملاً جا افتاده است من از آوردن مثال معذورم، اما آن چه می خواهم بگویم این است که چینین کاری عملی است به شدت غربزده و متأثر از NASA و FIFA و IELTS و HOPOS. در حالی که ما در سنت فلسفی خود کاری کاملا متفاوت را انجام می دادیم و به جای آن که با حروف اول کلمات کلمه ای جدید را بسازیم (مثلاً بگوییم دفعش مخفف دانشکده فلسفه علم شریف است)، هر عبارت معناداری را مخفف مجموعه ای بزرگتر از کلمات معنا دار می گرفتیم و به این ترتیب سعی در رهایی از گرفتاری های گفتار داشتیم. شاهد این مدعا رساله "سوانح" احمد غزالی است که پس از پنجاه و اندی فصل قلمفرسایی در باب این که عشق چه هست و چه نیست، و هشدار در این باره که عشق "کوی ملامتست و میدان هلاک" و معانی عشق در حروف و کلمات نمی گنجد، ناگهان و بی خبر تغییر مسیر می دهد و به خواننده می گوید برای درک معنی عشق باید در نظر آورد که لفظ عشق مخفف عین و شراب و قلب است ودر واقع، باده ای است که از دیده بر دل روان می شود:

"اسرار عشق در حروف عشق مضمر است، عین و شین عشق بوذ و قاف اشارت به قلب است، چون دل نه عاشق بوذ معلق بوذ، چون عاشق بوذ آشنایی یابذ، بدایتش دیذه بوذ و دیذن، عین اشارت بذوست در ابتداء حروف عشق، پس شراب مالامال شوق خوردن گیرذ و شین اشارت بذوست، پس از خوذ بمیرذ و بذو زنده گردذ، قاف اشارت قیام بذوست، و اندر ترکیب این حروف اسرار بسیار است و این قدر تنبیه کفایت است. "

این فصل از نوشته احمد غزالی برادر امام محمد غزالی- فیلسوفی که معروف است دشمن شماره یک فیلسوفان می باشد- نشان می دهد که ما به جای آن که دنبال تخفیف عبارات باشیم و ایشان را خرد و خوار کنیم و ایرنا وایسنا بسازیم، باید در پی تعزیت عبارات باشیم و ایشان را بزرگ بنماییم. طبیعی است که چنین نوع فلسفه ورزی به صورت کاملاً پیشینی، و البته ذوقی، صورت می گیرد و فکر می کنم باب طبع سید حسین نصر هم باشد.
از این رو من در اولین گام در اطلاق این روش شناسی به ظاهر جدید اما در باطن کهن، و در راه بومی کردن فلسفه علم، به تحقیق و تفحص پیرامون "گروه فلسفه علم شریف" پرداختم و چنین دستگیرم شد که حروف این عبارت به شکل عبرت آموزی اشارت به عبارات زیر دارد و برساخته از حروف اول آنهاست:
گلشنی – رئالیسم و آنتی رئالیسم– ویتگنشتاین اول و دوم - هرکی به هرکی – فلفل نبین چه ریزه– لذت پراکنده خوانی – سوالات کنکور کارشناسی ارشد از چه منابعی تهیه می شود؟ – فایرابند - هاراگیری – عبدالکریم سروش – لفاظی های رحیم پور ازغذی در نقد کانت– مقدمه ای بر فلسفه علم برای دانشجویان غیر فلسفه علم– شورای تحول و ارتقاء علوم انسانی– رونمایی از تندیس احمد فردید – یکی از آقایان بنی آدم و حق شناس - فرایند پذیرش گرفتن از دانشگاه های خارج

و همان طور که احمد غزالی گفته بود، در ترکیب این حروف اسرار بسیار است و این قدر تنبیه کفایت است. اما این را که "شورای تحول و ارتقاء علوم انسانی" خود مخفف چیست به ذوق و کرامت خوانندگان وا می گذاریم.

پی نوشت: HOPOS مخفف History of Philosophy of Science و یک انجمن بین المللی هم دارد که در سال 2010 در مجارستان کنفرانسی برگزار خواهد کرد. کسانی که در مورد تبارشناسی مفاهیم فلسفه علم ایده های جالب دارند می توانند مقاله شان را برای این کنفرانس بفرستند.

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

جمهوري سكوت

ما هيچ وقت به اندازه دوران اشغال توسط آلمان ها آزاد نبوده ايم. ما همه حقوقمان و پيش از همه حق بيان را ازدست داده بوديم. هر روز، رو در رو، به ما توهين مي شد و بايد سكوت مي كرديم؛ ما را دسته دسته تبعيد مي كردند، به نام كارگر، يهودي و زنداني سياسي؛ هر جايي، روي ديوارها، در روزنامه ها و بر پرده سينما، آن تصوير بي روح و دل به هم زني را مي ديديم كه جباران مي خواستند از خودمان به خوردمان بدهند: و، به خاطر همه اين ها، ما آزاد بوديم. از آن جايي كه به نظر مي رسيد زهر نازي در ذهن ما رخنه كرده است، هر انديشه صحيحي يك پيروزي به شمار مي آمد؛ از آن جايي كه يك پليس تمام عيار در پي آن بود كه ساكتمان نگه دارد، هر سخني اعلام دوباره اصولمان محسوب مي شد؛ از آن جايي كه از هر طرف احاطه شده بوديم، هر حركت ما ارزش يك تعهد را مي يافت. اوضاع و احوال غالباً دهشتناك مبارزه ما ، نهايتاً اين امكان را برايمان فراهم مي آورد كه، بدون نقاب و بدون حجاب، آن وضعيت بيقرار كننده و تحمل ناپذيري را زندگي كنيم كه شرايط انساني مي خوانندش. تبعيد، اسارت و علي الخصوص مرگ (كه از مواجهه با آن در دوران هاي خوش تر شانه خالي مي كنيم) دغدغه دائمي ما مي شد. مي آموختيم كه اين ها نه اتفاقات قابل اجتنابند و نه حتي تهديدات هميشگي و خارجي: اين ها سهم ما، سرنوشت ما و اساسا واقعيت ما به مثابه انسان است؛ هر لحظه از زندگيمان تعبير كامل اين عبارت پيش پا افتاده بود: "انسان فاني است". و هر تصميمي كه هريك از ما براي خود مي گرفت تصميمي معتبر به حساب مي آمد چرا كه رو در روي مرگ گرفته مي شد، چرا كه هر بار مي توانست به صورت "مرگ بهتر است تا..." بيان شود.و من در اين جا روي سخنم آن دسته سرآمد ازما نيست كه در نهضت مقاومت بودند، بلكه همه آن فرانسوياني است كه در هر ساعت شبانه روز در اين چهار سال گفتند نه! اما سبعيت دشمن هريك از ما را به نهايت اين طيف سوق داد و از خودمان سؤالاتي را پرسيديم كه كسي از خود در زمان صلح نمي پرسد: هريك از آنهايي بين ما كه از جزئيات مقاومت اطلاع داشتند - و كدام فرانسوي دست كم يك بار در اين موقعيت قرار نگرفته بود؟ - با اضطراب از خود مي پرسيدند: "آيا اگر شكنجه شوم، تاب مي آورم؟"
به اين ترتيب پايه اي ترين پرسش آزادي مطرح مي شد و ما مشرف به ژ‍رفترين معرفتي بوديم كه انسان مي تواند از خودش داشته باشد. چرا كه راز انسان عقده اوديپ يا عقده حقارت نيست، بلكه حد آزادي خويش است، توانايي وي در مقاومت در مقابل مصيبت و مرگ است.
شرايط كوشش كساني كه درگير فعاليت هاي زيرزميني بودند برايشان تجربه جديدي فراهم آورد: آن ها مانند سربازان در روز روشن نمي جنگيدند. آن ها تنها به دام مي افتادند و در تنهايي در بند مي شدند. بي يار و ياور و بي دوست و رفيق مقاومت مي كردند، تنها و برهنه پيش روي جلاداني قرار مي گرفتند كه صورتشان تراشيده بود، خوب خورده و خوب پوشيده بودند و بر جسم بي نواي آنها مي خنديدند، شكنجه گراني كه وجدان آسوده و قدرت اجتماعي شان ايشان را محق جلوه مي داد. تنها. بدون دستي محبت آميز يا كلامي تشويق كننده. علي ايحال، در بن تنهاي شان، داشتند از ديگران حمايت مي كردند، همه ديگران، همه رفقاي آن ها در نهضت مقاومت. يك كلمه كافي بود كه ده ها و صدها دستگيري ديگر رخ دهد. مسئوليت تمام عيار در تنهايي تمام عيار – آيا اين همان جلوه آزادي ما نيست؟ اين محروميت، اين تنهايي، اين مخاطره عظيم براي همه يكسان بود. براي رهبران و افراد آنها؛ مجازات براي كساني كه پيغام ها را مي رساندند بي آن كه بدانند محتواي آن ها چيست و براي كساني كه كل نهضت مقاومت را فرماندهي مي كردند يكسان بود: اسارت، تبعيد و مرگ. هيچ ارتشي در جهان وجود ندارد كه خطر براي فرمانده كل آن با يك سرجوخه چنين يكسان باشد. و براي همين نهضت مقاومت يك جمهوري راستين بود: سرباز و فرمانده در معرض همان خطر، همان طردشدگي، همان مسئوليت تمام عيار و همان آزادي مطلق درون اين نظام بودند. به اين ترتيب، در خون و تيرگي قوي ترين جمهوري ها بنا شد. هر يك از شهروندان اين جمهوري مي دانست كه مديون همه ديگر است و فقط مي تواند بر خودش تكيه كند؛ هر كدام از آن ها در تنهايي اش به نقش تاريخي خود واقف بود. هر يك از آن ها، در مقابله با جباران، پاي قراردادي آزادانه و غيرقابل فسخ با خود ايستاده بود. و با انتخاب آزادانه خود، آزادي را براي همه انتخاب مي كرد. اين جمهوري بدون نهادها، بدون ارتش و بدون پليس چيزي بود كه هر فرانسوي مي بايست در هر لحظه به دست مي آورد و بر آن عليه نازيسم شهادت مي داد. كسي در وظيفه اش در نماند.
ما امروز در آستانه جمهوري ديگري هستيم: باشد كه اين جمهوري كه در روشني روز برپا مي شود فضايل تلخ آن جمهوري شب و سكوت را حفظ كند.
ژان پل سارتر - 1944

فلسفه ذهن در جهان سوم -قسمت دوم

"در همه جا مردم آن چه را در روزنامه ها مي خوانند با اخبار اشتباه مي گيرند" – اي. جي. لايبلينگ

نظريه تداعي ايده هاي هيوم قرار است توصيفي طبيعي گرايانه و البته قانونمند از رفت و آمد ايده هاي مختلف به ذهن بدهد و به طور اخص توضيح دهد، عليرغم آن كه دست قوه تخيل در آوردن تقريباً هر ايده اي به ذهن باز است چگونه است كه گويي جرياني طبيعي بر ارتباط بين ايده ها حاكم مي باشد. از نظر هيوم يكي از مهمترين روابط بين ايده ها كه باعث مي شود ايده اي از پي ايده اي ديگر به ذهن خطور كند شباهت است (دو تاي ديگر مجاورت زماني-مكاني و رابطه علت-معلولي است).
هر چند نوع بشر با ورود صنعت نشر توانست قوه حافظه خود (به معناي هيومي آن را) به شدت وسعت بخشد و در حافظه ديگران نيز شريك شود مدت ها طول كشيد كه امري تكنولوژ‍يك قوه تخيل (به معناي هيومي آن را) وسعت بخشد و ما در تعقل ديگران (يعني رفت و آمد ايده ها در ذهن آن ها) شريك شويم. اين امر را امروز جهان سايبر براي ما فراهم كرده است. به اين معني امروز فضاي مجازي بخشي از ذهن ماست و ما را در رفت و آمد ايده ها هراهي مي كند.
از همين روست كه در ايران به پليس اينترنت احتياج داريم. هدف پليس اينترنت مطمئناً فيلترينگ سايت ها نيست چرا كه اين امر مدت هاست انجام مي شود. به همين دليل هم ما پليس كتاب، يا پليس صفحه 10 (كه در بعضي روزنامه ها صفحه انديشه است) نداريم. رويارويي با قوه حافظه كار پليس نيست، وزارت ارشاد و دادگاه مطبوعات براي اين امر كفايت مي كند. اما قرار است رفت و آمد ايده ها در فضاي مجازي كنترل شود و براي اين كار به چيزي بيشتر از انسداد بخش اعظم ورودي ها و خروجي ها احتياج است. همانطور كه پليس ترافيك نمي تواند كلاً رفت و آمد را تعطيل كند و بعد اعلام دارد كه مشكل ترافيك حل شده است.
غرض از اين "قاره اي" ورزي ها اين بود كه من داشتم در سايت مخملي گوگل به دنبال Republic of Science مي گشتم تا پست مربوط به مايكل پولاني را تكميل كنم كه اين موتور جستجوي اغواگر در اقدامي نابكارانه مرا فريب داد و پيشنهاد كرد دنبال Republic of Silence بگردم. دستگاه بينايي من هم كه S اول و ‌ence آخر را گرفته و بيشتر هم دلمشغول Republic بود "پيشنهاد بي شرمانه" گوگل را "شبيه" همان ايده مورد جستجو يافت، و در انتقالي هيومي از يك به يك ايده ديگر، آن شد كه نبايد مي شد.
"جمهوري سكوت" يادداشت كوتاه درخشاني از ‍ژان پل سارتر است كه در 1944 به فرانسوي نوشته شده است و بعد در 1947 در كتابي به همين عنوان ويراسته روزنامه نگاري آمريكايي اي. جي لايبلينگ به چاپ رسيده است. نسخه انگليسي را مي توانيد در اين نشاني بيابيد:
http://www.unc.edu/depts/europe/pedagogy/meta/mod5/RepublicofSilence.pdf
اين يادداشت در مورد وضعيت جمهوري در ميان فرانسويان در زمان اختناق ناشي از اشغال قواي آلمان نازي است. ترجمه فارسي اين يادداشت از متن انگليسي را در يك پست مستقل مي گذارم تا مسير تداعي ايده ها مخدوش نشود. اين ترجمه را به كمك لاله قدك پور با متن اصلي فرانسوي مقابله كرده ام.

پي نوشت: آن چه نبايد مي شد اين بود كه من به جاي اين كه مطالب درس هيوم به عنوان يك تجربه گراي انگليسي را براي دانشجويان فلسفه تحليلي حاضر كنم نشستم و مقاله سارتر به عنوان يك اگزيستانسياليست فرانسوي را ترجمه كردم. اميدوارم روح هيوم از اين كار من آزرده نشده باشد.

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

مکاتبه با استفانو گاتی در مورد پوپر، کوهن و سیاست

استفانو گاتی(Stefano Gattei) شاید به خاطر مشغله هنوز به درخواست من مبنی بر نوشتن یک یادداشت برای این وبلاگ پاسخی نداده است. من فی الحال مناسب دیدم با حذف سلام و احوال پرسی های متعارف نظر او را در ایمیل های قبلی در مورد نسبت میان فلسفه علم و فلسفه تاریخ پوپر، منازعه پوپر-کوهن و نسبت آن با سیاست ذکر کنم. البته واضح است که پاسخ او لزوماً نظر آخر در این مناقشه نیست. سئوال اصلی من در ایمیل نخست این بود:
I am doing a brief research on the history and reactions regarding Carl Popper's political philosophy (Open Society and It's Enemies, The Poverty of Historicism) and Fascism in Italy for my Iranian university's weblog. Niccolo referred me to you about the resources. The reactions concerning Popper's political philosophy within the context of his philosophy of science is what I am looking for. There is a huge debate over Carl Popper in Iran. Mainly for political reasons, some philosophers admire him and some others rebuke him. In order to reject Popper's political philosophy and philosophy of History (his criticism of historicism), some anti-Popper philosophers of science criticise his philosophy of science, appealing to Kuhn and Feyerabend. Do you think is there a necessary link between Popper's philosophy of science and his criticism of Historicism (or his political philosophy as a whole)?
استفانو در پاسخ به سئوالات فوق نگارنده در ایمیل اول چنین نوشت:
I have a friend in Teheran:Amir Karbasizadeh: do you know him? We were both in Bristol for our doctoral studies.
On the relationship between Popper's philosophy of science and hispolitical thought, you may want to refer to my books: "Karl Popper'sPhilosophy of Science" (Routledge, London 2009) and "Introduzione aPopper" (Laterza, Roma-bari 2008). Also, you may find interesting the short essay Marcello Pera published ina book titled "La sfida di Popper", published by Armando Armando Editore....
I would not call it "a necessary link", but there is a "very close" relationship between Popper's criticism of historicism and his views in the philosophy of science, especially his criticism of induction. You may find a lot about it in my books.
من در ادامه ایمیل اول پرسیده بودم:
It seems to me that most parts of Popper's philosophy of history can be admitted even by logical positivist, Kuhnians, Feyerabend, etc. Is it true?
استفانو در جواب این قسمت از سئوال من نوشت:
I am not sure it is, but this is debatable.
What is sure, is that there is a radical difference between Popper and Kuhn (and Lakatos): their different views of the idea of truth forbids any attempt to reconcile their philosophies. It is their general outlook and philosophical approach that is different at roots. More about this in my Routledge book, mentioned above, and in my book on Kuhn: "Thomas Kuhn's 'Linguistic Turn' and the Legacy of LogicalPositivism", Aldershot: Ashgate, 2008. (I am sorry to keep mentioning mybooks, but I worked on these topics extensively, as Niccolò knows.)

ایمیل اول ابهاماتی داشت. در ایمیل دوم برای توضیح بیشتر منظورم و فهم بهتر نظر او اینگونه نوشتم و نظر او را جویا شدم:
Regarding Popper's political philosophy and philosophy of science, some pro-state and Ahmadinejadian philosophers in Iran try to attack Popper's philosophy of science by using Kuhn's philosophy in order to condemn liberalism. (it is my interpretation of their deep hostility with Popper). So I wanted to argue that even if some body rejects Popper's philosophy of science based on Kuhn's philosophy, still Popper's criticisms of religious or scientific historicism would stay valid.

استفانو در پاسخ به ایمیل دوم نگارنده در ابتدا نوشت:
This is very interesting.
I can tell you that it is quite easy to show that Kuhn's model is mistaken, and therefore all criticisms of Popper's philosophy based onKuhn are erroneous.
If I may say, Ahmadinejadian philosophers tend to dislike Popper because he is the philosophers of liberty and responsibility, and tend to like Kuhn because he is the philosopher of dogmatism and propaganda.

سپس با اشاره به نظری که من در پرسشم در بالا ذکر کردم، (I wanted to argue that even if somebody rejects Popper's philosophy of science based on Kuhn's philosophy, still popper's criticisms of religious or scientific historicism would stay valid) نوشت:

Of course, you can do that.

But - and this is the key point - you need not reject Popper's vierws onthe basis of Kuhn's criticism, for his criticism of Popper is entirely mistaken.

Kuhn has many important things to say, but what he says on Popper is dead wrong: compared with Popper's, Kuhn's philosophy is a step back into therigidity of logical positivism. I wrote extensively on this in both my (English) books, the one on Popperand the other on Kuhn, I mentioned in my previous email, if you are interested.

I'd be more than happy to discuss these issues with you whenever we find the chance to meet.

چنانکه مشاهده می کنید جواب استفانو گاتی، استاد و مدرس دانشگاه های پیزا و لوکا در ایتالیا، نشان می دهد "علی پایا" در تفسیرش از پوپر و کوهن تنها نیست و "نسخه ایرانی" خواندن تفسیر او از پوپر و کوهن نادرست است. امیدوارم استفانو فرصت کند و بتوانیم جواب مفصل تر او را هم در این باب دراین وبلاگ بیاوریم.

پی نوشت: استفانو در ایمیل دوم همچنین از من خواسته بود:

Please say hello to my dear friend Amir, when you happen to hear from him.

که از این طریق به دکتر کرباسی زاده ابلاغ می شود.

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

«پوپر-فردید» به جای «تحلیلی-قاره ای»

یکی از دوستان که صاحب این وبلاگ[1] و دانشجوی فوق لیسانس فلسفه سیاسی است و از قضا تعلق خاطر به فلسفه های آلمانی و جناب نیکفر دارد، از یادداشت قبلی من اینگونه بر داشت کرده بود که من به فلسفه های قاره ای (که اغلب شان نسبتی بامطالعات تاریخی و اندیشه های مارکس و هگل دارند) حمله کرده ام و فیلسوفان قاره را در برابر «فلاسفه تحلیلی لیبرال و دموکرات و بهداشتی»، فاشیست و غیر بهداشتی دانسته ام. البته چنین منظوری در کار نبوده و برعکس معتقدم نباید با تاکید بیش از حد بر بحث «تحلیلی- قاره ای» از فلسفه ایدئولوژی و چماق برای منکوب کردن حریف ساخت. با این حال در پست قبلی ابهاماتی مقداری ناشی از کوتاهی مطلب و مقداری ناشی از خودسانسوری وجود داشت که به این برداشت نادرست دامن می زد. در این یادداشت در این زمینه ابهام زدائی می شود.
اصولاً به نظر می رسد از فیلسوفان بزرگ هم مانند متون دینی قرائات مختلفی می توان کرد و چه بسا هیچ قرائتی را نمی توان با قطعیت تمام قرائت کاملاً نهائی از یک فیلسوف دانست. بر این اساس افلاطون، کانت، هگل، نیچه وهایدگر ویتگنشتاین به گونه های مختلف از سوی صاحب نظران خوانده شده اند و بحث بر سر درستی و قابل دفاع بودن هر کدام از این قرائات همچنان ادامه دارد. مثلاً قرائت لئو اشتراوس و پوپر از فلسفه سیاسی افلاطون کاملاً با هم متفاوت است. به هر تقدیر قرائت پوپر از افلاطون و مارکس و هگل تنها یکی از قرائات ممکن از این فیلسوف هاست و لزوماً درست ترین قرائت از این فلاسفه نیست.
من نقد پوپر بر تاریخ گرائی را مشخصاً در بستر و جغرافیای ایران جالب می یابم و از این منظر نقد پوپر بر تاریخ باوری برایم جذاب است. بگذارید صریح تر بگویم: همانگونه که قبل تر در یادداشتی در رادیو زمانه آورده ام، با ظهور دولت نهم گونه ای از «تاریخ گرائی» دینی بر سیاست ایران حاکم شده است که تقابل های بسیاری با تفکر دموکراتیک دارد. قبلاً کوشیده ام پاره ای از این تقابل ها را در سلسله یادداشت هائی در رادیو زمانه نشان بدهم. بگذارید در اینجا تنها به این نکته اشاره کنم که به اعتقاد حقیر پاره ای از اندیشه های ضد دموکراتیک حاکم ریشه در اندیشه های یکی از مهم ترین دشمنان اندیشه های پوپر در ایران، یعنی احمد فردید دارد. پوپر از آن جهت موثر است که به خوبی از عهده نقد و واکاوی اندیشه های «تاریخ گرای» احمد فردید (لااقل به نظر نگارنده) بر می آید. به عنوان مثال به این جملات به نقل از وبسایت احمد فردید[2] دقت کنید:

«در دوره جديد دانسته و ندانسته خدا مي‌شود خليفه, انسان مي‌شود اله و الله و خدا مي شود خليفه انسان، الان اين سرشت و اختلاط و اخلاطي كه غربي دارد در پوسيدگي و گنديدگي است و خدا كند زودتر اين گنديدگي و پوسيدگي به نهايت برسد، تا اينكه اصلا اين سرشت نسخ بشود و آن سرشت حقيقي و آن فطرت اصلي پريروز و پس فردا به سراغ تمام بشر بيايد و اين همه فتن آخرزمان ، اين ظلم و جور آخر زمان بجائي برسد كه در دنبالش عدل الهي و عدل و داد با ظهور مهدي موعود شامل حال همه بشر بشود.»
و بعضی کلمات قصار جناب فردید به نقل از وبسایت ایشان:
«به نام خداي پس فردا شروع مي‌كنم، بنام خداي لطف پس فردا، آن خدائي كه انسان پس فردا و آينده مظهرش خواهد بود.» «اما انتظار چيست؟ انتظار بازگشت خدای لطف در تاريخ.» «اگر حجاب از روي اشياء برداشته شود، انسان مي‌رود به آسمان بعد به اسماء، بعد به خداي پريروز و پس فردا.» «زود آمده‌ام ، فلسفه من تعلق به پس فردا دارد.» «در آخرالزمان مددی که برای من رسیده است سی سال از نو خواندن کلمات است.» «از اول مشروطه کسی که خودآگاهی پیدا کرده من هستم.» «ازفلسفه تاریخ گذشتم به علم الاسماء تاریخی.»

به نظرم واضح است که فردید آخرالزمان گراست. خودتان بر اساس «جامعه باز» نقدهای پوپر را حدس بزنید.


پی نوشت: من اخیراً از طریق نیکولو گویچیاردینی با ایمیل با فیلسوفی ایتالیائی به نام استفانو گاتی آشنا شده ام که صاحب دو کتاب به انگلیسی در مورد پوپر و کوهن: "فلسفه علم کارل پوپر، راتلج، 2009 "- "توماس کوهن، چرخش زبانی و میراث پوزیتیویسم منطقی، آلدرشات، 2008" و یک کتاب به ایتالیائی در مورد پوپر:"مقدمه ای بر پوپر، لاترزا، 2008" است. ایشان فارغ التحصیل بریستول و اتفاقاً دوست دکتر کرباسی زاده است. نزاع پوپر- کوهن در ایران و تبعات سیاسی آنرا در ایمیل به ایشان مطرح کردم و در مورد نسبت میان فلسفه علم و فلسفه تاریخ پوپر پرسیدم. در ایمیل آخری درخواست کردم که در صورت امکان جواب این سئوالات را در قالب یک یادداشت بین 500-1500 کلمه ای برای این وبلاگ بنویسد. اگر استفانو پاسخ مثبت دهد جواب او را به صورت انگلیسی در همین وبلاگ به نام او پست می کنم که فکر می کنم خبر جالبی برای همه باشد. از قضا استفانو منتقد کوهن در برابر پوپر است!

[1] http://alireza-moosavi.blogfa.com/

[2] http://www.ahmadfardid.com/tabirat.htm
http://www.ahmadfardid.com/kalamat-ghesar.htm

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

فلسفه ذهن در جهان سوم - قسمت اول

"در این جا مارهای بوآیی وجود دارد که می توانند انسان را یک لقمه چپ کنند. ملالی نیست جز دوری شما!" رومن گاری - پرندگان می روند و در پرو می میرند

مطابق نظریه اینهمانی نوعی، هر نوع حالت ذهنی - مثل درد - معادل یک نوع حالت فیزیکی بدن - مانند تحریک نسوج C – است. نسوج C نسوجی هستند که وسیله انتقال سیگنال های مربوط به درد و گرما به مغز هستند. مشکل این نظریه که گاهی آن را فیزیکالیسم نوعی نیز می خوانند در بین فلاسفه ذهن از کفر ابلیس هم مشهورتر است: به نظر می رسد موجوداتی که به لحاظ ساختار فیزیکی با هم متفاوت هستند می توانند در یک حالت ذهنی واحد قرار بگیرند. مثلاً عجیب نیست اگر فرض کنیم موجوداتی چون اختاپوس ها که فاقد نسوج C هستند نیز بتوانند درد بکشند. به این می گویند قابلیت تحقق یک حالت ذهنی در دستگاه های فیزیکی متفاوت یا به اختصار تحقق پذیری چندگانه.
یکی از انگیزه های اساسی کارکردگرایان، در فلسفه ذهن، از مطرح کردن نظریه شان این بود که شرحی از ماهیت حالات ذهنی بیان کنند که در قبال مسئله تحقق پذیری چندگانه کفایت داشته باشد؛ یعنی شرحی که اجازه بدهد یک حالت ذهنی در دستگاه های فیزیکی متعدد تحقق یابد. مطابق دست کم بعضی انواع کارکرد گرایی آنچه یک حالت ذهنی را آن حالت ذهنی می کند، نه تحقق فیزیکی آن حالت بلکه، نقش کارکردی آن حالت در شبکه ورودی های حسی، خروجی های رفتاری و سایر حالات ذهنی موجود است. به این ترتیب، چون عناصر مختلفی می توانند این نقش کارکردی را ایفا کنند، یک حالت ذهنی – مثل درد –می تواند در ارگانیزم های متفاوتی (که بعضی اصلاً نسوج C ندارند) تحقق یابد.
متأسفانه من در رساله کارشناسی ارشدم با عنوان "کارکردگرایی و ارزیابی روش شناشانه آن"، که تحت نظارت زنده یاد دکتر علی آبادی نوشته شده بود، مثالی از توصیف کارکردی یک حالت ذهنی آورده ام که ربطی به تاریخ و جغرافیایی که ما در آن زندگی می کنیم ندارد. مطابق آن نوشته، درد حالتی است که بر اثر ضربه شدید ایجاد می شود و منجر به تلاش برای جدا شدن از منبع درد می گردد. اما در سیزدهم آبان ١٣٨٨کمی قبل از ساعت ١٣ درنزدیکی داروخانه سیزدهم آبان، در روز جهانی مبارزه با استکبار ملی، شخصاً متوجه نادرستی این توصیف که از روی منابع معتبر فلسفه ذهن، اما بدون تأمل کافی، در پایان نامه کذایی آورده بودم شدم. توصیف درست این است که درد حالتی است که بر اثر ضربه شدید ایجاد می شود و در دم منجر به گزارش زبانی بسیار بلند از نحوه معیشت برخی بستگان درجه اول شخص باتوم زننده می گردد و این گزارش در ادامه آن روز و حتی چند روز بعد، البته با شدت کمتری، چندین بار تکرار می شود.
درعین حال فکر می کنم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با همکاری وزارت علوم، تحقیقات و فن آوری باید از طریق پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، هر چه سریع تر آموزش نظریه اینهمانی نوعی را در کلاس های فلسفه ذهن معاصر ممنوع اعلام کند. تصور کنید در گزارشی از همان حالت ذهنی در روز یاد شده اعلام کنیم که نسوج C مان بدجوری تحریک شده است! همان طور که وا ژه "پرطمطراق" خود پرطمطراق است و واژه "دلفریب" حود دلفریب است عبارت زبانی فوق الذکر نیز تحریک کننده به نظر می رسد و وظیفه ذاتی وزارت ارشاد ممانعت از رواج الفاظ تحریک آمیز است. پیشنهاد من این است که در کلاس های فلسفه ذهن صرفاً نظریه حذف گرایی ذهن تدریس شود که با روحیات باتوم زنندگان نیز بیشتر همخوانی داشته باشد.
پی نوشت: خالی از لطف نیست که بدانید ما سیزده هزار تومان هم از سوی همکاران برگه چسبان آن باتوم زنندگان جریمه شدیم. من عمیقاً باور دارم که دست کم یک عدد حقیقی نحس وجود دارد. نکته منحصر به فرد در مورد فرضیه نحسی اعداد این است که موضوع آن ریاضیات است ولی با داده های تجربی رد یا تأیید می شود.

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

پوپر و ضد پوپر؛ دعوا بر سر فلسفه علم یا فلسفه تاریخ؟

نقدهای دوست خوب و پر مطالعه ام علیرضا شفاه در این وبلاگ بر پوپر و پایا و سروش مرا به یاد جدال دامنگیر بر سر فلسفه پوپر در ایران انداخت و بهانه ای شد برای نوشتن این یادداشت.
به نظرم دعوای اصلی در مورد پوپر در ایران بر خلاف آنچه گاه به غلط طرح می شود، بر سر "فلسفه تاریخ" اوست و نه فلسفه علم و معرفت شناسی او. مشکل اصلی ضد پوپرها آن است که اکثرشان "تاریخ باور" (Historicist) هستند و فلسفه تاریخ پوپر منتقد جدی تاریخ باوری است. تاریخ باوری یعنی اعتقاد به جبر تاریخی و پیش بینی پذیری تاریخ و باور به اینکه آینده باز نیست و سرنوشت محتومی در انتظار بشر در آینده تاریخ است. تاریخ باوری و مدینه فاضله گرائی در اکثر اشکال آن مغایر با دموکراسی است.
غالب فلاسفه تحلیلی، نه تنها فلاسفه علم، اگرچه ممکن است در فلسفه علم و معرفت شناسی بسیار متفاوت از پوپر بیندیشند، ولی بر اساس پیش فرض های رایج در فلسفه تحلیلی اعتقادی به "تاریخ باوری" ندارند. هرکسی که معتقد به لیبرالیسم و دموکراسی (از دید بسیاری فلاسفه مهم سیاست مانند راولز و هابرماس لیبرالیسم و دموکراسی لازم و ملزوم هم اند) باشد و در فلسفه تاریخ "تاریخ باور" نباشد، می تواند با اکثر استدلال های پوپر در "جامعه باز" و "فقر تاریخ باوری" در رد تاریخ باوری همدلی داشته باشد. حتی می توان قرائت پوپر از افلاطون و هگل و مارکس در "جامعه باز" را قابل دفاع ترین قرائت از این فیلسوفان ندانست ولی باز با استدلال های پوپر در رد تاریخ باوری همدلی داشت.
تا آنجا که نگارنده مطلع است غالب فیلسوفان علم مطرح، اعم از دوستان و دشمنان پوپر، در مورد سیاست معتقد به دموکراسی(البته ازنوع واقعی و نه قلابی آن!) هستند. گفتم غالب، چون ممکن است بعضی از آنها (احتمالاً مانند نویرت؟) در دوره هائی مارکسیست انقلابی بوده باشند. لااقل من هیچ فیلسوف تحلیلی معتبری نمی شناسم (خوانندگان اگر می شناسند معرفی کنند) که مخالف "دموکراسی" بوده باشد و از فاشیسم و نازیسم و استالینیسم تاریخ باور حمایت کرده باشد.
دقت کنیم که لیبرال بودن لزوماً به معنای طرفداری بی حد و حساب از بازار آزاد نیست. طرفداران پروپا قرص بازار آزاد تنها طیفی از لیبرال ها را تشکیل می دهند. کاملاً ممکن است کسی "چپ لیبرال"، یعنی برابری طلب باشد و برای او مانند راولز عدالت توزیعی بسیار مهم باشد. به علاوه برای لیبرال شمرده شدن کافی است کسی در نظرات شخصی اش در باب سیاست لیبرال باشد و لازم نیست کسی نظریه پرداز سیاست باشد. مثلاً راسل فیلسوف سیاست نبود، ولی در سیاست لیبرال بود. نقدهای پوپر بر فاشیسم و نازیسم و استالینیسم حرف دل بسیاری از فیلسوفانی بود که تجربه فجایع جنگ جهانی دوم و هولوکاست را از سر گذراندند. می دانیم حلقه وین به خاطر سیاست های هیتلر از هم پاشید، شلیک رئیس حلقه به دست یک دانشجوی نازی که در کلاس های او هم حضور می یافت کشته شد و اعضای برجسته حلقه مانند کارنپ از بیم جان مجبور به فرار از اروپا به آمریکا یا انگلیس شدند. من فکر نمی کنم بتوان با پوزیتیویسم منطقی تاریخ باوری مورد حمله پوپر را دفاع کرد یا آنرا نتیجه گرفت.
بی ربط نیست "تاریخ باورانی" که در کشور ما هولوکاست را "افسانه" می دانند، از مخالفان سر سخت فلسفه تاریخ و سیاست پوپری هستند. در ایتالیا که تجربه فاشیسم را در جنگ جهانی دوم از سر گذرانده است، "جامعه باز" پوپر در رد تاریخ باوری موسولینی بسیار خوانده شده است. اصولاً نهادهای پایه ای جوامع دارای قانون اساسی لیبرال پس از تجربه وحشتناک جنگ جهانی دوم به گونه ای ساختاربندی شده اند که ظهور دوباره نظامی گرانی چون هیتلر یا موسولینی در عرصه سیاست را بسیار دشوار کرده است.
نه تنها پوپر بلکه اکثر فیلسوفان تحلیلی، شاید به خاطر سنت فلسفی که از آن برخواسته اند، معتقد به دموکراسی هستند. جالب آنکه برخی پدر بزرگ های فلسفه تحلیلی یعنی لاک، هیوم، کانت و جان استوارت میل در عین نظریه پردازی در معرفت شناسی، فلسفه علم، فلسفه ذهن یا اخلاق و غیره، نظریه پردازان مهم "سنت لیبرالی" در فلسفه سیاسی هم هستند. کافی است به "دو رساله در باب حکومت" جان لاک، "رساله در باب سرشت بشر" هیوم، مقاله های "روشنگری چیست؟" و "صلح پایدار" و دیگر آثار کانت و رساله "درباره آزادی" جان استوارت میل سری بزنیم. در سنت فلسفی معاصر هم از همه مهم تر جان راولز را داریم. راولز به خوبی نشان می دهد که لیبرال بودن مانع از چب بودن نمی شود. اصولاً بعد از "نظریه ای در باب عدالت" راولز یکی از سنت های قوی در فلسفه سیاسی تحلیلی، چپ لیبرال است. البته واضح است که سخن گفتن در مورد فلاسفه تحلیلی به معنای آن نیست که فیلسوفان غیر تحلیلی مانند فیلسوفان مکتب انتقادی یا پست مدرن های فرانسوی همدلی با فاشیسم و نازیسم دارند یا آنها را نقد نمی کنند. می دانیم که هر یک از این سنت های فلسفی معمولاً با روش های خاص خود استبداد را به خوبی و قاطعیت نقد می کنند.
رد فلسفه علم یا فلسفه تاریخ پوپر اصلاً تاریخ باوری "علمی" یا "دینی" را قابل دفاع تر نمی کند. بعضی فیلسوفان حامی رئیس "تاریخ باور" دولت نهم بغض شان از "رد" پوپر بر فلسفه تاریخ و سیاست غیردموکراتیک شان را با حمله به او خالی می کنند. آنها خوب می دانند تاریخ باوری دینی مطلوب آنها به این راحتی ها قابل دفاع فلسفی نیست. اگر فکر می کنند تنها پوپر است که فلسفه تاریخ محبوب آنها را زیر سئوال می برد و با حمله به او کار تمام است، بسی اشتباه می کنند و این قصه سر دراز دارد.

لوی اشتراوس در 100 سالگی مرد


کلود لوی اشتراوس انسان شناس مشهور فرانسوی(پدر انسان شناسی مدرن) در سن 100 سالگی درگذشت.
به گزارش شبکه ایران، اشتراوس یکی از تاثیرگذارترین روشنفکران فرانسوی در قرن 20 بود که مکتب ساختارگرایی در انسان شناسی را در دهه پنجاه میلادی پایه گذاری کرد.
به گزارش بی بی سی خبر درگذشت وی را انتشارات پلون که آثار وی را منتشر می کند، اعلام کرد.
کلود لوی اشتراس سال 1908 در بروکسل به‌دنیا آمد و از سال 1973 عضو اصلی آکادمی فرانسه است. او بارزترین متفکر مکتب ساختارگرایی انسان شناسی در دهه های اخیر بود. وی معتقد است ساخت اجتماعی، اساس جامعه را تشکیل می‌دهد و از آنجاکه خصوصیات یک کل با حاصل اجزاء آن تفاوت دارد، مجموعه یک جامعه یا سازمان را نمی‌توان شناخت مگر آن که عناصر سازنده و نحوه آرایش آن‌ها در داخل کل شناخته شود.
از جمله مهمترین آثار او می توان به کتابهای "خام و پخته"، " اندیشۀ وحشی"، "توتمیسم" و "روایات اساطیری" اشاره کرد.
منبع شبکه ایران