۱۳۹۳ آذر ۸, شنبه

کتاب بدون نویسنده نویسنده بدون کتاب

1-     از من خواسته شده بود که چیزی بنویسم. در مورد ماجراهای اخیر. واقعیت این است که اگر در نوشته مصطفی مهاجری که مدتی در این وبلاگ بود و بعد به وبلاگ خودش منتقل شد ارجاعی به چیزی که مدتها پیش نوشته بودم نبود این ها را نمی نوشتم.
2-      نمی دانم چرا ناگهان احساس کردم آن پستی که با عنوان "رای ربایی" نوشته بودم خیلی خام اندیشانه بوده است و آن زمان از دیدن تصویر بزرگتر عاجز بوده ام. بعد به فکر دنیایی افتادم که در آن هر کتاب و مقاله ای که چاپ می شود بدون اسم نویسنده است. دنیای خیلی بهتری است از دنیای ما. آن جا آدم ها می نویسند که نوشته شان خوانده شود نه خودشان. آدم ها نوشته های های خوب را به هم معرفی می کنند و کسی وقت خودش  را صرف نوشتن چیزهایی که دیگران نخواهند خواند نخواهد کرد. نه سانسور در میان است و نه بازار تراشی. کسی هم برای بالا رفتن از نردبان ترقی آکادمیک اجباری به چاپ کردن ندارد. سرقت ادبی که بنا به تعریف رخ نخواهد داد. دنیایی که همه نوشته ها بدون نام نویسنده چاپ شوند، دنیای خیلی بهتری است.
3-      از هیچ یک از ما خواسته نشده که به عنوان عضوی از هیئت منصفه در محکمه حاضر شویم؛ بنابراین اعلام مجرمیت و برائت کاری است بسیار عبث. به نظرم باید در این مورد صحبت کرد که  این ماجرا چه درس هایی برای همه ما دارد. درسش لابد برای یاسر پوراسماعیل این است که دفعه بعد که از او خواستند مقاله ای را ترجمه کند بیشتر دقت کند.
4-      آدم به هزار و یک دلیل ممکن است به جزء یا تمام نوشته کسی ارجاع ندهد. آدم شاید کارهای مهمتری داشته باشد به جای نوشتن نوشته ای که در طول تاریخ بشریت – از دمیدن در گل تا دمیدن در صور - به جز دو داور ژورنال، دو نفر دیگر هم نخوانندش  و  بنابراین تصمیم بگیرد به جای مقاله الکی نوشتن، بخش یا همه نوشته کس دیگری را (باز)چاپ کند و این وقتی را که از این طریق پس انداز می کند صرف آن کارهایی کند که به نظرش مهم تر است.  والبته به خیلی دلایل دیگر.
5-      من هنوز نمی دانم حقیقت ماجرا چیست. می دانستم هم احتمالن توفیری نمی کرد.  اول آمدم بنویسم بر خلاف ارسطو که گفته بود حقیقت را بیشتر از افلاطون دوست دارد، من آدم هایی را که دوست دارم از حقیقت بیشتر دوست دارم. در  این مورد، هر چند که ارسطو از ارکان فلسفه است، گویا نظر مصطفی مهاجری هم به نظر من نزدیک تر است. بعد یادم افتاد خیلی وقت است اصلن حقیقت را دوست ندارم. بنابراین صرفن باید بگویم من محمود خاتمی را دوست دارم. و حقیقت این است که خیلی هم دوست دارم. 

۲۵ نظر:

  1. این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. من این کامنت را نوشتم ولی اشتباهن آن را «ناشناس» منتشر کردم. از یکی از مدیرانِِ وبلاگ خواستم که این کامنت را حذف کند تا مجددن آن را با نامِ خود منتشر کنم. کامنت ِحذف‌شده را پایین‌تر، با نامِ خودام، خواهید یافت.

      حذف
  2. واقعاً گفتن این که «از هیچ یک از ما خواسته نشده که به عنوان عضوی از هیئت منصفه در محکمه حاضر شویم؛ بنابراین اعلام مجرمیت و برائت کاری است بسیار عبث.» از یک فیلسوف عجیب است. یعنی استاد نفهمیدند که آن چه قبل از «بنابراین» آمده و آنچه پس از آن آمده هیچ ربطی به هم ندارند؟‌ یعنی ما نباید قتل های زنجیره ای، اسیدپاشی، اخراج اساتید دگراندیش، و ... را محکوم کنیم و مجرمانه بدانیم و اگر چنین کنیم عبث است تنها به این دلیل که برای عضویت در هیات منصفه دعوت نشده ایم؟‌ نکند چنین احکامی را فقط درباره کسانی که دوست می داریم صادق بدانیم. راستی استاد شما آن روزها که تقلب در انتخابات و کهریزک و ... را محکوم می کردید به هیأت منصفه دعوت شده بودید یا کاری عبث می کردید؟‌

    پاسخحذف
  3. خواستم بگویم من با کسانی که دوست‌شان دارم می‌روم کافه یا پارک اما اگر بخواهم برای دانشگاه استاد انتخاب کنم به سوادش نگاه می‌کنم. امانت و شرافت هم البته برایم مهم است.

    پاسخحذف
  4. سلام.
    آیا اینکه ناگهان احساس کردید آن پست خام‌اندیشانه بوده به این دلیل نیست که الان «استاد» تفلب کرده و آن وقت «دانشجو»؟ یا اینکه این را دوست دارید و او را دوست نداشتید؟

    پاسخحذف
  5. نوشته‌اید در «دنیایی که در آن هر کتاب و مقاله ای که چاپ می شود بدون اسم نویسنده است [...] نه سانسور در میان است و نه بازار تراشی». سوالِ من این است که چرا؟
    چرا در دنیایی که در آن هر کتاب و مقاله ای که چاپ می شود بدون اسم نویسنده است نه سانسور در میان است و نه بازار تراشی؟

    پاسخحذف
  6. یک سوالِ دیگر هم دربارهٔ «دنیایی که در آن هر کتاب و مقاله ای که چاپ می‌شود بدون اسم نویسنده است» دارم: در این دنیا مردم چرا اصلاً کتاب و مقاله می‌نویسند؟ البته من برخلافِ دوستِ ناشناسِ «بی‌طبقهٔ توحیدی» چندان آدمِ فرهیخته‌ای نیستم و نمی‌خواهم بگویم دنیایی که در آن کتاب و مقاله ننویسند بدتر است. همینطوری برایم سوال است.

    پاسخحذف
  7. 1- جامعه‌ای که در آن کتاب‌ها و مقاله‌ها بی ذکرِ نامِ نویسنده منتشر می‌شوند، لابد چیزی است شبیهِ جامعه‌یِ بی‌طبقه‌یِ توحیدی. خوشحال ام که در چنبن جامعه‌ای زندگی نمی کنم. زیرا اگر چنین می‌بود از خواندنِ بسیاری آثار نویسندگانِ بزرگی که به سببِ کسب ثروت و شهرت اثرشان را خلق کرده اند، محروم می شدم.
    2- محبوبِ شما هم با نشرِ مقالات به نامِ خود هم شهرت کسب کرده است و هم دریافتی‌اش بالا رفته. گمان ام ایشان هم دلِ خوشی از آرمان‌شهر شما نداشته باشد.
    3- اگر تنها اظهارِِ نظر کسانی درباره‌یِ امورِِ عمومی عبث نباشد که برایِ عضویتِ در هیاتِ منصفه دعوت شده اند، کار بسیاری از ژورنالیست‌ها، همه‌یِ رای‌خویش‌خواهان، همه‌یِ فعالانِ حقوقِ بشر، و همه‌یِ فعالانِ محیط زیست عبث است.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. درباره 1: چرا فکر می کنید بسیاری از آثار نوسندگان بزرگ - اگر بزرگ بوده اند - خلق نمی شد اگر انگیزه شهرت و ثروتی نمی بود؟

      حذف
  8. از من خواسته شده در کامنتی درباره پست فوق چیزی بنویسم. درباره هر بند، یک بند می نویسم:(اگر وقت ندارید فقط 5 را بخوانید)

    * درباره عنوان: اگر عنوان به دنیایی که در بند 2 توصیف شده اشاره دارد، در چنان دنیایی نویسنده ها بدون کتاب نیستند. فقط اسمشان چاپ نشده. هرکسی درباره خودش می داند کتابی نوشته یا خیر و اگر بله چند کتاب نوشته، البته احتمالا به جز همزاد م.خ. در چنان دنیایی. بهرحال شاید در چنان دنیایی هیچ کس از نوشتن امتیازاتی چون ارتقای رتبه علمی، کسب درآمد، شهرت و ... کسب نکند ولی لذت (یا زجر) یا هر احساس شخصی نویسندگان که فقط ناشی از نوشتن است و نه ناشی از نشر همچنان وجود دارد. (البته شاید نویسنده این عنوان را صرفا دوست داشته)

    1- « از من خواسته شده بود که چیزی بنویسم. در مورد ماجراهای اخیر.» این نوشته اگر آنچه از نویسنده اش خواسته شده را برمی آورد به ما چیزهایی می آموزد درباره «درباره یا در مورد چیزی بودن» : دنیای ساراماگویی ای که در بند2 توصیفش آمده حتی در مورد پست قبلی نویسنده (رای ربایی) هم نیست و بعید است در مورد هیچ ماجرای اخیری باشد، حتی درباره نوشته شخصی مصطفی مهاجری (فیلسوفان برتر جهان از نظر دل‌پذیرتر بودن). بند 3 درباره درسهایی است که یاسر پوراسماعیل ناگزیر است بیاموزد به زعم نویسنده. بند 4 درباره این است که هزار و یک دلیل وجود دارد برای استنکاف از ارجاع. درباره کارهایی است که از نوشتن نوشته ای که چنین و چنان است، مهمترند. بطور خلاصه بند4، اجمالا درباره این است که دلایلی برای دزدی وجود دارد. بند 5 هم درباره این است که نویسنده حقیقت را دوست ندارد. کل نوشته هم به زعم من درباره این است که نویسنده حقیقتی را دوست ندارد ولی من نمی دانم چه حقیقتی را. (در بند 5 بیشتر راجع به این موضوع می نویسم.)

    2- بجای نوشتن درباره بند 2، دنیای دیگری را پیشنهاد می کنم. دنیایی که بجای حذف اسم نویسنده، همه کتاب ها و مقاله ها را به اسم یک نفر چاپ کنند. چنانکه «نام همه مردگان یحیی است»، نام همه نویسندگان هم ... باشد. جای...هم نام کسی را بگذارید که فکر می کنید نویسنده او را خیلی دوست دارد: م.خ. یا آلن سوکال یا ا.ح.ک.ز یا حتی ح.ش.ر یا ...

    پاسخحذف
  9. 3- نویسنده چون حقیقت را دوست ندارد، اگر بر مبنای آنچه دوست دارد و نه حقیقت، اعلام مجرمیت و برائت خواهد کرد، بهتر است هیچگاه و برای هیچ کسی چنین نکند. درباره درس گرفتن هم همچنین (با این پیش فرض که از حقایق باید درس گرفت).

    البته این سوال مهمی است که اگر این نوشته واقعا درمورد ماجراهای اخیر کسی است که نویسنده نوشته خیلی دوستش دارد، آیا وقتی می خوانیم که اگر دزدی علمی غیرممکن بود بهتر بود، در مورد درس های این ماجرا صحبت کنیم، دزدیدن مقاله دلیل دارد، من حقیقت را دوست ندارم. جز جمله آخر چیز دیگری می شنویم که نظر نویسنده درباره ماجرای اخیر باشد؟

    به نظر من نویسنده با نوشتنش نظر داده است، همه ما با پاسخ به هر سوالی نظر می دهیم. به نظر من مساله خیلی وقت ها اعلام جرم نیست. ما اگر وجود لکه سیاه مربای آلبالو را روی لباس دوستمان به او گفتیم یا اگر به نویسنده این پست تذکر دادیم که دوست داشتن شخصی، باعث شده از کار نادرست او دفاع کند، اعلام جرم نکرده ایم، وقتی ما نظر می دهیم، نظر شخصی مان را بر مینای شواهدِ در اختیارمان می گوییم. اگر نظرمان حاوی توهین یا افترا باشد یا باید عذرخواهی کنیم یا باید نشان دهیم قصد توهین نداشته ایم و اگر نوشته مان سوتفاهمی ایجاد کرده، با توضیح دادن سو تفاهم را برطرف کنیم. اعلام جرم کار دادستان است یا هر کمیته انظباطی که قوانین صلاحیت اش را تایید کرده اند و مصوباتش را قابل بلکه لازم الاجرا دانسته اند.
    اگریکی از دوستان نویسنده این پست از او درباره کسی که نویسنده می داند که آدم قابل اعتمادی نیست برای شراکت (ازدواج، ...) مشورت بخواهد و نویسنده بجای این که بگوید به دلایلی معذور از پاسخ دادن است و این کارش هم دلالتی بر جواب مثبت یا منفی به سوال ندارد. هر جوابی بدهد و موضعی بگیرد درباره پاسخ مثبت و منفی چیزی گفته است. حتی اگر واقعا نخواسته باشد بگوید و نگفته باشد. اگر شنونده جواب را مثبت یا منفی تلقی کرد و این جواب واقعا دلالت کنایی حرفهای گوینده بود و او این دلالت را کنسل نکرده بود، اگر شهادت (نظر دادن) ما در کل (و در این مثال مشورت دادن ما) برای ما مسولیتی می آورد در این مورد هم مسولیت داریم.
    نویسنده در ماجرای حاضر این مطلب را منتشر کرده است. پس احتمالا نویسنده مسول اظهاراتی از این قبیل خواهد بود که «با این که دزدی چند مقاله محرز شده و سردبیرانی عذر خواهی کرده اند، حقیقت ماجرا معلوم نیست، چنان که مهدی نسرین هم گفته حقیقت ماجرا را نمی دانم» پیش فرض های گوینده این اظهار، شاید این باشد که شواهد موجود، در دسترس مهدی نسرین هم بوده، او برای نظر دادن به شواهد دقت می کند و نه چیزهای دیگری چون دوست داشتن (البته این با این نوشته و بخصوص بند5 در تضاد است)، اظهار مهدی نسرین صادقانه بوده. البته اگر نویسنده این پست بگوید ماجرایی که حقیقتش را نمی داند کدام ماجراست، شاید اظهار فوق دیگر مبتنی بر شهادت نویسنده نباشد.

    پاسخحذف
  10. 4- امیدوارم دیگران هم مثل من قبول داشته باشند که بند4 توجیه اخلاقی برای دزدی بدست نمی دهد و جداکثر نشان می دهد که کمیته ارتقا هم باید علاوه بر دو نفرداور ژونال مقاله را در گوگل سرچ کند تا کسی با سرقت علمی منفعت کسب نکند و دیگر دلیل عقلانی برای این گونه دزدی علمی وجود نداشته باشد و کسی که نمی تواند مقاله علمی بنویسد، همه وقتش پس انداز شود. از بند4 (شاید برخلاف خواست نویسنده) این نتیجه می شود که آنهایی که مرتکب انتحال شده اند و می شوند، چون می توانند مقاله الکی بنویسند،« به جای مقاله الکی نوشتن» چنین می کنند. پس تا اینجا می پذیریم که سارقان علمی محققین خوبی نیستند. اگر کسی در «مدح» ایشان بگوید، ایشان می توانند مقاله غیر الکی هم بنویسند، فقط وقتشان را برای کارهای بهتر پس انداز می کنند این به ذم بیشتر شبیه است.
    5- البته چون نویسنده گفته حقیفت را دوست ندارد، شاید اظهار حقیقت را هم دوست نداشته باشد. و بند 5 هم اظهار حقیفتی نباشد، جمله اولش بعد از این همه شواهد، می تواند شاهدی بر این امر باشد. و اگر چنین باشد (بند 5 هم اظهار حقیفتی نباشد)، آنگاه ما نمی توانیم بدانیم که نویسنده خیلی وقت است که حقیقت را دوست ندارد. حداکثر می دانیم که او در مورد ماجرای اخیر حقیقت را دوست نداشته و شاهدش نوشته شدن و انتشار کلِ این نوشته است.
    البته نمی دانیم که او چه چیزی، چه حقیقتی را دوست نداشته:
    انتحارعلمی کسی را که خیلی دوست داشته،
    یا افشای این انتحال را،
    یا این را که برای کسب درجات علمی و شهرت و احتمالا دریافت حقوق بیشتر، افرادی "مجبور" به سرقت علمی شده اند،
    یا اینکه مترجمان آثار دزدیده شده دقت نمی کنند،
    یا اینکه دیگرانی بجای درس گرفتن از این جریان و دوست داشتن او که نویسنده هم دوستش می دارد، از بدی دزدی می گویند بجای ارائه دلایل توجیه کننده دزدی؛ باید دزدی کرد به جای « نوشتن نوشته ای که در طول تاریخ بشریت – از دمیدن در گل تا دمیدن در صور - به جز دو داور ژورنال، دو نفر دیگر هم نخوانندش»
    و من ... توفیق

    پاسخحذف
  11. یکی از ساکنان شمال شهر۹ آذر ۱۳۹۳ ساعت ۰:۳۹

    «باید»ها و «بنابراین»های این متن خیلی عجیبند به ویژه که نام نویسنده متن را می دانیم و می دانیم که نویسنده فلسفه خوانده است. مثال: جمله ماقبل آخر.

    اما اینکه نوشته ها بدون نام نویسنده باشد من را به یاد تلاش های دیگری برای از بین بردن فردیت می اندازد. مثلا این ایده که خوب است همه به یک اندازه حقوق بگیرند و دولت به همه به اندازه مساوی امکانات بدهد.

    پاسخحذف
  12. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف

  13. 1- «در دنیایی که در آن هر کتاب و مقاله ای که چاپ می شود بدون اسم نویسنده است، سرقت ادبی که بنا به تعریف رخ نخواهد داد.» مهدی نسرین محبوب خود را دست کم گرفته‌اند. با مثالهایی (الهام گرفته از انتحال‌های محبوبِ حضرت "استاد") نشان خواهم داد که در چنان دنیایی سرقت ادبی همچنان رخ خواهد داد.
    2- مثال اول: همچنان در آن دنیای بهتر، مکتوباتی هستند که درباره اشخاص واقعی باشند و اسم آن اشخاص در کتاب آمده باشد. حال اگر مکتوبی درباره ابن طفیل منتشر شود که در آن اسم ابن طفیل آمده و افعالی به او نسبت داده شده و سپس مکتوب دیگری منتشر شود درباره ملاصدرا که همه کارهایی را که در مکتوب قبل با آوردن اسم ابن طفیل به ابن طفیل نسبت داده شده، صرفا با جایگزینی اسم ملاصدرا بجای ابن طفیل در متن، به ملاصدرا نسبت دهد، مکتوب دوم از روی مکتوب اول تولید شده، سرقت ادبی رخ داده، این که ما نمی‌دانیم نویسنده کتاب دوم کیست مانع نمی‌شود که بگوییم هر که این را نوشته دزدی کرده. پس حداقل‌های لازم برای این‌که رای دزدی (بر وزن چای دزدی) در دنیایی بنا به تعریف رخ ندهد، چیزی بیش از توصیف ذکر شده در پست است. شاید شبیه به این پیشنهاد که «هر کتاب و مقاله ای که چاپ می شود بدون اسم نویسنده است و در ضمن در هیچ کتابی اسمی از کسی نیست.»
    3- مثال دیگر: در دنیای خیلی بهتر توصیف شده، همزاد آقای دکتر خ. با کپی کردن مقاله‌ی همزاد تامس کارلسون درباره‌ی اریژن متاله ایرلندی و با تغییر دادن نام ارِیژن به ابن عربی، مقاله‌ای درباره‌ی ابن‌عربی می نگارد و منتشر می‌کند. طبعا همزاد آقای دکتر خ. فقط می‌داند که از کسی دزدی کرده، نمی¬داند از چه کسی و همزاد تامس کارلسون حداکثر ممکن است بداند از او دزدی کرده¬اند و بقیه صرفا از شهادت این دو ممکن است بخشی از واقعیت منفور را بدانند، و خلاصه همگان همه چیز را دانند. همزاد دکتر خ. در چند نمونه‌ نقل‌قول‌های اریژن را عینا می‌آورد و آدرس فتوحات مکیه و فصوص الحکم را می‌دهد. دیگر حذف اسم از روی جلد و داخل کتاب، برای بهتر شدن دنیا جواب نمی¬دهد. چرا که مقاله همزاد دکتر خ. درباره کسی است و دکتر خ. ادعا کرده که او چیزی گفته که در فصوص آمده که نیامده. طرفه آنکه مقاله زودتر منتشر شده همزاد تامس کارلسون درباره‌ی کس دیگری است (خوشبختانه هنوز داخل کتاب می¬‌توانیم از وصف استفاده کنیم) و فرق این دو مقاله فقط در ارجاع دروغین مقاله همزاد دکتر خ. است.
    4- به نظر می‌رسد نوشته حاضر مهدی نسرین هم خام اندیشانه است شاید نه خیلی و نه به اندازه وقتی فکر می‌کرد عضو هیات منصفه است . احتمالا آن موقع نمی‌دانسته که مرتکبین انتحال از آنچه فکر می¬کنید به شما نزدیکترند. شاید هم هنوز تصویر را بزرگتر را ندیده، نمی‌دانم چون خیلی به تصویر نزدیک¬ است یا خیلی دور. شاید باید اندکی عقب‌تر برود و از دورتر به تصویر نگاه کند، امیدوارم در این عقب عقب رفتن‌ها از آن طرف بام نیفتد که قبلا نردبان را از این طرف بام پایین انداخته.
    5- شاید دل شیفتگان نوع خاصی از فلسفه‌ورزی بخواهند استدلال کنند که در چنان جهانی که فقط نویسنده‌های خاصی می‌توانند بدانند که دزدی ادبی صورت گرفته، معرفت به اینکه شخصِ متشخصی مرتکب این دزدیِ خاص شده پیشینی است، من نظری در این مورد نمی¬دهم حتی اگر آن که از من خواسته شود. بهرحال بعنوان تمرین به خواننده توصیه می¬کنم بررسی کند چنین معرفتی استعلایی هم می¬تواند باشد یا خیر. منتظُر است درس¬آموختگان محضر آن "استاد" عالی‌مقام بتوانند پاسخی درخور فراهم آورند. تا بحال دریافته¬اید در چنین جهان‌هایی می‌توان اثر دزدی را دوباره از خود دزدید.

    پاسخحذف
  14. مطلب زیر از طریق ای‌میل به دست من رسیده و منبع آن صفحه‌ی فیسبوک علی نحات غلامی ذکر شده

    مسئله سرقت ادبی دکتر محمود خاتمی از منظرگاهی دیگر
    «جویندگان راستین فلسفه بر دو دسته¬اند: آنانیکه نیچه خوانده¬اند و آنگاه پدیدارشناسی می¬خوانند و آنانیکه نیچه خوانده¬اند و آنگاه ناپدیدارشناسی می¬خوانند»
    (گرگعلی سگوند)
    .
    در باب مباحث مربوط به سرقت ادبی گفتنی¬ها گفته شده و گمان نمی¬کنم با آنچه افشاء شده انتظار پاسخ از سوی ایشان بیش از این وجهی داشته باشد. اتفاقی افتاده است و علاوه¬ بر کلیت پیکره فکری جامعه، سه گروه بیش از دیگران احساس خسران می¬کنند: 1) اساتید، 2) دانشجویان و 3) محققان. تاجاییکه می¬بینیم اساتید و دانشجویان به حد کافی نقد خود را از منظرگاه خود ابراز کرده¬اند. اما هنوز دستهای محققان بسته است! زیرا آن «سایه» که سالهاست ایجاد شده حتی با وجود این اتفاق نیز کنار نمی¬رود تا محققان سربرآورده حرف دلشان را بزنند که در واقع حرف اصلی است.
    1) اساتید چه می¬گویند؟ آنها ناراحتند از اتفاق افتادن یک انتحال که پرستیژ و اعتبار آکادمی را زیر سئوال برده است. طبق معمول در چنین شرایطی سه گروه استراتژیک شکل می¬گیرد: خواهندگان اشد مجازات، تسامح¬کنندگان و گروه حکیمانه میانه¬رو که بخواهند ضمن داوری در این دو گروه در کل ماجرای نه سیخ و نه کباب را اجراء کنند. همان¬طور که دیده شد ابتدا مسئول اصلی مقاله¬ای در روزنامه می¬نویسد و نقدی غرا می¬نماید، البته مراقب است ذره¬ای خود انتقادی صورت نگیرد. آنگاه جلسات یکی پس از دیگری در ملاء خاص صورت گرفته و تنها پرسش این است «آبروی دانشگاه تهران را چه کنیم؟» و کسی نیست بگوید دانشگاه تهران فقط یک سردر است و چند اتاق، یک مهر، مقداری کاغذ، مقداری خاطره و غیره، آبرو جای دیگری است. یاد این جمله نیچه می¬افتم: «انسان تمام زیبایی¬اش را در قالب طبیعت ریخت و آنگاه خودش بیچاره و فرودست به ستایش پرداخت». آنها تا نگران اعتبار آکادمی فلسفه اند نه خود فلسفه خودشان نگران¬کننده¬تر از هر چیزی هستند.
    2) دانشجویان چه می¬گویند؟ آنها هم فرض کنیم سه گروه می¬شوند: خشمگینان، فسردگان و انتقام-جویان. خشم¬آلودانی که تا روشن نسازند نام آن زنی که تقدیمه کتاب مسروقه به وی بوده که بوده و چه نقشی در این سرقت داشته ول کن ماجرا نیستند. فسردگان آنانیکه در بغض فرورفته و گمان می¬کنند هر چه خواندیم و هر چه جستیم چونان تلی از خاکستر بر باد رفت. آنانیکه بی¬واسطه با حقیقت نبودند و می¬پنداشتند که بانوی فلسفه به کشیش نیاز دارد زخمی¬ترین موجودات در چنین شرایطی هستند. در فیلم بابل پس از میلاد هنگام روشن شدن ماهیت آن فرقه شوم طرف به راهبه گفت «تو هم از اونایی! تو هم قسم خوردی!» راهبه گفت «اما من به خدا قسم خوردم!» وضعیت آن راهبه در لحظه سقوط وساطت پیچیده¬ترین وضعیت اگزیستنس است. اما انتقام¬جویان، آنانیکه در حواشی حقیقت خیمه زده¬اند و وجه مهیج اخبار برایشان اولی بر صدق و کذب است. جارچیان آبروها.
    3) و اما محققان هیچ نمی¬گویند. تنها کسانی که باید چیزی بگویند هیچ نمی¬توانند بگویند. چون اگر لب تر کنند با انتقام جویان مشتبه خواهند شد. آنها نمی¬توانند خاطرات سالها رنج را بگویند. سالها وجود سایه¬ای کاغذی که اعتبار تحقیقات¬شان را پیشاپیش زیر سئوال می¬برد. «خب خاتمی که اینطور نمی-گه!» و به کار بردن این جمله اجباری در نهایت عسرت که «خب ایشان هم نظری دارند دیدگاه¬ها متفاوت است!» و پاسخ دندان شکن گرفتن که «خب ایشان جهانی¬اند البته». و در صورت کوچک ترین مقاومتی دلقکی خودستا و خودبزرگ¬بین و خودشیفته شدن در دستان زبان¬ها. دقت شود که خاتمی با این مجعولات فقط اعتبار برای مناسب اکادمیک کسب نکرده در اصل جرم ایشان اعتباری است که دست و پا کرده تا هر نظری را بخواهند بدهند فراسوی هر تحقیقی. این یعنی دور زدن نیچه برای من!

    پاسخحذف
  15. ادامه.....

    در تمامی این های و هوی ها کسی به این نکته اشاره نکرد که "این مرجع¬های ناموجود، چه میزان فضای ارجاع و دلالت در ایران را تحت الشعاع قرار داد". چقدر معادلات عوض شد. چه دیواری در میان افتاد که بزرگان در آنسو ناپدیدار شوند و کوچک¬ترها برای همیشه در پایش کوچک بمانند. اگر پرویز عماد ماجرا را بشنود چه می¬گوید؟ (ببخشید نمی¬دانستم شما پرویز عماد از وراث هایدگر را نمی¬شناسید!) ایشان هرچه بگویند مطمئناً بدواً بحث قباحت انتحال و پرستیژ دانشگاه تهران نیست. احیاناً بگویند «آه چه اتفاق بدی برای هایدگرپژوهی در ایران افتاده است!». اما کسی چه می¬فهمد منظورش چه خواهد بود؟ کسی چه می¬فهمد این پرسشها از زبان خوبان که چونان تنها چیزهای ارزشمندی در ایمیلم پنهان کرده¬ام به چه معنا هستند: «اوضاع پدیدارشناسی در ایران چطور است؟ وضعیت بهتر شده؟ شما ایرانی¬ها شنیده¬ایم برخی آثار از هوسرل و هایدگر و دیگران را ترجمه کرده¬اید، اکنون اوضاع مباحث و گفتگوها چطور است؟ امیدی هست؟»
    اما کوچک¬ترها، کسانی که با ذوق و شوق شروع به مطالعه کردند و مقداری نوشتند و از پا در آمدند. زیر بار تحقیرها و توهینها و انگ¬ها بریدند. خیلیها را دیدم که بریدند. نتوانستند وارد دانشگاه¬ها شوند، نتوانستند توجهی را جلب کنند چون توجهات جلب شده بود. به مدارج و اعتبارات آکادمیک و کتب ناموجودی که اسمشان بر هر محتوایی خط بطلان می¬کشد معطوف شده بود. معجزه امتیازات نیازی به حقیقت ندارد. به هر حال آقای طالب¬زاده بد نیست از خودشان بپرسند «اساتیدی که پرسش ارزیابانه¬شان در آزمون دکتری این است که «اشارات و تنبیهات اثر کیست؟!!!» چقدر از خاتمی موجه-ترند؟!» خاتمی را شاید کاریش بتوان کرد اما کسی که ده هزار صفحه متن فلسفی را توی سطل آشغال می¬اندازد و می¬پرسد «شما هیچ کار علمی ای در عمرتان نکرده ¬اید (منظورش آن مقالات میدان انقلابی بود گویا)؟!» را کجای دلم بگذارم؟! البته جواب را همانجا کف دست¬شان گذاشتم که «بنده پشیزی اعتبار برای بساط آکادمیک¬تان قائل نیستم» حرفی که قبلاً هم برای آقای خاتمی در اوج اعتبارش نوشته بودم (در ایمیلی که قیران اش بود).
    نه محققان هنوز نمی توانند چیزی بگویند. هنوز متهم¬اند به خودشیفتگی اگر لب تر کنند و حرف اصلی را بزنند و بگویند دانشجویان¬مان را پس بدهید پولش برای خودتان.


    Ali Nejat Gholami

    پاسخحذف
  16. http://farazghalbi.blogfa.com/post-16.aspx

    پاسخحذف
  17. دوستِ محترم و مورد وثوقی به من گفت تعابیر طعنه‌آمیزی که من در نوشته‌ام به‌کاربرده‌بودم برای کسانی که اقای نسرین را می‌شناسند، خنده‌دار به نظر می‌رسد. من از آقای نسرین از این بابت معذرت می‌خواهم و با حذفِ کامنت قبلی، صورت اصلاح‌شده‌ی آن را می‌نویسم

    1. من آقای نسرین را ندیده‌ام، اما شنیده‌هایم از آدم‌هایی که مورد احترام و وثوق من‌اند، به‌علاوه‌ی آنچه از ایشان خوانده‌ام، سبب شده ایشان را آدم بسیار محترمی بدانم.
    2. شروعِ مطلب خیلی لحنِ "سبحان‌االه ماعظم شأنی" دارد. ایشان قصد "ورود" به مطلب نداشته‌اند بعد کسانی خواستار اظهارنظر ایشان شده‌اند. مصطفی مهاجری هم آقای نسرین را کرده توی چشمِ م.خ. حالا وقتِ ورود است و اعلام برائت. دیدید آدم‌ها به خودشان فحش می‌دهند و منظورشان دیگری است؟ اگر "رأی ربایی" در نظر مؤلفش خام‌اندیشانه بوده، پس آقا مصطفی که بعد از این همه مدت آمده و آن را تحسین کرده چی؟ (با لحنِ سؤال‎‌های آقای قرائتی بخوانید لطفاً)
    3. بعد از اعلام برائت خوب است بگوئیم که او هم مثل "ما"، دنبال کارهای عبثی مثل "جدول درست‌کردن" نیست.
    4. "من هنوز نمی دانم حقیقت ماجرا چیست" پس شما قاطبه‌ی اهالی عبث‌کاران به طریق اولی نمی‌دانید.
    5. برای ادخال سرور در قلوب مؤمنان، با توجه به اینکه دوست‌دارنده و محبوب هردو ساکن یک کشورند، آدم یاد حرفِ سعدی می‌افتد که "چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد/ تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم"

    پاسخحذف
  18. هنوز مانده است كه بدانيم اخلاق اساس هرچيز است و سواد ربطي به اخلاق ندارد.نمونه اش همين مطلب جناب دكتر نسرين كه بوي عشيره گرايي و قبيله پرستي و ذبح كردن بي شرمانۀ حقيقت و اخلاق در پاي رفيقان ، مشام هر انسان منصف و آزاده اي را آزار مي دهد.حالا تازه مشخص شده كه در پس چهرۀ اين استادان علوم و فلسفۀ مدرن، چه هيولاهاي باستاني اخلاق خواري نعره مي كشند...

    پاسخحذف
  19. مي بينيد استاد؟ ...
    دوستان بالاشهري كه استعداد خوبي در جدول درست كردن دارند، جدولي هم درست كنند از سابقه انتحال در بين اساتيد برجسته خارجي در رشته هاي گوناگون. ببينيد چند نمونه انتحال همانند خاتمي در در دنيا رخ داده و واكنش دانشگاهها در قبال اين اعمال چه بوده.
    به نتايج جالبي دست خواهيد يافت
    پيشنهاد مي كنم از انتحال هاي اساتيد دانشگاه هاروارد شروع كنيد

    پاسخحذف
  20. http://en.wikipedia.org/wiki/Marc_Hauser

    پاسخحذف
  21. اگر از شما خواسته شده بود که چیزی در این رابطه بنویسید می توانستید به سادگی آن درخواست را رد کنید به جای آنکه اینچنین دست به یاوه گویی بزنید

    پاسخحذف
  22. I have written books without any copyright—no rights reserved—because it is a Gift of God, given by God, as much as sunlight; other gifts of God are also free.

    Kirpal Singh, The Wheels of Life

    پاسخحذف
  23. مطمئن هستم که چند وقت دیگر از نوشتن این متن ناپخته پشیمان خواهی شد همان طور که اکنون از نوشتن مطلب درباره "رای ربایی" پشیمان شده ای و آن را خام می دانی. بخصوص جملات آخرت که استدلال های عجیب و احساسات گرایی بی منطق نهفته در آن ها حال آدم را بد می کند.
    سعی کن در هر زمان "تصویر بزرگ تری" را هم ببینی! تمرین کن، تو می توانی!

    پاسخحذف