هوالحقاین پست را در تکمیل بند اول کامنت دکتر نسرین روی پست قبلی ام ، گذاشته ام:مفهوم ناهم مقياسي از سال 1962 در فلسفه علم سر زبانها افتاد. در اين سال اين مفهوم توسط دو فيلسوف، فاير ابند و کوهن، به صورت مستقل و البته متفاوت معرفي شد. اولي در مقاله «تبيين، تقليل و تجربه گرايي»اين مفهوم را عليه شيوههاي يوزيتيوستي تقليل و تبيين (به خصوص با تقرير نيگل) به کار گرفت و دومي طي کتاب نافذ خود، «ساختار انقلابهاي علمي»، اين مفهوم را به نحوي به کار برد تا بتواند بوسيله ي آن چيستي انقلابهاي علمي را توضيح دهد. هرکدام از دو فيلسوف تقريباً تا پايان زندگي فلسفي شان در بسط و اصلاح اين مفهوم کوشيدند و البته هر يک آن را در سنت متفاوت فلسفي خود تعريف کرده و پيش بردند. در حالي که کوهن بي کم و کاست متاثر از ويتگنشتاين متاخر بود، فايرابند علاوه بر تاثير از ويتگنشتاين دوم، حلقه ي کرافت (به سرپرستي ويکتور کرافت و يکي از اعضاي سابق حلقه وين) و سپس فعاليت در سنت ابطالگرايي پاپر را در کارنامه خود داشت که اين تفاوت لاجرم منجر به تشکيل و بسط متفاوت مفهوم ناهممقياسي نزد آن دو شد.
سرچشمه هاي تاريخي « ناهم مقياسي»
آنگونه که مشهور است « ناهم مقياسي» اولين بار ايده اي در رياضيات بود که سرچشمه مفهوم اعداد اصم نيز شد و آن عبارت بود از اينکه در يک مثلث قائم الزاويه با اضلاع برابر نميتوان وتر را با يکي از اضلاع و يا هر کسري از آن شمرد. گويا اين مطلب را نخستين بار فيثاغوريان دريافتند و چون رياضيات و اعداد براي آنان جنبه ديني، سري و نيز سياسي داشت، کشف اين حقيقت به بحراني در ميان آنان بدل شد زيرا گمان مي کردند همه ي اعداد از يک پديده آمده اند و همه ي عالم از اعداد اما اکنون با کمياتي روبرو بودند که به هيچ وجه نميتوانست از واحد يا هر کسر يا ضريبي از آن به وجود آمده باشد. آنها اعضاي خود را مجبور ميکردند تا اين واقعيت را همچون سري مرموز در سينه خود نگه دارند. در قصه ها آمده است که مجازات فاش کننده اين راز غرق شدن در دريا بود. اما قصه تازه تري نيز هست که ميگويد استفاده ي مدرن اصطلاح « ناهم مقياسي» بر ساخته گفتگويي ميان کوهن و فايرابند در خيابان تلگراف کاليفرنيا در برکلي است که حول و حوش 1960 به وقوع پيوسته است (ابرهايم، 2005، 365). به هر حال چنانکه فايرابند ميگويد پيش نويس کتاب کوهن را در 1960 يا 1961 خوانده و ميدانيم که رهنمودهاي درخوري هم به کوهن داده است (فايرابند، 1995). از سوي ديگر کوهن مينويسد: «من معتقدم که توجه فايرابند و من به «ناهم مقياسي» مستقل بوده است و من خاطره ي نه چندان روشني از پل دارم که گويا آن را در دست نوشته پيش نويس من [از کتاب ساختار] پيدا کرد و به من گفت که او هم [عبارت ناهم مقياسي را] به کار گرفته است» (کوهن، 1982، 684).
هر چند که اين مفهوم را توماس کوهن و پل فايرابند به فلسفه علم وارد کردند اما مدتها پيش از آن اين مفهوم در علوم انساني وارد شده بود. کوهن معتقد است که ناهم مقياسي مهمترين نوآوري او در کتاب ساختار است؛ اما آگاسي که از اين ادعاي کوهن «دچار سردرگمي» است اين ايده را از آن دوهم دانسته و ميگويد: «کلمه [ناهم مقياسي] بر ايده مهمي دلالت دارد که دوهم آن را در برخي جزئياتش شرح داده است. و آن اينکه ما نظريه هاي قديمي را حتي پس از آنکه منسوخ شدند فراموش نميکنيم» (ابرهايم، 2005، 365). آگاسي تاکيد ميکند که همه ي اعضاي «حلقه کنانت» از جمله کوهن به خوبي با آثار دوهم آشنا هستند (ابرهايم، 2005، 365). به وضوح آشکار است که آنچه آگاسي از دوهم نقل کرده فاصله زيادي با مفهوم «ناهم مقياسي» نزد کوهن (و نيز فايرابند) دارد. شاگردان پاپر از جمله آگاسي تلاشهاي زيادي را صرف کردند تا از اضمحلال انديشه هايشان در اثر نفوذ اين مفهوم جلوگيري کنند اما يقيناً موفق ترين دفاع از ابطالگرايي از آن لاکاتوش دوست نزديک فايرابند و پيرو اصيل و وفادار پاپر بود. او به جاي انکار يا تاويل نادرست مفهوم «ناهم مقياسي» تلاشهاي ارزشمندي به خرج داد تا بتواند فلسفه ابطالگرايانه اي براي دوران پس از ظهور اين مفهوم باز تعريف کند.
از سوي ديگر «اشتراوس ژاکوبس» اخيراً با رد ادعاي آگاسي اين نظر را طرح کرده که هم کوهن و هم فايرابند ايده «ناهممقياسي» را که از آن «مايکل پلاني» بوده به اسم خود جا زده اند! (ابرهايم، 2005، 366). در اين حال ابرهايم معتقد است که هر چند شباهتهايي ميان مفهومي از «ناهم مقياسي» که در سال 1958 توسط پلاني بسط داده شده با مفهوم مورد نظر کوهن وجود دارد، اما کوهن در طرح اين مفهوم بيش از هر کسي مديون «لودويک فلک» است (ابرهايم، 2005، 366) و در اين رابطه هيچ گونه پنهان کاري نيز به خرج نداده، بالعکس ضمن ابراز تشکر از او در کتاب خود بيان داشته که از وي تاثير فراوان گرفته و جاهايي نيز مستقيماً به او ارجاع داده است. دين کوهن به فلک علاوه بر مفاهيم ديگرش مانند «پارادايم» که با «سبک تفکر» فلک قرابتهايي دارد مستقيماً به مفهوم «ناهم مقياسي» مربوط است. کتاب «اصول و بسط يک واقعيت علمي» اثر فلک که نخستين بار در سال 1953 انتشار يافت درباره تغيير مفاهيم در طول زمان بحث ميکند. کوهن حتي برخي از مثالهاي مورد استفاده فلک را در کتاب خودش آورده تا تغييرات مفاهيم را بنماياند(ابرهايم، 2005، 366).
اما اينجا راهي به عقب تر باز ميشود. بيشک تغيير مفاهيم به تنهايي مقصود کوهن از «ناهم مقياسي» را بيان نميکند. بلکه تنها در پرتو توجه کوهن به «روانشناسي گشتالت» است که مفهوم مذکور معناي خودش را به درستي باز مييابد. جالب اينکه هم فلک و هم کوهن هر دو بر نظريه بار بودن مشاهدات به عنوان نتيجه اصلي بررسي تصاوير گشتالتي تاکيد کرده و هر دو از «ولفگانگ کوهلر» در اين زمينه سپاسگزاري کرده اند (ابرهايم، 2005، 366).
فلک در 1927 اصطلاح «ناهم مقياس» را براي توضيح تفاوتهاي اصول «تفکر پزشکي» و «تفکر علمي» به کار برده است و نيز آن را در 1935 براي توضيح جايگزيني مفاهيم در انتقال از يک نظريه به نظريه ديگر به کار گرفته است (ابرهايم، 2005، 367). کوهن به عنوان کسي که در ترجمه و انتشار کتاب اخير الذکر فلک به انگليسي نقش موثر داشته تاکيد ميکند که کشف «ناهم مقياسي» بوسيله ي او سالها پيش از آنکه کتاب فلک را در 1949 يا 1950 بخواند روي داده بود و در واقع همين کشف او را به سوي فلک کشانده است. او در ضمن تاکيد ميکند که در آن زمان بيش از هر چيز درگير خواندن آثار کوهلر و کافکا در روانشناسي گشتالت بوده است (ابرهايم، 2005، 367).
از سوي ديگر در حالي که پرستون ايده «ناهممقياسي» فايرابند را محصول بدفهمي «تحقيقات فلسفي» ويتگنشتاين ميشمرد (پرستون، 1997، 23)، خود فايرابند در توضيح نحوه ی شکل گيري اين مفهوم در انديشه اش به شدت با فيلسوفاني که تحت تاثير ويتگنشتاين به اين ايده روي آورده اند مرزبندي ميکند:
«در يک کلام: جمله هاي مشاهدتي نه تنها باردار از نظريه ها هستند (ديدگاه تولمين،هانسون و به طور واضحي نيز کوهن) بلکه تماماً نظري هستند و تمايز ميان جملات مشاهدتي (به اصطلاح حلقه وين «جملات پروتکل») و جملات نظري تمايزي کارکردي است و نه يک تمايزمعنايي؛ هيچ «معناي مشاهدتي» ويژه اي وجود ندارد. بنابراين همزمان با هنسون («الگوي اکتشاف علمي» هنسون در 1958 چاپ شد) و چهار سال پيش از کوهن آموزه اي را صورت بندي کردم که شکل ضعيف تر آن بعدها عمومي شد»(فايرابند، 1993، 12-211).
او تصريح ميکند:
«... در حالي که تولمين و هنسون از تحقيقات فلسفي ويتگنشتاين تاثير پذيرفته بودند، نقطه ي آغاز و پايان من ايده اي بود که در حلقه وين بسط يافت و من آن را گفتم» (فايرابند، 1993، 212).
اما او در جاي ديگر ميگويد که تحت تاثير سوالات استادانه اليزابت آنسکومب در مباحثه اي درباره ي آثار ويتگنشتاين «... حدس زدم که چنين اصولي نقش بسيار مهمي در علم بازي ميکنند، و ممکن است در خلال انقلابها تغيير کنند و بنابراين روابط استنتاجي ميان نظريه هاي قبل از انقلاب و پس از انقلاب ممکن است منتفي شود. من اين نسخه ابتدايي « ناهم مقياسي» را در سمينار پاپر (1952) و نيز نزد گروه کوچکي از افراد در آپارتمان آنسکومب در آکسفورد (همچنين در 1952 با حضور گيچ، فن رايت و ال. الهارت) تشريح کردم اما توانايي آن را نداشتم در هيچ کدام از آن موقعيتها شوق وشوري برانگيزم»(فايرابند1993، 260).
به هر حال فايرابند مفهوم ناهم مقياسي خود را در مقاله 1962 اظهار ميکند و بوسيله آن به نگرش نيگل درباره ي شرايط صوري تقليل حمله ميکند. نيگل اين بحث را در فصل يازدهم «تقليل نظريه ها»، آورده است. در همان فصل نيگل «کلهاي منفرد» يا «واحدهاي ارگانيک» (واحدهايي که قابل تقليل به اجزايشان نيستند) را طي هفتاد صفحه از کتابش بررسي کرده است. نيگل در اين باره مستقيماً به «کوهلر» ارجاع داده است! در حالي که کوهن از طريق پلاني، فلک و ويتگنشتاين که هر سه تحت تاثير عميق کارهاي کوهلر در روانشناسي گشتالت بودند قرار گرفته است، فايرابند پيش از 1962 با پلاني يا فلک و آثار آنها آشنا نبوده است. کوهلر در کتابي که در 1920 درباره ي ارتباط مفاهيم «ذهني» و مفاهيم «مادي» نوشته است عبارتي دارد که در ترجمه ي انگليسي آن کلمه ي « ناهم مقياس» در صفحه اولش ديده ميشود! در حالي که در اصل آلماني کتاب اثري از "Inkommensurable" نيست و ميتوان گفت که اين کلمه محصول ترجمه اليس است! از همه اينها عجيب تر اينکه نيگل دقيقاً همين عبارت شامل کلمه « ناهم مقياس» را از کوهلر نقل کرده است و فايرابند نيز در انتهاي مقاله ي 1962 تلاش ميکند تا مسئله ي مفاهيم «ذهني» و «مادي» را از طريق مفهوم ناهممقياسي حل کند. او بعدها مکرراً اين مسئله را هم پاي بحث ناهم مقياسي طرح کرده است (ابرهايم، 2005، 374). ابرهايم بر اين اساس احتمال ميدهد که فايرابند از طريق ديدن عبارت کوهلر در کتاب نيگل به سمت طرح مفهوم «ناهم مقياسي» براي نقد فلسفه علم پوزيتيوسيتي کشيده شده باشد!
* (ابرهايم، 2005، 374)
* براي شرح کاملي از اين حدس و دلايل آن رجوع کنيد به (ابرهايم، 2005)منابع:
Feyerabend, P. (1993). Against Method. Outline of an Anarchistic Theory of Knowledge. London, Verso
Feyerabend, P. (1995). "Two Letters of Paul Feyerabend to Thomas S. Kuhn on a Draft of The Structure of Scientific Revolutions." P. Hoyningen-Huene (ed.). Studies in History and Philosophy of Science 26: 353-387
Kuhn, T. (1982). "Commensurability, Comparability, Communicability." PSA 1982. Proceedings of the 1982 Biennial Meeting of the Philosophy of Science Association. P. D. Asquith and T. Nickles (eds.). East Lansing, Philosophy of Science Association: 669-688
Preston, J. (1997). Feyerabend. Philosophy, Science and Society. Oxford, Blackwell
Oberheim, E. (2005). "On the historical origins of the contemporary notion of incommensurability: Paul Feyerabend's assault on conceptual conservativism." Studies in the History and Philosophy o f Science 36: 363-390