۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

فلسفه ذهن در جهان سوم - قسمت سوم

"دوشینه به کوی میفروشان پیمانه می به زر خریدم
و امروز خراب و سرگرانم زر دادم و درد سر خریدم" - سعدی

از یک نظر، در بین تمام فلسفه ورزانی که در ایران و خارج از ایران زندگی می کنند هیچ کس به اندازه من شبیه سید حسین نصر نیست: چرا که همزمان در دو جایی کار می کنم که زمانی او همزمان در آن ها کار می کرد، یعنی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران (یا همان انجمن پادشاهی فلسفه ایران در زمان حضور سید) و پژوهشگاه دانش های بنیادی (یا همان دفتر کار فرح دیبا در ضمن حضور سید). کسانی – از جمله صاحب این کی بورد – معتقدند حضور نصر در ایران قریب الوقوع است؛ اگر چنین شود حضوراً این نکته را با او در میان خواهم گذاشت.
باید اعتراف کنم اگر از نظر مکان تولد شانس نیاورده باشم از نظر مکان کار بخت کاملاً با من با یار بوده است. هر دو کارگاه ساختمان زیبایی دارند و محوطه بسیار سبز و دل انگیزی. هر چند معماری مدرن پژوهشگاه به سلیقه معماری من نزدیکتر است تا معماری سنتی انجمن، اما ساخت و سازهای، داخل و خارج پژوهشگاه آن جا را – به قول جواد لاریجانی – "از لنگوییج اصلیش خارج کرده"، در حالی که بافت اصیل ساختمان انجمن حفظ شده است. من جای انجمن را هم به مکان پژوهشگاه ترجیح می دهم. کافی است از انجمن بیرون بیایید، چشمانتان را ببندید و چند دور بچرخید و بعد در مسیر پیش رو – البته با چشمان باز شده - حرکت کنید و در کمتر از پنج دقیقه به یک کافه دنج برسید که در آن– بر خلاف نیاوران - قیمت شیر گاو با خون آدمیزاد برابر نباشد. از سوی دیگر در فاصله چند قدمی از چهار راه امیراکرم می توانید از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را به راحتی پیدا کنید.
از جمله مزایای انجمن، حضور یک جگرکی در خیابان نوفل لوشاتو نرسیده به خیابان رازی رو به روی سفارت جمهوری فرانسه است که در عرصه آن دل و جگری به شما عرضه می شود که کل آشپزخانه بیرون بر نایب نیاوران باید جلویش لنگ بیاندازد. صاحب فرهیخته جگرکی – که از قضای روزگار مغازه اش اسم ندارد – آدم بسیار بسیار خوش مشربی است که روابط حسنه ای با مشتریانش دارد و نام و شغل آن ها را می داند و تحصیل کرده دوران سازندگی در ژاپن می باشد: یعنی در دوران سازندگی بعد از جنگ عراق با ایران برای ساختن ژاپن به آن جا رفته و تحصیل ین کرده است.
چند روز پیش که برای خوردن جگر به محضرش رسیده بودم، دو هزار ریال به من تخفیف داد و باقی پولم را به صورت یک اسکناس بیست هزار ریالی ادا کرد. در مسیر حرکت اسکناس از روی پیشخوان تا توی جیبم نوشته ای که با خودکار روی آن نوشته شده بود، اعصاب شبکیه چشم مرا تحریک کرد.
پرسیدم: "اینا رو دیدین؟"
جواب داد: "آره هرروز کلی از اینا داریم."
پرسیدم :"حالا این ایشون کی هست؟"
نگاهی به من انداخت که گویی گفته باشم پایتخت ژاپن سئول است.
گفت: "دکتر ما رو گرفتی؟!"
گفتم: "نه به جان شما."
گفت: " شما مگه نگفتی تو انجمن کار می کنی؟"
گفتم" چرا."
گفت: "خداوکلیی نمی شناسیش؟"
گفتم :"نه به جان خودم."
پرسید: "بابا! دکتر! سید حسین نصر موسس انجمن حکمت."
گفتم: "مطمئنی؟ ولی ننوشته نصر."
گفت: "لابد می خواستی بنویسه ؟ قافیش به هم می خوره."
گفتم: "آخه سید هم ننوشته."
باز هم جوری نگاهم کرد که گویی گفته باشم ایران آزادترین کشور جهان است.
گفت: "عزیزم، من جگرم واسه این دانشجویای تو کباب میشه. تو دیپلمتو کجا گرفتی؟ میر یعنی سید. حالا یکی پیداشده از موسس سابق موسسه تو تعریف کرده، چرا این قدر مته به خشخاش می ذاری؟ تو هم ازش تعریف کن."
پرسیدم: " به تضمین شما؟"
گفت: "عقلاً، عرفاً، شرعاً و جگراً تضمین می کنم. شما که شریفی هستی باید بدنی شریف بودن خوب چیزیه. تازه رو بعضی اسکناس هایی که می گیرم جای دکتر نوشته مهندس. ولی اشکالی نداره."
لبخندی که هنگام خروج از جگرفروشی بر دل من افتاد بود تا شب یلدا که از محل کار سابق سید حسین نصر به خیابانی که خود او، نامش را میرداماد گذاشته بود، جاوید ماند. حتی چهره عبوس اوامر و عوامل حکومت نظامی در میدان محسنی دورتا دور مجسمه مادر ساخته خواهر زهرا رهنورد که در مسیر رسیدن به بقالی و میوه فروشی از میانشان گذشتم، این لبخند را زایل نکرد. تفاوت سرطان روده بزرگ با حکومت نظامی در این است که اگر خدای ناکرده سرطان روده بزرگ بگیرید ولی کسی اعلام نکند که سرطان روده بزرگ گرفته اید بازهم بیماری شما سرطان روده بزرگ محسوب می شود ولی اگر حکومت نظامی اعمال کنید ولی اعلامش نکنید، دیگر حکومت نظامی محسوب نمی شود و مشکل منع قانون اساسی هم پیش نمی آید.
باری، من به بقالی رفتم و خرت و پرتی برداشتم. اول می خواستم کمی هم درباره هزینه خرید میوه شب یلدا در این جا بنویسم و چند نموداری به شما نشان دهم ولی چون بر خلاف دکتر نصر معتقدم تمام مشکلات جهان را نباید در یک نوشته مطرح یا حل یا منحل یا نابود نمود فقط به این نکته اشاره می کنم که قیمت تمام شده خرید شب یلدای صاحب این "ستور" – آدم اگر آدم باشد به اندازه موجودی جیبش خرید می کند - از موجودی کاغذی اوراق بهادار در کیف من بیشتر بود لذا، خواسته یا ناخواسته، خود را ملزم به استفاده از خدمات بانکداری الکترونیکی دیدم.
اگر کسی به صرافت افتاد از این نوشته یک نمایش بسازد به سه نکته توجه کند. اول این که بقال محله ما خیلی شبیه شیث رضایی مدافع تیم پرسپولیس است، دوم این که من، با وجود اضافه وزن، محصولات رژیمی نمی خرم و سوم این که کاراکتر "فلسفه ذهن" باید در همین لحظه وارد صحنه شود و این حرف ها را به تماشاچیان بگوید که بعد از نقطه پایانی این جمله تا پایان پاراگراف شما خواهید خواندش، یعنی همین این نقطه. مطابق نظر کارکردگرایان آن چه یک حالت ذهنی را آن حالت ذهنی می کند، نقش کارکردی آن حالت ذهنی است و نه تحقق فیزیکی آن. کارکردگرایان برای تبیین ادعای خود مثال هایی از مفاهیم کارکردی در زندگی عادی مطرح می کنند. مفهوم کارکردی ای که در بین فلاسفه از کفر ابلیس هم مشهورتر است، مفهوم پول است. این که جنس آن چه ما پول می دانیم چیست در پول بودن آن اهمیتی ندارد. مهم نقش یا کارکردی است که در مبادلات اقتصادی ایفا می کند. زمانی سکه های زر و نقره این نقش را ایفا می کردند و بعد مسکوکاتی از جنس دیگر فلزات. بعد اوراق کاغذین هم به این جرگه اضافه شدند و امروز هم که کارت های پلاستیکی که در خود اطلاعات الکترونیکی ذخیره کرده اند آن نقش را ایفا می کنند. پول یعنی چیزی که نقش خاصی را در مبادلات اقتصادی ایفا کند. به همین ترتیب، چیزی که روزی پول (رایج) بوده است ممکن است بدون تغییر در ماهیت فیزیکی اش دیگر پول (رایج) نباشد چون نمی تواند – بنا به دلایلی مثل تغییر سیسیتم بانکی – آن نقش کارکردی را در مبادلات اقتصادی ایفا کند. [کاراکتر "فلسفه ذهن" خارج می شود.]
اگر مکالمه آن روز ظهر با جگرفروش صورت نگرفته بود، من صرفاً پول خرید شب یلدا را با کارت داده بودم و از میان شحنگان به خانه مان برگشته بودم و شما هم این سطور را نمی خواندید. اما درست در لحظه ای که کارت بانک را از کیفم در آوردم این فکر بر ذهن من خطور کرد که نقش کارکردی اسکناس در ایران دیگر همان نقشی نیست که کارت های الکترونیکی دارند. اسکناس ها پیام هم منتقل می کنند و کارت ها نمی کنند. و واقعیت تلخ این بود که من اسکناس کافی نداشتم. کارت به کارم نمی آمد. اول نگاهی به بقال انداختم و بعد هم نگاهی به چند خانم پشت سرم که هنوز از این دست و آن دست کردنم جلوی پیشخوان شاکی نشده بودند. عرق سردی بر پیشانیم نشست. بقالمان مرا خوب می شناسد و اگر می فهمید "پول" همراه ندارم به اصرار وادارم می کرد بعداً حساب کنم. اما من همیشه از روشدن این قضیه که پول کافی ندارم ولی خرید لازم کرده ام متنفر بوده و هستم و احتمالاً خواهم بود و اصلاً برایم مهم نیست پیش صاحب مغازه چه قدر اعتبار دارم. در این شرایط عمیقاًً احساس شرم می کنم. با دستی لرزان و عرق کرده کارت را به بقال دادم. همزاد شیث رضایی گفت :"دیویست تومانش رو هم برداشتم که روند بشه. رمز لطفاً" و دستگاه را به دستم داد. یاد دویست تومان تخفیف استاد مسلم جگر پزی افتادم و بعد به فلسفه ذهن فکر کردم. بقال چشم از من بر نمی داشت. اگر چشمی در پشت سر داشتم هم می دیدم که سایر مشتریان به من زل زده اند. چند لحظه دیگر صبر کردم و قلمنوشته روی اسکناس مغازه جگرکی را بلند گفتم و رمز کارت را فشردم. هلهله ای از جمعیت درون مغازه درآمد؛ انگار همه دکتر سید حسین نصر را می شناختند. فلسفه واقعاً به میان مردم آمده است.

پی نوشت: تکنولوژی را هم می شود بومی کرد. مثلاً می شود دستگاه های پرداخت الکترونیکی را به صفحه کلیدهایی مجهز کرد تا خریداران، علاوه بر وارد کردن شماره های رقمی، مطالبشان را هم بنویسند و بعد پول به حساب و مطالب به ایمیل فروشندگان واریز شود. می خواستم پیشنهادی جدی در این باره را در روزنامه "اندیشه نو" مطرح کنم که خوشبختانه روزنامه توقیف شد. روزنامه های متولی اندیشه کهنه هم بعید است به نو کردن تکنولوژی روی خوش نشان دهند.

۶ نظر:

  1. با عرض سلام
    دوست دارم بدانم دکتر نسرین با نطرات محی الدین ابن عربی چقدر اشنایی دارند. مسلما اگر شخص ایشون جواب بدهند بسیار خوشحال می شوم.
    موید باشید

    پاسخحذف
  2. سلام. هم مثال پول و هم مثال دکتر نصر کذایی را می شه با حیث التفاتی هم توضیح داد. بعدش هم اگه هنوز تو شریف درس می دادید یه خورده شباهتتون بیشتر می شد. نهایتا اینکه امشب داشتم از دندون پزشکی می اومدم راننده که احتمالا مثل جگرکی دوست شما مرد فرهیخته ای بود، فهمید دانشجوی شریفم و پیشنهاد کرایه دوبرابرم را رد کرد و کل پولم رو پس داد تازه هم دردی هم کرد به خاطر" تجاوزات صورت گرفته به ما(دانشجویان)..." نکته بعداز نهایتا من این مقاله "تحقق چندگانه..." شما رو لازم دارم!

    پاسخحذف
  3. اتفاقا منم 16 آذر که داشتم از تظاهرات برمیگشتم، و زیر بارون منتظر تاکسی بودم، یه انسان شریف و خیرخواهی منو سوار کرد و از اونجا که مرد بسیار فرهیخته ای بود وقتی فهمید که منم دانشجوی شریفم، گفت که اونم دانشجوی شریف بوده و اصرار کرد به ازای "تجاوزات صورت گرفته به ما(دانشجویان)" حتما منو به هر جای خاص دیگه ای که میل دارم و یا در صورت عدم تمایل به برخی از مکانهای خاص دیگه ای که خودشون میل دارن برسونن

    باور بفرمایید به قدری این مرد شریف بود که به سختی، بدبختی و بیچارگی تونستم از ماشینش پیاده شم

    همه رو برق میگیره

    پاسخحذف
  4. moshkeli ke karkardgarayi dare az jens-e moshkel-e sakhtar-garayi ast: Sakhtrgarayee naqsh-e konsesh-e ensani dar tayeen-e karkard va sakhtar-e neshane ra dar nazar nemigire banabareen nafs-e ravabet-e miyan-e sakhtarharo botvare mikone. Karkardgarayi ham be sourate moshabeh "karkard" ro botvare mikone bedoun-e eenke towzih bedeh een karkard-e moshaxxas bar mabnaye kodam konsesh va barhamkonesh-haye ensani towlid va baz-towlid mishavand. Jaleb eenke mesal-e mowred-e alaqe-ye anha hamin poul as ke khodash nesahne-ye hseyshodegi-ye nirou-ye kar va qeyre ast. Farhixtegi-ye jigaraki-ye Noufel Loshato va nevisande-ye "sotour"e fowq dar neshan dadan-eh nahve-ye towlid-e va baz-towlid-e karkardha va hamchenin dar neshan dadan-e dark-e mahdoud-e "karkardgarayi" as karkard ast. Movaffaq bashi doktor!

    پاسخحذف
  5. 1-این عبارات "از یک نظر، در بین تمام فلسفه ورزانی که در ایران و خارج از ایران زندگی می کنند هیچ کس به اندازه من شبیه سید حسین نصر نیست: چرا که همزمان در دو جایی کار می کنم که زمانی او همزمان در آن ها کار می کرد، یعنی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران (یا همان انجمن پادشاهی فلسفه ایران در زمان حضور سید) و پژوهشگاه دانش های بنیادی (یا همان دفتر کار فرح دیبا در ضمن حضور سید)." نیاز به اصلاح دارد. برحسب مستندات وشواهد به جز شما دکتر لاله قدکپور هم- پیش از آنکه مورد غضب واقع شوند- همین وضعیت را داشته اند. بنابراین شما تنها کس نبوده اید.
    2- خدمات بانکداری الکترونیکی خصوصا به این جهت ارائه می شوند که موجودی کاغذی اوراق بهادار دردسترس افراد( خواه درکیفشان یا جای دیگر)کمتر شود!اگر کسی موجودی کاغذی بهادار( دراینجا پول) نداشته باشد ودرعین حال صاحب کارت بانکی حاوی موجودی هم نباشد ممکن است بتوان از عبارت " واقعیت تلخ" استفاده کرد
    اما صرف نداشتن اسکناس کاغذی ولی برخورداری از کارت بانکی دارای موجودی واقعیت تلخی محسوب نمی شود چه برسد که عرق سردی هم برپیشانی آدم بنشاند!

    پاسخحذف
  6. اشبه‌الناس به نصری نسرین
    لایق محبس قصری نسرین

    پاسخحذف