۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

تحليلي بودن يا نبودن

"بسا چيزها در آسمان ها و زمين است، هوراشيو، كه فلسفه تو بخوابشان هم نمي بيند." ويليام شكسپير –تراژدي هملت


در زبان هاي طبيعي جملاتي كه شكل همانگويانه "الف، الف است" دارند، در واقع به قصد بيان گزاره اي وراي يك گزاره همانگويانه صرف به كار مي روند و تلويحاً قرار است بر نكته اي ديگر تأكيد كنند. به همين دليل اگر در مكالمه اي گفته شود "مايلي كهن، مايلي كهن است" يا اگر گفته شود "فردوسي پور، فردوسي پور است" دو نكته متفاوت مراد گوينده است حال آن كه هر دو جمله شكل منطقي يكساني دارند و به نظر مي رسد – از منظر تحليل زبان - محتواي گزاره اي شان يكي باشد. از نظر بارت در كتاب "اسطوره امروز" همانگويي هاي زبان طبيعي يكي از انواع اسطوره هاي امروزي است. بارت به تحليل عوامل اجتماعي و سياسي دخيل در اين نوع سخن گفتن مي پردازد. اگر با تحليل بارت هم موافق نباشيم باز به نظر مي رسد حق با اوست كه مي گويد جملات صرفاً همانگويانه در زبان طبيعي واقعاً به ندرت كاربرد دارند و آن جملات همانگويانه هميشه براي تأكيد بر نكته اي ديگر به كار مي روند. اين موضوع را منطق دانان سنتي ما هم لحاظ نموده اند و ادعا كردند چون هدف زبان انتقال معني است و جملات همانگويانه چيزي به دانسته هاي شنونده اضافه نمي كنند، حتي از بحث منطق استدلال هم بيرون هستند.

در ترا‍ژدي هملت، هوراشيو و مارسلوس به اصرار از شاهزاده جوان مي خواهند كه شرح ماوقع ديدارش با روح پدرش را براي آنان بازگو كند. هملت مي خواهد بگويد كه دريافته عمويش - كلوديوس شاه فعلي – قاتل پدرش و پست ترين ناكس دانمارك است. هملت مي خواهد بگويد هيچ كس رذل تر از او در دانمارك پيدا نمي شود ولي ناگهان كلامش را فرو مي خورد و عبارتش را تبديل به يك جمله همانگويانه مي كند:

هملت: در تمام دانمارك فرومايه اي سكني ندارد كه ... پست و رذل نباشد.
هوراشيو: والاحضرت، لازم نبود روحي از قبر به در آيد تا اين را به ما بگويد.

فرار از پاسخ گويي به رفيقش - هوراشيو - تنها استفاده اي نيست كه هملت از جملات همانگويانه مي كند. پولونيوس پدر اوفليا كه بر اين باور است كه عشق هملت به دخترش او را به راه جنون كشانده است نامه اي را كه هملت براي اوفليا نوشته در حضور مادر و عموي هملت – ملكه و شاه فعلي – مي خواند. در آن نامه هاملت به اوفليا مي گويد عشق او از مسلم ترين حقايق عالم مسلم تر و از خدشه ناپذيرترين ضروريات جهان محكم تر است.

گرترود: آيا اين ها راهملت براي او نوشته است؟
پولونيوس: خانم من، اندكي صبر كنيد، قول مي دهم وفادار بمانم. (مي خواند)
در آتشين بودن ستارگان شك بكن،
در حركت خورشيد شك بكن،
در راست بودن حقيقت شك بكن،
اما هرگز در عشق من شك نكن.

"در تمام دانمارك فرومايه اي سكني ندارد كه پست و رذل نباشد." و "راست بودن حقيقت"، دو استفاده شكسپير از همانگويي واقعي در متن گفتگوهاي زبان طبيعي است. البته شايد ادعا شود كه حتي اين دو مثال هم دقيقاً شكل "الف، الف است" را ندارند و واقعاً جايي براي "الف، الف است" به شكل كاملاً همانگويانه در زبان طبيعي وجود ندارد.

پي نوشت: اگر اوفليا توصيه هاي هاملت (دست كم دوتاي اول) را جدي گرفته امروز ما به جاي كپرنيك بايد از انقلاب اوفليايي در نجوم صحبت مي كرديم. بالنتيجه بهتر آن است كه نامه هاي عاشقانه را با دقت بيشتري بخوانيم.






۶ نظر:

  1. گشتم نبود نگرد نیست!
    بیخودی این نوشته را بالا پایین نکنید من هر چی آن را بالا پایین کردم نتونستم نکته سیاسی ای از دل آن بیرون بکشم.

    پاسخحذف
  2. نگاهی به آثار ادبی۲۵ آذر ۱۳۸۸ ساعت ۱۴:۲۹

    ماجرا از این قرار است:

    اگر اوفلیا[آنقدر سیاستمدار بود] که توصیه های هملت را جدی می گرفت، به احتمال زیاد رابطه عاشقانه آنان به فرجام خوشی می رسید! " بالنتيجه بهتر آن است كه نامه هاي عاشقانه را با دقت [واعمال کیاست== سیاست +تدبیر] بيشتري بخوانيم.
    ملاحظه می شودکه این نوشته تا چه حد می تواند حاوی نکات سیاسی باشد. به شرط آنکه سیاست را تنها دریک معنای خاص لحاظ نکنیم.

    پاسخحذف
  3. پی نوشت پست + کامنت "گشتم نبود..."
    =)))))))))))))))))))))))))))))))))))))
    ))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

    من عاشق این پرسه ناکی ذهنهای آزادم

    پاسخحذف
  4. کوتاه‌نوشته‌تان انگیزاننده‌یِ فکر (فکرانگیز) بود. امید دارم که این ایرانستانِ وبلاگی، باعثِ رهاییِ دستِ‌کم چند نفری از دستِ جنّ‌هایِ همخوابه‌شان شود. (پدرشیفته‌ای را گفتم چرا به دولتِ للِـه‌وار باور داری؟ از جان‌اش ندا آمد که پدرباره‌گیِ پدر، بلاگردانِ گورزنی‌ام است.) بگذریم. به نظرم نکته(ها)یِ اصلیِ این نوشتار بیشتر مربوط به زبان‌شناسی و کاربردشناسی بودند و نمی‌خواهم در این جا به آن(ها) بپردازم. آن چه به آن خواهم پرداخت، همان است که در ادامه است. تنها به چند گوشه می‌پردازم کلی و ناکامل، و نکته‌چپانی هم نخواهم کرد. همین.

    سخن بر سرِ (کاربردِ ‘معمولیِ’) جمله‌هایی ست که در زبانِ طبیعی به فُرم و صورتِ اجمالیِ ‘A، A ست’ باشند (و یا ‘تبدیل‌پذیر’ به این صورت باشند و یا به نوعی با آن ‘هم‌معنا’ باشند). برایِ ساده‌سازی، از این هم بگذریم که نمادِ (احتمالاً محمولیِ) ‘A’ دقیقاً چه می‌تواند باشد (گر چه نباید از آن گذشت!). اگر بخواهیم این جمله‌ها را به زبان منطق (برایِ مثال، منطقِ کلاسیک با اینهمانی) ترجمه کنیم، خواهیم دید که این جمله‌ها همگی دارایِ یک ساختارِ منطقیِ یکسان نخواهند بود (البتّه روشن است که زبانِ منطقِ موردِ نظر در اصل باید بتواند آن جمله را بیان کند). برخی از آن‌ها به شکلِ جمله‌هایِ اینهمانی خواهند بود، برخی به شکلِ (دو)شرطی، و برخی حتّا بیش از یک جمله خواهند بود (حالت‌هایِ دیگر هم اندیشیدنی اند). هر یک از این موردها به بحثِ جداگانه نیازمند است و این جا مجالِ آن نیست. تنها چند نکته‌یِ کوتاه درباره‌یِ گزینه‌یِ جمله‌هایِ اینهمانی بگویم و بزنم به چاک. (برایِ آن که نمونه‌ای هم گوشه‌یِ ذهن‌تان باشد به این بیندیشید که کدام یک از این جمله‌ها (که طبق فرض باید به شکل ‘A، A ست’ باشند [آیا هستند؟])، جمله‌هایِ اینهمانی اند (به این هم فکر کنید که در چه منطقی می‌توان آن‌ها را بیان کرد): ‘من، من هستم،’ یا ‘سلطانِ راک، سلطان راک است،’ ‘هر آن چه هست، همان است که هست،’ و دیگر.)

    (یکم) آیا جمله‌هایِ اینهمانی صدقِ منطقی (logical truth) حساب می‌شوند؟ بستگی به این دارد که نخست: در چه منطقی باشیم؛ و دوّم: صدقِ منطقی را چه بدانیم. کوتاه آن که، چنین نیست که جمله‌هایِ اینهمانی لزوماً صدقِ منطقی حساب شوند (نه حتّا در منطقِ(هایِ) کلاسیک).

    (دوم) آیا جمله‌هایِ اینهمانی و همچنین صدق‌هایِ منطقی، صدقِ تحلیلی به شمار می‌روند؟ تا صدقِ تحلیلی چه باشد و صدقِ منطقی چه (هم از جهتِ مفهوم و هم از جهتِ مصداق). کوتاه آن که، چنین نیست که صدقِ منطقی لزوماً صدقِ تحلیلی باشد (و برعکس).

    (سوم) به نظر، هر یک از سه دسته جمله‌یِ یادشده (اینهمانی، منطقی، و تحلیلی) دارایِ ‘محتوایِ گزاره‌ای’ هستند. یعنی، اطّلاعی به ما می‌دهند و این اطّلاعِ‌شان به صرفِ ‘فُرم’‌شان هم نیست (و ازاین‌رو، می‌توان گفت که دو جمله‌یِ اینهمانی یا تحلیلی با فُرمِ یکسان لزوماً دارایِ محتوایِ گزاره‌ایِ یکسانی هم نیستند). آن چه بیشتر موردِ بحث است این است که محتوایِ گزاره‌ایِ این جمله‌ها تا چه اندازه محتوایِ (تجربیِ) ‘جدیدی’ است (یا می‌تواند باشد).

    (چهارم) به سَنجه‌یِ [=معیارِ] اینهمانی برایِ وجود داشتن (to be) فکر کنیم. آیا نمی‌توان هستیمندی [=موجودی] داشت امّا در اساس نتوان گفت که با خودش اینهمان است یا نه؟ فرض کنیم که اینهمانی ویژگی‌ای هستی‌شناسیک باشد و تحلیلی بودن خصوصیّتی شناخت‌شناسیک. همچنین فرض کنیم که هر چیزی با خودش اینهمان باشد و صدقش هم صدقی منطقی باشد. آیا چنین فرضی ناممکن است: چیزی مانندِ X وجود داشته باشد که در اساس و از نظرِ معرفت‌شناختی نتوان دانست که با خود اینهمان است (واژه یا عبارتِ ‘X’ را از همان نوعِ واژه‌یِ ‘A’ بگیرید). اگر این فرض ممکن باشد و ناسازگاریِ درونی نداشته باشد، آن‌گاه دیگر جمله‌یِ ‘X، X است’ نه تحلیلی خواهد بود و نه تألیفی.

    ادامه‌یِ این جُستار در پیستِ اسکیِ پس‌قلعه و در پسِ قلعه‌. آمدین، آمدین. نیامدین، آمدین.

    پاسخحذف
  5. اوقلوبیگ زحمت کشیدند یه جمله تحلیله دیگه از خودشون در کردند:
    "آن چه به آن خواهم پرداخت، همان است که در ادامه است"
    راستش اگه این جمله رو نمی گفت من یکی که فکر می کردم به چیزی به جز آن چه در ادامه است، خواهد پرداخت!!!

    پاسخحذف
  6. دوستانِ گرامی توجّه دارند که آن چه نویسنده‌ای در متنی به آن می‌پردازد، لزوماً همان نیست که در نوشتارش صورتِ کتبی می‌یابد. گاهی نوشتاری به چیزی می‌پردازد که اساساً بیان‌پذیر نیست و یا نمی‌خواهد یا نمی‌تواند آن را بیان کند. در این گونه متن‌ها، آن چه مهم است دقیقاً همان چیزی ست که نوشته نشده است. گاهی سطرهایِ نانوشته یا نوشته‌ناشدنی همان چیزی ست که نویسنده‌ای به آن پرداخته است. نمونه‌هایِ بسیاری از سیستم‌هایِ گوناگون برایِ این موضوع وجود دارد که یک نمونه‌یِ نامدارِ آن رساله‌یِ زنده‌یاد ویتگنشتاین است. در آن از جمله به مبانیِ منطق پرداخته شده است و به‌ویژه بحث‌هایش به بحث‌هایِ این پُستِ وبلاگ هم مربوط است. برایِ بحثِ بیشتر به شرح‌هایِ آن رجوع شود. جدایِ از این نکته و جدایِ از جنبه‌هایِ گوناگونِ ادبی (که در زبان‌شناسی و کاربردشناسی به آن پرداخته می‌شود)، مطلب‌هایِ عمده‌یِ دیگری هم هست که بماند.

    [گاهی تعجّب کردن، اندازه‌یِ آن، و ابرازِ آن می‌تواند اخلاقی و موجّه باشد. فتأمَّل.]

    پاسخحذف