۱۳۹۳ آذر ۸, شنبه

کتاب بدون نویسنده نویسنده بدون کتاب

1-     از من خواسته شده بود که چیزی بنویسم. در مورد ماجراهای اخیر. واقعیت این است که اگر در نوشته مصطفی مهاجری که مدتی در این وبلاگ بود و بعد به وبلاگ خودش منتقل شد ارجاعی به چیزی که مدتها پیش نوشته بودم نبود این ها را نمی نوشتم.
2-      نمی دانم چرا ناگهان احساس کردم آن پستی که با عنوان "رای ربایی" نوشته بودم خیلی خام اندیشانه بوده است و آن زمان از دیدن تصویر بزرگتر عاجز بوده ام. بعد به فکر دنیایی افتادم که در آن هر کتاب و مقاله ای که چاپ می شود بدون اسم نویسنده است. دنیای خیلی بهتری است از دنیای ما. آن جا آدم ها می نویسند که نوشته شان خوانده شود نه خودشان. آدم ها نوشته های های خوب را به هم معرفی می کنند و کسی وقت خودش  را صرف نوشتن چیزهایی که دیگران نخواهند خواند نخواهد کرد. نه سانسور در میان است و نه بازار تراشی. کسی هم برای بالا رفتن از نردبان ترقی آکادمیک اجباری به چاپ کردن ندارد. سرقت ادبی که بنا به تعریف رخ نخواهد داد. دنیایی که همه نوشته ها بدون نام نویسنده چاپ شوند، دنیای خیلی بهتری است.
3-      از هیچ یک از ما خواسته نشده که به عنوان عضوی از هیئت منصفه در محکمه حاضر شویم؛ بنابراین اعلام مجرمیت و برائت کاری است بسیار عبث. به نظرم باید در این مورد صحبت کرد که  این ماجرا چه درس هایی برای همه ما دارد. درسش لابد برای یاسر پوراسماعیل این است که دفعه بعد که از او خواستند مقاله ای را ترجمه کند بیشتر دقت کند.
4-      آدم به هزار و یک دلیل ممکن است به جزء یا تمام نوشته کسی ارجاع ندهد. آدم شاید کارهای مهمتری داشته باشد به جای نوشتن نوشته ای که در طول تاریخ بشریت – از دمیدن در گل تا دمیدن در صور - به جز دو داور ژورنال، دو نفر دیگر هم نخوانندش  و  بنابراین تصمیم بگیرد به جای مقاله الکی نوشتن، بخش یا همه نوشته کس دیگری را (باز)چاپ کند و این وقتی را که از این طریق پس انداز می کند صرف آن کارهایی کند که به نظرش مهم تر است.  والبته به خیلی دلایل دیگر.
5-      من هنوز نمی دانم حقیقت ماجرا چیست. می دانستم هم احتمالن توفیری نمی کرد.  اول آمدم بنویسم بر خلاف ارسطو که گفته بود حقیقت را بیشتر از افلاطون دوست دارد، من آدم هایی را که دوست دارم از حقیقت بیشتر دوست دارم. در  این مورد، هر چند که ارسطو از ارکان فلسفه است، گویا نظر مصطفی مهاجری هم به نظر من نزدیک تر است. بعد یادم افتاد خیلی وقت است اصلن حقیقت را دوست ندارم. بنابراین صرفن باید بگویم من محمود خاتمی را دوست دارم. و حقیقت این است که خیلی هم دوست دارم. 

۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه

لئو اشتراوس و کارل پوپر: نزاع ایدئولوژیهای سیاسی در آکادمیا

می دانیم که پوپر با نظریه عقلانیت انتقادی اش از مدافعان سرسخت مدرنیسم بود و به لئو اشتراوس به خاطر نقدش بر مدرنیته (به قول کاترین زوکرت از شاگردان و شارحان او) می توان نوعی پست مدرنیسم نسبت داد. پوپر را در سیاست می توان کمابیش لیبرال شمرد و اشتراوس را نوعی محافظه کار. تفسیرهای کارل پوپر و لئو اشتراوس از اندیشه سیاسی افلاطون، خصوصا عقیده افلاطون در مورد "دروغهای والامنش" (noble lies) دقیقاً ضد هم اند. کنجکاو بودم بدانم پوپر یا اشتراوس در مورد هم چه گفته اند، خصوصاً آنکه هردو به طایفه یهودیان آلمانی تباری تعلق داشتند که حین جنگ جهانی دوم و از بیم تعقیب نازیها آلمان یا اتریش را به مقصد کشورهای انگلیسی زبان ترک کردند.


ظاهراً تنها جایی که اشتراوس مستقیماً به پوپر اشاره کرده در مکاتبه هایی است که میان او و دوستش اریک وگلین انجام شده و بعداً تحت عنوان کتابی ایمان و فلسفه سیاسی: مکاتبات میان لئو اشتراوس و اریک وگلین: 1964-1934 منتشر شده است. این مکالمه را عیناً اینجا به نقل از وبلاگی در فلسفه علم می آورم. در مورد شان نزول نامه باید نوشت ظاهراَ پوپر تقاضای کار در جایی که اشتراوس درش بوده (دانشگاه شیکاگو) کرده بوده و اشتراوس که تا آنزمان اسم پوپر را نشنیده بود از وگلین در مورد پوپر اصطلاحاً استعلام می کند. در نامه اولیه اشتراوس می گوید پوپر علی رغم سخن گفتن از "عقلانیت" قادر به تفکر "عقلانی" نیست، در پاسخش به پاسخ وگلین از امکان استخدام پوپر با عنوان "مایه آبروریزی" (scandal) یاد می کند. این نامه ها نشان می دهند چقدر دعواهای عقیدتی و ایدئولوژیک در کسب شغل دانشگاهی، حتی در کشورهای غربی و آمریکای شمالی، موثر است:
Leo Strauss:
"May I ask you to let me know sometime what you think of Mr. Popper. He gave a lecture here, on the task of social philosophy, that was beneath contempt: it was the most washed-out, lifeless positivism trying to whistle in the dark, linked to a complete inability to think “rationally,” although it passed itself off as “rationalism”–it was very bad. I cannot imagine that such a man ever wrote something that was worthwhile reading, and yet it appears to be a professional duty to become familiar with his productions. Could you say something to me about that–if you wish, I will keep it to myself.
Warmest greetings,
Leo Strauss
April 18, 1950
Dear Mr. Strauss,
The opportunity to speak a few deeply felt words about Karl Popper to a kindred soul is too golden to endure a long delay. This Popper has been for years, not exactly a stone against which one stumbles, but a troublesome pebble that I must continually nudge from the path, in that he is constantly pushed upon me by people who insist that his work on the “open society and its enemies” is one of the social science masterpieces of our times. This insistence persuaded me to read the work even though I would otherwise not have touched it. You are quite right to say that it is a vocational duty to make ourselves familiar with the ideas of such a work when they lie in our field; I would hold out against this duty the other vocational duty, not to write and to publish such a work. In that Popper violated this elementary vocational duty and stole several hours of my lifetime, which I devoted in fulfilling my vocational duty, I feel completely justified in saying without reservation that this book is impudent, dilettantish crap. Every single sentence is a scandal, but it is still possible to lift out a few main annoyances.
1.  The expression “closed [society]” and “open society” are taken from Bergson’s Deux Sources. Without explaining the difficulties that induced Bergson to create these concepts, Popper takes the terms because they sound good to him; [he] comments in passing that in Bergson they had a “religious” meaning, but that he will use the concept of the open society closer to Graham Wallas’s “great society” or to that of Walter Lippmann. Perhaps I am oversensitive about such things, but I do not believe that respectable philosophers such as Bergson develop their concepts for the sole purpose that the coffeehouse scum might have something to botch. There also arises the relevant problem: if Bergson’s theory of open society is philosophically and historically tenable (which I in fact believe), then Popper’s idea of the open society is ideological rubbish. For this reason alone, he should have discussed the problem with all possible care.

2.  The impertinent disregard for the achievements in his particular problem area, which makes itself evident with respect to Bergson, runs through the whole work. When one reads the deliberations on Plato or on Hegel, one has the impression that Popper is quite unfamiliar with the literature on the subject–even though he occasionally cites an author. In some cases, as for example Hegel, I would believe that he has never seen a work like Rosenzweig’s Hegel and the State. In other cases, where he cites works without appearing to have perceived their contents, another factor is added:

3.  Popper is philosophically so uncultured, so fully a primitive ideological brawler, that he is not able even approximately to reproduce correctly the contents of one page of Plato. Reading is of no use to him; he is too lacking in knowledge to understand what the author says. Through this emerge terrible things, as when he translates Hegel’s “Germanic world” as “German world” and draws conclusions from this mistranslation regarding Hegel’s German nationalist propaganda.

4.  Popper engages in no textual analysis from which can be seen the author’s intention; instead he carries the modern ideological clichés directly to the text, assuming that the text will deliver results in the sense of the clichés. It will be a special pleasure for you to hear that, for example, Plato experienced an evolution–from an early “humanitarian” period still recognizable in the Gorgias, to something else (I can’t recall any more if “reactionary” or “authoritarian”) in the Republic.

Briefly and in sum: Popper’s book is a scandal without extenuating circumstances; in its intellectual attitude it is the typical product of a failed intellectual; spiritually one would have to use expressions like rascally, impertinent, loutish; in terms of technical competence, as a piece in the history of thought, it is dilettantish, and as a result is worthless.
It would not be suitable to show this letter to the unqualified. Where it concerns its factual contents, I would see it as a violation of the vocational duty you identified, to support this scandal through silence.
Eric Voegelin
My dear Mr. Voegelin,
I have never thanked you for your interesting letter dated 18.4. In confidence I would like to tell you that I showed your letter to my friend Kurt Riezler [احتمالا این فرد], who was thereby encouraged to throw his not inconsiderable influence into the balance against Popper’s probable appointment here. You thereby helped to prevent a scandal."

نکته آخر. فارغ از اینکه در نزاع سیاسی میان پوپر و اشتراوس، یا لیبرالیسم و محافظه کاری، گرایش ما به کدام طرف باشد، نمی توان تردید داشت که در مورد تخصص در آثار کلاسیک یونان اشتراوس واقعاً متبحرتر از پوپر است، همانطور که در معرفت شناسی و علم جدید پوپر واقعاً متخصص تر از اشتراوس است.
با این حال من شخصاً تفسیر اشتراوس از مسئله "دروغهای والامنش" افلاطون در سیاست را نمی پسندم، گرچه خوانش پوپر از افلاطون هم قدری متن را بیرون از بافتار تاریخی اش خواندن است.

۱۳۹۳ آبان ۱۹, دوشنبه

محمود خاتمی


[توضیحِ اضافه شده در ۲۰ آبان ۹۳: در جدولی که در ادامه می‌آید برخی بخش‌های برخی نوشته‌های ادعاییِ محمود خاتمی و برخی بخش‌های نوشته‌های (ادعایی) دیگران نقل شده است. مطالبِ نقل شده بر گرفته از مقالاتی است که در پنج روزِ منتهی به یک‌شنبه ۱۸ آبانِ ۹۳، دربارهٔ بعضی نوشته‌های ادعاییِ محمود خاتمی، استادِ فلسفه دانشگاه تهران، منتشر شد. نویسندگانِ این مطالب مدعی هستند (و مستنداً برای ادعاهای خود استدلال می‌کنند) که (حسب‌موردْ تمام یا بخشی از) رسالهٔ دکتری، مقاله، یا کتاب‌هایی که خاتمی ادعا کرده محصول پژوهش خودش هستند در اصل نوشته و محصول کارِ کسانِ دیگری هستند. همهٔ ارجاعاتِ مربوط و برخی ادعاهای مطرح شده در جدول آمده است.]


[توضیحِ اضافه شده در ۱۳ آذر ۹۳: دانشگاه تهران (در ۱۰ آذر ۹۳) بیانیه‌ای منتشر کرده است که در مقدمهٔ آن توضیح داده شده که بیانیهٔ مذکور با «نظر به نشر شایعاتی مبنی بر عدم رعایت امانت داری علمی یکی از اعضاء هیأت علمی دانشگاه تهران در فضاهای مجازی» منتشر می‌شود. محمود خاتمی «یکی از» اعضاء هیأت علمیِ آن دانشگاه است، و می‌توان حدس زد شاید او مورد نظر بوده است و نیز می‌توان حدس زد که شاید منظور از «شایعات» از جمله مراجعی باشد که جدولِ زیر بر مبنایِ آنها تهیه شده است.]

۱۳۹۳ آبان ۱۸, یکشنبه

دربارۀ ترجمۀ من از کتاب روانشناسی فلسفی "نوشتۀ" محمود خاتمی

ما نگوییم بد و میل به نا حق نکنیم / جامۀ کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است / کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
حافظ! ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

حول و حوش سال‌های 1386 و 1387 به صورت آزاد یا از باب تکلیف دانشگاهی در درس‌های دکتر محمود خاتمی شرکت می‌کردم؛ از جمله درس‌های هوسرل، هگل، دکارت، اگزیستانسیالیسم و فلسفۀ ذهن. دانشجویان فلسفه معمولاً کمتر استادی سراغ دارند که چنین مباحث متنوعی را برایشان تدریس کند؛ بیشتر استادها معمولاً در حد دکارت و کانت، آن هم با مضامین تکراری و بدون آشنایی با تحقیقات جدید دربارۀ این فیلسوفان، متوقف شده‌اند. وجود آقای خاتمی از این جهت برای بسیاری از دانشجویان مغتنم بود که ایشان باب آشنایی با بسیاری از مباحث و فیلسوفانی را می‌گشودند که در دیگر اساتید یافت نمی‌شد. من شخصاً از درس‌های هوسرل و هگل ایشان کمابیش بهره بردم، گرچه این سخن بدین معنا نیست که درس ایشان بی‌نقص بوده است. خاتمی در درس‌هایش (دست کم آن زمان که من شرکت می‌کردم) روایتی پیوسته از یک فیلسوف به دست می‌داد، برخلاف بسیاری استادان دیگر، به حاشیه نمی‌رفت، معمولاً نقشه‌ای کلی از موضوع درس به دانشجویان ارائه می‌داد و با حوصله به پرسش‌ها پاسخ می‌گفت. البته برخلاف انتظاری که از یک کلاس دانشگاهی فلسفه می‌رود، بحث‌هایش به صورت کلی باقی می‌ماند و به ندرت وارد جزئیات یک مسئله می‌شد. من شخصاً ارادت و علاقۀ زیادی به ایشان داشتم و بسیار علاقه‌مند بودم که با کارهای اصیل فلسفی خود ایشان هم آشنا شوم و چون برایم خواندن متون تحلیلی‌تر آسان‌تر بود، به سراغ مقاله‌ای از ایشان در مجلۀ Transcendent Philosophy (به سردبیری سید قهرمان صفوی و وابسته به آکادمی مطالعات ایرانی در لندن؛ این مجله عمدتاً نوشته‌های استادان و دانشجویان ایرانی را منتشر می‌کند) رفتم با عنوان «آیا تلقی صدرائی از علیت ذهنی می‎تواند سردرگمی فلسفۀ ذهن معاصر را دربارۀ علیت ذهنی حل کند؟». این مقاله را ترجمه کردم و برای آقای خاتمی فرستادم. ایشان این مقاله را در مجموعه‎ای با عنوان ذهن، آگاهی و خود (در کنار ترجمۀ برخی دیگر از مقالات ایشان) منتشر کردند (تهران: نشر علم، 1386).

ایشان در ترم بعد از آن به من پیشنهاد ترجمۀ مقاله‎ای از خودشان را دربارۀ علم‎النفس اسلامی دادند. فایل wordای حدوداً 20 صفحه‎ای بود و من هم پذیرفتم. ایشان گفتند که این مقاله بخشی از کتاب مفصلی است که کار کرده‌اند و بخش‌های دیگر آن شامل موضوعاتی است از قبیل زمان، متافیزیک، اخلاق و غیره. گفتند که قرار است انگلیسی آن هم با عنوان Living Issues in Islamic Philosophy به زودی منتشر شود (که البته به نظر می‌رسد که هرگز انگلیسی آن منتشر نشد). و نیز گفتند که اگر دوستان دیگر سایر موضوعات را ترجمه کنند، همه در یک مجلد چاپ خواهند شد. من شروع به ترجمۀ مقاله کردم اما متوجه شدم که تعداد کلمات با تعداد صفحات تناسب ندارد. فایل word را در notepad کپی کردم و دیدم که فایل بیش از صد صفحه است (روشن نبود که در تنظیمات word چه اتفاقی رخ داده است که چنین شده است). موضوع را با آقای خاتمی در میان گذاشتم؛ ایشان گفتند که می‌توان این را به صورت کتابی مستقل منتشر کرد. من کار ترجمه را انجام دادم و نشر علم آن را در سال 1387 منتشر کرد (من عمدتاً از باب ارادت به آقای محمود خاتمی ترجمه را انجام دادم و بهره‌ای مالی برای بنده نداشت). انگلیسی این کتاب گویا هرگز منتشر نشد، گرچه در ترجمۀ کتاب مقدمه‌ای به قلم خاتمی هست که امضای «منچستر 1996» را بر خود دارد.

اخیراً در وبلاگ dailynous، افراد گمنامی مطلبی مبنی بر سرقت علمی گستردۀ محمود خاتمی منتشر کرده کرده‌اند. از طریق دوستان متوجه شدم که اتهام مشابهی متوجه برخی دیگر از آثار ایشان نیز است (اینجا و اینجا و اینجا را ببنید). با کمک یکی از دوستان دریافتم که کتابی که من از محمود خاتمی با عنوان روانشناسی فلسفی ترجمه کردم نیز بدین مشکل دچار است. با جستجوی جملات متن انگلیسی‌ای که خاتمی به من داد در گوگل، متوجه شدم که کل مطلب کپی‌شده از کتابی است با مشخصات زیر:

Mercier, Désiré, et al. 1916. A Manual of Modern Scholastic Philosophy. London: Kegan Paul, Trench, Trubner & Co. Ltd.

این کتاب به دلیل قدیمی بودن و انقضای کپی‌رایت‌اش، به طور قانونی از طریق سایت زیر قابل دانلود است:
آقای خاتمی متن "نوشتۀ" خود را از طریق ایمیل برای من فرستاد و همان‌طور که گفتم به نظر می‌رسد هرگز به انگلیسی منتشر نشده باشد. فایلی که محمود خاتمی به عنوان نوشتۀ خودش به من داد تا من ترجمه کنم، کپی کلمه به کلمه‌ای است از فصل psychology همین کتاب (از ص 161 تا 329). جالب اینکه این کتاب بخش‌های دیگری هم دارد مانند کیهان‌شناسی، زمان و مکان، مباحث معرفت‌شناسی (با عنوان criteriology)، و متافیزیک. جلد دوم این کتابش شامل موضوعات زیر می‌شود: الهیات طبیعی و تئودیسه، منطق، اخلاق، و تاریخ فلسفه. هر بخشی از کتاب نویسندۀ جداگانه‌ای دارد؛ بخش روان‌شناسی این کتاب را Cardinal Mercier نوشته است. در واقع، من متن خاتمی را ترجمه نکرده‌ام بلکه متن کاردینال مرسیه را ترجمه کردم. مقایسۀ چند مورد:

1.       خاتمی:

1. Object of Psychology.—Psychology (‘ilm al-nafs) is that department of philosophy which contemplates the human soul. The soul, understood in its most general sense, denotes that which makes a being live; it is the first principle of life in a living being. If regard be paid only to the etymology of the word, the object of psychology should be co-extensive with all living beings, vegetable and animal as well as man. Custom, however, has restricted it at the present day, so that psychology is limited to the study of man.

1.       مرسیه:

1. Object of Psychology.—Psychology (ψυχή, λογός) is that department of philosophy which contemplates the human soul. The soul, understood in its most general sense, denotes that which makes a being live; it is the first principle of life in a living being. If regard be paid only to the etymology of the word, the object of psychology should be co-extensive with all living beings, vegetable and animal as well as man. Custom, however, has restricted it at the present day, so that psychology is limited to the study of man.

در این متن صرفاً در پرانتز، معادل یونانی جای خود را به معادل عربی داده است.

2.       خاتمی:

4. According to popular ideas the ordinary sign of life is movement without any apparent external cause.    A bird on the wing, a creeping insect, a fish darting up stream, all awaken in us the idea of life.   The untrained mind of the savage and the child fondly imagines that even any piece of automatic mechanism is gifted with life ;   the child, for instance, wants to see the little animal that makes the ticking inside the watch. On the other hand, as soon as an object that was once seen to live has ceased to move, we consider its life to have departed and immediately declare it dead.

2. مرسیه:

4. According to popular ideas the ordinary sign of life is movement without any apparent external cause. A bird on the wing, a creeping insect, a fish darting up stream, all awaken in us the idea of life. The untrained mind of the savage and the child fondly imagines that even any piece of automatic mechanism is gifted with life ; the child, for instance, wants to see the little animal that makes the ticking inside the watch. On the other hand, as soon as an object that was once seen to live has ceased to move, we consider its life to have departed and immediately declare it dead.

3. خاتمی:

93. Answers to Certain Objections.—First objection: The power of abstraction we have been claiming for the intellect is objected to by Berkeley as unreal. According to him, I can consider the hand, the eye, the nose, each by itself abstracted or separately from the rest of the body. But then whatever hand or eye I imagine, it must have some particular shape and colour. Likewise the idea of man that I frame to myself must be either a white, or a black, or a tawny, or a straight, or a crooked, a tall, or a low, or a middle-sized man.

3. مرسیه (ص 247):

93. Answers to Certain Objections.—First objection : The power of abstraction we have been claiming for the intellect is objected to by Berkeley as unreal. 'I can consider the hand, the eye, the nose, each by itself abstracted or separately from the rest of the body. But then whatever hand or eye I imagine, it must have some particular shape and colour. Likewise the idea of man that I frame to myself must be either a white, or a black, or a tawny, or a straight, or a crooked, a tall, or a low, or a middle-sized man ' 32.

4. آخرین جملات خاتمی:

The object that is best suited to the imperfect conditions of our feeble intelligence is what is knowable through the medium of the senses, the in­telligible presented in the sensible. Hence the soul's natural activity can be most perfectly exercised only when the soul is united to the body; and therefore a resurrection or reunion with the body is natural to man.

4. مرسیه (ص 327):

The object that is best suited to the imperfect conditions of our feeble intelligence is what is knowable through the medium of the senses, the intelligible presented in the sensible. Hence the soul's natural activity can be most perfectly exercised only when the soul is united to the body ; and therefore a resurrection or reunion with the body is natural to man.

گمان نمی‌کنم که باید کل هر دو متن را از اول تا به آخر مقایسه کنم تا "ثابت شود" که در اینجا تقلبی صورت گرفته است. کسانی که ترجمۀ فارسی کتاب را در اختیار دارند می‌توانند از طریق مقایسۀ آن با متن اصلی کتاب A manual of modern Scholastic philosophy متوجه تطابق کامل این دو نوشته با یکدیگر شوند.

با توجه به ارادتی که به آقای خاتمی داشته‌ام، برای من چنین اتفاقی باورنکردنی بود؛ اما در مورد کاری که خود ایشان به عنوان نوشتۀ خود به من دادند تا من ترجمه کنم، «تقلب کامل» محرز است. من به آقای خاتمی ایمیلی زدم (که بی‌جواب ماند) و به ایشان عرض کردم که اصلاً مایل نبودم که ارادتی که به ایشان داشته‌ام مخدوش شود، اما بسیار بسیار بهت‌زده و ناراحت‌ام از اینکه ایشان متن نویسنده‌ای دیگر را به عنوان نوشتۀ خود به من دادند تا ترجمه کنم. اگر ایشان پاسخ قانع‌کننده‌ای به ایمیل من می‌دادند این یادداشت را منتشر نمی‌کردم، اما نمی‌دانم پاسخی قانع‌کننده به چنین مسئله‌ای چه می‌تواند باشد.


۱۳۹۳ آبان ۱۷, شنبه

انتحالِ مضاعف

(با تذکرِ برخی دوستان مشفق دریافتم که لحن و عنوانِ پست‌ام مناسب نیستند. به همین سبب عنوان و برخی جمله‌هایِ متن را تغییر دادم)
احتمالن بسیاری از خوانندگان این‌جا و این‌جا را دیده اند و مطلع اند که محمودِ خاتمی متهم به سرقتِ علمی‌ شده است. تا دریابم که ابعادِ انتحال چقدر است، رجمن بالغیب، مقاله‌ای را از کارنامه‌یِ ایشان برگزیدم و به محکِ کاشف‌ الاسرارِ گوگل زدم. متاسفانه در این مقاله هم خاتمی مرتکبِ سرقت شده است. اما کاوشِ بیش‌تر نشان داد که در این‌ مورد نوعی خاصی از انتحال رخ داده است. یعنی اوضاع چنان است که «گویی» نویسنده از مقاله‌یِ منحولِ خود، انتحال کرده است.

اما تفصیلِ مطلب

در کارنامه‌یِ سوابق محمودِ خاتمی از جمله این مقاله آمده است:

محمود خاتمی ، تفسیری از امر پیشینی کانت، فصلنامه حکمت و فلسفه، 1384/01/01، 1، 1.

که منظور این مقاله است. (از این بعد این را مقاله می‌خوانم)

در صفحه‌یِ 83، دومینِ صفحه‌یِ مقاله، بخشی آغاز می‌شود که اولین پاراگرافِ آن از این قرار است:

In order to establish simultaneously the nature and function of the a priori, Kant prefers a reflective analysis which makes the a priori appear. The reflective analysis, basing itself on synthetic judgments, shows that "the highest principle of all synthetic judgments is therefore this: every object stands under the necessary conditions of the synthetic unity of the manifold of intuition in a possible experience."(194) These conditions make the a priori appear. The medium of synthetic judgments is the "whole in which all our representations are contained," that is, inner sense, whose a priori form is time. And the unity required in judgment rests on the unity of apperception. This unity, which tends to emphasize the "I" of the "I think," is, at least in the second edition of Critique of Pure Reason, the keystone of the Kantian system. But we find even in its first edition that all empirical consciousness has a necessary relation to transcendental consciousness "namely, the consciousness of myself as original apperception."(142) For "we are conscious a priori of the complete identity of the self in respect of all representations which can ever belong to our knowledge."(141) It is therefore an absolutely primary principle that the various empirical consciousnesses must be linked to one unique consciousness of self. This consciousness is the simple representation: “I.” Kant adds: ''Whether this repre­ sentation is clear (empirical consciousness) or obscure, or even whether it ever actually occurs, does not here concern us. But the possibility of the logical form of all knowledge is necessarily conditioned by relation to this apperception as a faculty."(142)

اگر جمله‌هایِ اول را گوگل کنید در صفحه‌هایِ 12 و 13 کتاب

Dufrenne, Mikel. The notion of the A Priori. Northwestern University Press, 2009.

(در مقدمه اشاره شده است که کتاب اول‌بار در سالِ 1966 چاپ شده است) که این پس آن را کتاب می‌خوانم، این جمله‌ها را خواهید یافت:

In order to establish simultaneously the nature and function of the a priori manifested by synthetic judgments, Kant performs both a reflective analysis which makes the transcendental subject appear and an analysis-termed phenomenological by Ricoeur88­-which tends to psychologize the transcendental. The reflective analysis, basing itself on synthetic judgments, shows that "the highest principle of all synthetic judgments is therefore this: every object stands under the necessary conditions of the synthetic unity of the manifold of intuition in a possible experience."34 These conditions make transcendental subjectivity appear. The medium of all synthetic judgments is the "whole in which all our representations are contained" –i.e., inner sense, whose a priori form is time. And the unity required in judgment "rests on the unity of apperception." This unity, which tends to emphasize the "I" of the "I think," is, at least in the second edition of the Critique, the keystone of the Kantian system. But we find it even in the first edition: all empirical consciousness has a necessary relation to transcendental consciousness-"namely, the consciousness of myself as original apperception."85 For "we are conscious a priori of the complete identity of the self in respect of all representations which can ever belong to our knowledge." 36 It is therefore an absolutely primary principle that the various empirical consciousnesses must be linked to one unique consciousness of self. This consciousness is the simple representation: I. Kant adds: ''Whether this representation is clear (empirical consciousness ) or obscure, or even whether it ever actually occurs, does not here concern us. But the possibility of the logical form of all knowledge is necessarily con­ ditioned by relation to this apperception as a faculty."37

اگرچه کمابیش کاری عبث است، زیرِ عبارت‌هایِ مشابه خط کشیده ام.

پارگرافِ بعدیِ مقاله‌ چنین آغاز می‌شود:

Nevertheless, this “faculty” does further enlighten us concerning the nature of a priori characteristic of subjectivity. Above all, it permits us to discern in the "I think," "this spontaneity" by means of which I can "call myself an intelligence"(169), the act of understanding: ''The unity of apperception in relation to the synthesis of imagination is the understanding”.(143)

و پاراگرافِ بعدیِ کتاب چنین:

Yet this faculty does further enlighten us concerning the nature of subjectivity. Above all, it permits us to discern in the "I think" -"this spontaneity" by means of which I can "call myself an intelligence"38-the act of understanding: ''The unity of ap­ perception in relation to the synthesis of imagination is the understanding. ''39

پاراگراف بعدی مقاله، در صفحه‌یِ 81، چنین آغاز می‌شود:

However, if the a priori is a condition of knowledge, it is essential to apply the condition and in this context subsumption is inevitably constitution in the non-ontological sense to which Kant limits himself.

و در صفحه‌یِ 14 کتاب آمده است:
If the a priori is a condition of knowledge, is it not essential to apply the condition? Subsumption is inevitably constitution (in the non-ontological sense to which Kant limits himself .(

برایِ این که سرتان را درد نیاورم، این هم اولین جمله‌یِ پاراگراف آخرِ مقاله، قبل از نتیجه‌گیری، است:

This is why we can say that in a certain sense everything is a posteriori: everything that a posteriori points out to me is irreplaceable and new, and the exploration of the world is infinite.

و در صفحه‌یِ 101 کتاب آمده است:

This is why we can say that in a certain sense everything is a posteriori: everything that perception points out to me is irreplaceable and new, and the exploration of the world is infinite.

باقی مقاله هم، تا آن‌جا که حوصله‌یِ من پای‌مردی کرد، رونوشتی است از کتاب، البته با کمی، فقط کمی، تغییر.
کاش مصیبت همین‌جا تمام می‌شد. اما نمی‌شود.
محمود خاتمی مقاله‌ای دیگر هم دارد با این عنوان:

The Psychological Element in the Phenomenological Analysis of Human Subjectivity

(از این بعد آن را مقاله* می‌خوانم)
در صفحه‌یِ 126 مقاله* آمده است:

In order to establish simultaneously the nature and function of the transcendental aspect of human subjectivity, Kant prefers a reflective analysis which makes the transcendental subject appear ...

این همان جمله‌یِ اولی است که از مقاله نقل کردم، تنها به جای «the a priori» آمده است «transcendental subject» و مشابه‌های‌اش. 
پاراگرافِ بعدیِ مقاله* چنین آغاز می‌شود:

Nevertheless, this ''faculty'' does further enlighten us concerning the nature of subjectivity.

اگر با موردِ مشابهِ مقاله مقایسه کنید می‌بینید که تنها «a priori characteristic of» حذف شده است.
پاراگراف بعدی مقاله* چنین آغاز می‌شود:

However, if the transcendental is a condition of knowledge, it is essential to apply the condition and in this context, subsumption is inevitably constitution in the non-ontological sense to which Kant limits himself.

باز هم «a priori»ِ بدبخت جایِ خود را به «transcendental»ِ خوش‌بخت داده است. هفت صفحه‌یِ مقاله‌* بخشی از مقاله است که با این تفاوت که «a priori»ها با «transcendental»ها (که لابد تعویض‌پذیرِ حافظ‌الصدق اند و تفننن این دو اصطلاح برای مفهومی واحد وضع شده اند) جای‌گزین شده اند. دقت در متن و پاراگراف‌بندیِ مقاله* آشکار می‌کند که منبعِ آن مقاله بوده است و نه کتاب. یعنی ایشان بعد از چهار سال دست به «انتحال» از مقاله‌یِ منحول خود زده است.