۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

آیا افلاطون راست می گفت؟

1) افلاطون دانستن ریاضیات و فلسفه را یکی از شروط شاه-فیلسوف شدن می دانست. در کتاب "جمهور" او خطاب به گلاکون نوشت:

"ای گلاکون عزیز من، پایانی بر مشکلات حکومت ها و بشریت نخواهد بود مگر زمانیکه فیلسوفان در این جهان شاه شوند، یا زمانی که کسانی که ما اکنون شاهان و فرمانروایان شان می خوانیم، فی الواقع و به درستی فیلسوف شوند و قدرت سیاسی و فلسفه در یک جا بر هم منطبق گردند." (جمهور، افلاطون)

2) صادق لاریجانی بیشتر از بسیاری از انسان های عادی ریاضیات بلد است. خودش در شرح زندگی اش می گوید:

"نيك به خاطر دارم كه از سال اوّل دبيرستان مسير تحقيقم از درس‌هاي معمولي دبيرستان، بسيار فراتر رفت و كتاب‌هاي متعدّد دانشگاهي در رشتة رياضي را خود بدون كمك استاد فراگرفتم. مثل:Precalculus نوشتة Serge lang و دو مجلّد Calculus نوشتة Tom. Apostol و Mathematical Analysis نوشتة Rudin و Measure Theory نوشته Monro و همه اين‌ها قبل از وارد شدن به سال چهارم دبيرستان بود." (به نقل از اینجا)

3) صادق لاریجانی در فلسفه تحلیلی هم، لااقل در مقام مقایسه با دیگر حوزویان، متبحر و با اطلاع محسوب می شود. ایشان صاحب چندین تالیف در فلسفه تحلیلی است که عبارت اند از: "فلسفه تحلیلی، دلالت و ضرورت (1375)"، "فلسفه تحلیلی، تئوری های معنا داری"، "فلسفه تحلیلی، فعل گفتاری" و "زبان دین". به علاوه ترجمه دو اثر و یک تالیف در فلسفه اخلاق تحلیلی-تطبیقی هم در کارنامه خود دارد: ترجمه "فلسفه اخلاق در قرن حاضر(1362)، نوشته وارنک" ، ترجمه "دین و اخلاق" و تالیف کتاب "فلسفه اخلاق".

به علاوه ایشان از سالهای دور یکی از منتقدان جدی نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت دکتر عبدالکریم سروش محسوب می شود با دو اثر زیر: "معرفت ديني ، نقد نظريه قبض و بسط تئوريک شريعت (در پاسخ به نظريات عبدالکريم سروش،1370)" و"قبض و بسط در قبض و بسطي ديگر (اضافات و توضيحاتي بر کتاب قبل، 1372)".

از نکات جالب در تاریخ فلسفه ایران آنکه در قسمت ضمائم کتاب قبض و بسط سروش که توسط انتشارات صراط مکرر چاپ شده است، نوشته ای از دکتر حمید وحید دستجردی چاپ شده با عنوان "بازآموزی پارادوکس تائید، فکردینی و جدال با مدعی" آمده که در ادامه چند مقاله قبلی در کیهان فرهنگی آن سالها، نویسنده در یک بحث تکنیکی و بر اساس مباحث مربوط به تائید تجربی و پارادوکس های آن در فلسفه علم، به برخی نقدهای صادق لاریجانی بر قبض و بسط عبدالکریم سروش پاسخ داده است.

باری آیت الله صادق لاریجانی آنقدر در فلسفه تحلیلی پژوهش کرده است که اگر آثار فوق الذکرایشان در فلسفه زبان و فلسفه اخلاق یک جا جمع می شد، به احتمال زیاد مثلاً به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد در رشته فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف یا سایر فوق لیسانس های فلسفه ایران با یک نمره مناسب مورد قبول واقع می شد.

به عنوان مثال به این عبارات از ایشان در تعریف "فلسفه تحلیلی" که ظاهراً در تقریرات درسی درباره "مناسبات دانش اصول و فلسفه تحلیلی" در قم ایراد شده دقت کنید تا باور کنید ایشان به اندازه بسیاری از دانشجویان یا فارغ التحصیلان فوق لیسانس فلسفه با مباحث کلی فلسفه تحلیلی آشناست:

"پاسخ به این پرسش که فلسفه تحلیلی چیست، کار آسانی نیست; چون فلسفه تحلیلی اشاره به یک جریان و گرایش فکری خاص دارد که خود دچار تحولات بسیار متعددی شده است . ولی به اجمال می توان گفت که فلسفه تحلیلی، یک نوع گرایش به حل مسائل فلسفی از طریق تحلیل مفاهیم است . بنابراین، فلسفه تحلیلی یک روش است نه یک رشته و موضوع خاص فلسفی . علم نیست، بلکه گرایشی است که مسائل فلسفی را با تحلیل زبانی بررسی می کند . تمام فیلسوفان تحلیلی در این نکته متفق اند که کار فلسفی، همان تحلیل مفهوم است، و از طریق تحلیل مفهوم، حل یا انحلال مسائل فلسفی ممکن می گردد . منتها در این که تحلیل مفهومی چیست، خود بنیان گذاران فلسفه تحلیلی، مانند راسل، مور و فرگه، اختلاف نظر دارند . توضیح مطلب این که فلسفه تحلیلی دوره های متعددی را طی کرده است: در یک دوره راسل و دیگران معتقد بودند که فلسفه تحلیلی، از طریق تحلیل مفهومی، مسائل فلسفی را روشن می کند; ولی آن را حل نمی کند . مثلا مسائلی چون استقرا، علیت و وجود خدا با تحلیل مفهومی شفاف و روشن می شوند، اما حل آنها مستلزم پیمودن راه های فلسفی است . البته در دوره ای دیگر، بعضی از فیلسوفان تحلیلی، معتقدند که ما اساسا مسئله حقیقی فلسفی نداریم; بلکه معماهایی وجود دارند که ناشی از پیچیدگی زبان اند . لذا کار فیلسوف این نیست که مطالبی درباره عالم بگوید، بلکه این است که تنها به تحلیل زبان بپردازد . به همین لحاظ گاهی گفته می شود که فلسفه تحلیلی، یک معرفت درجه دوم است." (به نقل از اینجا)

یا به این عبارات از ایشان در سخنرانی ای با عنوان"رئالیسم و الزامات اخلاقی" در دومين كنگره بين‌المللی «اخلاق پزشكی ايران» در 29 فروردین سال 1387، به خصوص عبارتی که برجسته شده، توجه کنید:

"در زمانی كه پوزيتيويست‌های منطقی در قرن بيستم، گرايش غالب بودند، گرايش‌های غير واقع‌گرايانه‌ای پيدا شدند كه فلسفه اخلاق را به سمت غير واقع‌گرايی بردند كه بنا بر اعتقاد آن‌ها قضاوت‌های اخلاقی توصيه‌اند و زبان اخلاقيات هدايت‌گرند و به هيچ واقعيتی در عالم خارج اشاره ندارند... بيشتر علمای اسلامی، گزاره‌های اخلاقی را جزو بنائات می‌دانند، مانند بنائات حقوقی كه واقعيتی در خارج ندارند. علامه طباطبايی هم از نظريه اعتباری بودن اخلاق دفاع كرده است." (به نقل از اینجا، تاکید از من است)

4) فعلاً در اینجا با این مسئله که عبارت برجسته شده فوق در فلسفه اخلاق، اگر پشتوانه یک نظریه سیاسی قرار گیرد، چه تبعات ساختارشکنانه ای برای نظریه سیاسی حاکم در کشوردارد نمی پردازم و توجه ام را تنها معطوف به جدید ترین سخنان صادق لاریجانی در منصب قاضی القضاتی می کنم. آیت الله صادق لاریجانی اخیراً در همايشی در قوه قضائیه با حضور رئيس ديوان عالی کشور، دادستان کل کشور، دادستان ويژه روحانيت، دادستان انتظامی قضات، رئيس حوزه‌ رياست قوه قضائيه، معاون حقوقی و توسعه‌ی قوه قضائيه، معاون اداری مالی قوه قضائيه، رئيس حفاظت اطلاعات قوه قضائيه، رئيس سازمان زندانها، رئيس دادگستری استان تهران، دادستان تهران، رئيس سازمان ثبت، رئيس سازمان پزشکی قانونی و سردار رادان جانشين فرمانده‌ی نيروی انتظامی و سعيد مرتضوی دادستان سابق تهران سخنانی ایراد کرد که به برخی از نکات آن اشاره خواهم کرد. استدلال آقای لاریجانی در سخنرانی مذکور آن بوده است که "حقوق نظام و حقوق مردم یکی است" و "دادستان به عنوان مدعی‌العموم، هم مدعی‌العموم دولت است و هم مدعی العموم مردم":

" گفته شده که در طول تاریخ ابتدا پادشاه‌ها دادستان‌هایی را برای خود برمی‌گزیدند. در زمان ما آیا چنین فاصله‌ای بین مدعی‌العموم بودن دولت یا مردم وجود دارد؟ به نظر بنده اگر یک حکومتی مردم‌سالار باشد بر اساس خواست مردم‌ روی کار آمده باشد، نفس این نظام و حکومت از حقوق عمومی است." صادق لاریجانی با طرح این سوال که "چه کسی گفته حقوق نظام از حقوق ملت جدا است؟" افزوده است:

" در حکومتهای مردم سالار، دولتها نماینده‌ی مردم هستند، اصرار بنده در طرح این بحث به دلیل وضع موجود خودمان است که به نظر می‌آید بصیرت خاصی را می‌طلبد. همانطور که باید از حق مردم دفاع کنیم باید از حقوق نظام هم دفاع کنیم. در جایی حقوق فردی تضییع می‌شود و باید از حقوق وی دفاع کرد، آیا اگر نظام یک کشور مردم سالار و دینی مورد ظلم قرار بگیرد وظیفه‌ای نداریم؟ دفاع ما از حقوق نظام و حکومت دینی و مردم سالار نیاز به استدلال جدید ندارد و تحت عناوین مطرح در قانون اساسی و قوانین موضوعه قابل درج است." (به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دولت، تاکید از من است)

به بررسی سخنان فوق بپردازیم. بگذارید همانطور که به نقل از جناب لاریجانی در توصیف فلسفه تحلیلی آوردیم، "تحلیلی وار" از کلمات دقیق استفاده کنیم و واژه "مردم سالاری" را معادل واژه دقیق و جهانی آن در فلسفه سیاسی یعنی "دموکراسی" به کار ببریم. استدلال آقای لاریجانی در دفاع و اثبات یکی بودن حق مردم و هستومندی (حقیقی یا مجعول؟) به اسم "حق نظام" به شکل زیر در خواهد آمد:

a) اگر یک دولت و نظامی بر اساس خواست مردم‌ روی کار آمده باشد (دموکراتیک باشد)، حقوق آن دولت و نظام با حقوق مردم یکی است.
b) اگر فاصله ای میان مردم و دولت وجود نداشته باشد (دولت براساس دموکراسی سر کار آمده باشد)، مدعی العموم دولت همان مدعی العموم مردم است.
c) دولت جدید صد درصد بر اساس خواست مردم روی کار آمده است و فاصله ای میان مردم و دولت وجود ندارد. (این مسئله پیش فرض مسلم آقای لاریجانی در کل سخنرانی مذکور است)

نتیجه استدلال: حقوق دولت جدید و نظام همان حقوق مردم است. مدعی العموم دولت همان مدعی العموم مردم است.

خوانندگان خود می توانند حدس بزنند کدام یک از مقدمه (مقدمات) استدلال فوق مشکل دار است و این همه اعتراضات سبز شش ماه اخیر نشان دهنده آن است که "مردم" به کدام یک از مقدمات یا اجزای استدلال آقای صادق لاریجانی باور ندارند.
راستی آنهمه فلسفه زبان و اخلاق کجا رفت؟

5) نتیجه یادداشت: افلاطون اشتباه می کرد. شاه و فرمانروا شدن فیلسوفان نه تنها پایانی بر مشکلات حکومت ها و بشریت نیست، بلکه یکی شدن قدرت با فلسفه (حتی اگر فلسفه اش خالص نباشد و مثلاً با فقه آمیخته شده باشد)، فلسفه را به نفع قدرت به کناری می نهد و آنرا می آلاید.

۱۴ نظر:

  1. به نظرم ابن آقا همون فلسفه​ي تحليلي رو هم خوب ياد نگرفته. مفهوم «حق» معطوف به شهروندان است نه حکومت. ايشون هنوز «حق»ي رو که در کلمه​ي حقوق هست از «حق»ي که در مناسبات ديني خدا-انسان وجود داره تشخيص نمي​ده. البته به صرفه هم نيست! حق ديني انسان-خدا رو به نحو سياسي تعبير مي​کنه و جايش انسان-حکومت ميگذاره و اونچه رو که مي​خواد اثبات مي​کنه!!!!

    پاسخحذف
  2. به رضا:
    نکته ظریف و دقیقی بود. موافقم و حتی بر اساس آن اضافات مختصری به تحلیل استدلال آقای لاریجانی در قسمت آخر نوشتار کردم. تشکر.

    پاسخحذف
  3. فکر می کنم باید دقت بکنیم که اینجا فیلسوف و فلسفه یک "شباهت خانوادگی" است. منظور افلاطون از فیلسوف به تعبیری حکیم-فیلسوف یا Theosophist است.
    چنین فردی به غیر از قابلیت های ذهنی و استدلالی یک نوع پالایش روحی و عرفانی را هم تجربه کرده است. بنابراین فکر می کنم کسانی که با این قرائت من موافق هستند می توانند امام خمینی را نمونه ی خوبی از فیلسوف/حاکمان عصر ما بدانند.

    پاسخحذف
  4. به سید مرتضی:

    من شخصاً نظریه فیلسوف شاه افلاطون را در سیاست نمی پسندم چون با دموکراسی و لیبرالیسم مشکل جدی دارد. اینکه نظریه فیلسوف-شاه، که حق حکومت را در انحصار فیلسوفان الهی می داند، منافی دموکراسی است امری جاافتاده بین فیلسوفان سیاست است و البته این به معنای بی ارزش بودن میراث افلاطون در فلسفه سیاست و اخلاق اصلاً نیست. امروزه در بین فیلسوفان سیاست و اخلاق "جمهور" افلاطون به خاطر بحث عمیقی که در آن در باب مفهوم عدالت مطرح شده بیشتر خوانده می شود تا نظریه فیلسوف-شاه.

    در مورد امام خمینی هم که خودتان می دانید قرائت ها بسیار متعدد است. ولی چه فیلسوف - شاهی را منطبق بر امام خمینی بدانیم و چه نه، عارف بودن و طی مقامات عرفانی به نظر من صلاحیتی برای حکومت با خود به همراه نمی آورد.

    پاسخحذف
  5. آقا جان اگه منظورت از"بسیاری از دانشجویان یا فارغ التحصیلان فوق لیسانس فلسفه" چیزی در حد مقدمه ای بر فلسفه علم برای دانشجویان فلسفه علم و غیر فلسفه علم(لا مصب چه طولانیه) است قبول دارم در فیر اینصورت بر تو همون زمانه بنویس

    پاسخحذف
  6. به ناشناس:

    اینکه کسی را قبول نداریم یا از عملکردش در مقام قدرت به حق ناراحتیم که دلیل نمی شود بگوئیم اصلاً سواد نداره. به نظر من این مدل لقب گذاری رو آدم ها (نه تنها مقامات سیاسی) که خیلی هم رایج هست در ایران کاملاً مدل بومیه. من در ایتالیا با خیلی آدم های باسواد و معروف یا نسبتاً معروف برخورد داشتم که با دانشجوهای مبتدی (مثل من) مثلا هنگام طرح سئوال هم خیلی مودبانه برخورد می کنند و اصلاً مبتدی بودن آنها را تو سرشان نمی زنند.

    آنچه من در مورد سواد صادق لاریجانی در فلسفه تحلیلی گفتم بر اساس مقیاس یک دانشجوی متوسط بود و هنوز هم بر سر حرفم هستم. لابد شما استثنا هستید و اندازه دکترا یا بیشتر سواد فلسفه تحلیلی دارید. خوب پس آنچه گفتم شامل حال شما نمی شه. اصلاً من این یادداشت را نوشتم که بگویم مشکل ما با امثال صادق لاریجانی در درجه اول با سواد ایشان نیست. بلکه در سیاست (لااقل سیاست کنونی ایران) قدرت است که تعیین تکلیف می کند تا سواد.


    اگر دانشجو و یا فارغ التحصیل فلسفه علم اید و اعتراضی به مطالب وبلاگ دارید راهش خیلی ساده است. از مصطفی مهاجری یا ساجد بخواهید برای شما یک اکانت در وبلاگ باز کنن. به جای اینکه من اینجا ننویسم شما هم بنویسید و نظراتی را که نمی پسندید نقد کنید. در زمانه هم من کماکان می نویسم.

    پاسخحذف
  7. اصلا بحث این نیست که یکی سواد داره یا نه بحث سر اینه که یکی بی سواد باشه و با اهرم قدرت جایی بایستد که دست کسی به دامانش نرسد! حالا می خواد فلسفه علم برای .... باشد یا صادق یا هرکی!

    پاسخحذف
  8. به ناشناس:

    کاملاٌ با این نکته موافقم. اینکه "یکی بی سواد باشه و بااهرم قدرت جایی بایستد که دست کسی به دامانش نرسد" ناشی از فقدان چیزی است که جان راولز فیلسوف نظریه پرداز عدالت به مثابه انصاف آنرا "تساوی منصفانه فرصت ها" (equality of fair opportunity) یا "باز بودن موقعیت های شغلی برای تمام کسانی که استعداد آنرا دارند" (career open to talent)می نامد و متاسفانه در ایران که در آن نزدیک بودن به ایدئولوژی حکومت ملاک لایق بودن افراد برای مشاغل مختلف شمرده می شود وجود ندارد.

    پاسخحذف
  9. آخه بازم مشکل اینه که من داشتم بی خودی سرچ می کردم یه نوشته از شما دیدم درباره همین "ف ع ب د ف/غ ف ع" (طولانیه کاریش نمی شه کرد)کلی تعریف کرده بودید. شما که اینجا نیستید حال منو این ترم درک کنید به قول سلینجر "اگه نمی خوای روی خودت بالا بیاری این درس رو نگیر" باور کن از دکتر نسرین(من چقدر دوست دارم!!) نقل نکردم خودم کتاب رو خوندم با ترجمه کریمی حکاک! تازه باور کن این جمله رو خود سلینجر گفته!

    پاسخحذف
  10. آن نوشته ای که شما در جستجو بهش برخوردین مربوطه به دوران راهنمائی و دبیرستان من در تبریز که تازه داشتم a b c فلسفه را یاد می گرفتم و ربطی به دپارتمان فلسفه علم (یعنی سالها بعد از آن) و این درسی که شما می گوئید ندارد. آنجا دقت کنید من از کسان دیگر هم اسم برده ام که آنزمان معلمم در تبریز بوده اند. به هر حال وضعیت کنونی گروه فلسفه علم جدا از وضعیت کلی مملکت نیست و من هم قبول دارم.

    پاسخحذف
  11. حالا این a b c فلسفه رو یاد گرفتی یا نه؟ چقدر دیگه کار داره؟

    پاسخحذف
  12. به نظر می رسه سیاست آن هم در وضعیت فعلی ایران قواعد خاص خود را دارد. به این معنی که تا تو وفاداری خود را پیش از ورود به این عرصه ی بازیگری نسبت به پاره ای محکمات ثابت نکرده باشی اذن ورود نمی یابی. بنابراین از این پس باید در خدمت سیاست باشی و نه سیاست در خدمت شما! یا دقیقتر این است که حقیقت در گرو و گردونه سیاست قرار می گیرد و بلکه فدا می شود برای بقای یک نظام یا یک فرد! درسته؟! 

    پاسخحذف
  13. به ناشناس:

    a b c فلسفه را می دانم یا نه، نمی دانم. حالا شما چرا اینقدر کنجکاوی؟!

    با کامنت آخری موافقم. این خاصیت نظام های ایدئولوژیک است. البته کسانی مثل فوکو معتقدند خاصیت همه نظام ها.

    پاسخحذف
  14. این جا چه خر تو خر یا بهتر اینکه چه ناشناس تو ناشناسیه. این دوتا ناشناس آخر من نبودم! یعنی هرد ناشناسیم اما این همان نیستیم آخه دو شی این همانند اگر و تنها اگر تمام ویژگی های آن دو این همان باشد

    پاسخحذف