۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

زیر شاخه عدل

می دانید در الهیات شیعه، به پیروی از الهیات معتزلی، اصلی وجود دارد با عنوان اصل "حسن و قبح ذاتی"। مثلا بر اساس این اصل شیعیان و معتزلیان معتقدند غیر ممکن است خداوند بی گناهی را مجازات کند و به جهنم افکند। به زبان فلسفه اخلاق امروزین احتمالا می توان گفت کلام شیعه و معتزله بر مبنای نوعی واقع گرائی اخلاقی استوار است. در برابر این اصل نگاه اشاعره به حسن و قبح قرار داشت که معتقدند خداوند هرچه انجام دهد، مثلا اگر بیگناهی را بکشد। یا مجازات کند، چون خداست، فعلش رواست و این امور لکه ای بر دامان بلند خداوندی اش نمی گذارد و الی آخر.

امروز داشتم پست وبلاگی را می خواندم که در آن از کسی که دختر یکی از مسئولان مملکتی را با الفاظی از قبیل فلان و فلان و فلان مورد نوازش قرار داده بود، با عباراتی نظیر مبارز "هشت ماه" دفاع مقدس تقدیر شده بود. در یکی از کامنت ها ذیل همین یادداشت، یکی از کسانی که گویا همفکر نویسنده است، در عبارتی که ظاهرا تفسیری از اصل کلامی حسن و قبح ذاتی است، این گونه از نوازشگر مربوطه (که در فیلم با رگان بادکرده دیده ایدش) تقدیر کرده بود:

"یادم نرفته که خوب بودن صفت ذاتی عدل است و بد بودن صفت ذاتی ظلم! یادم نرفته که هرچه زیرشاخه عدل قرار گیرد خوب هست و هرچه دردیگری بد! و چه کسی فحش های حاج سعید عزیزمان را مصداق عدل نمی داند که بگوید بد است و قبیح می باشد و در عین حال چه کسی شک بر این دارد که فحش های علیه او مصداق ظلم است و قبیح می باشد!باید آن لبانی که عدل علی را جاری کرد بوسه زد ! باید آن لبانی را که امروز اسلحه دیروز خیبری اش را به تسخیر گرفت لبیک گفت!"

یعنی همان استدلال اشاعره در مورد عدالت، منتها با این تفاوت که در آن حاجی فلانی جای خدا نشسته است.چشمانم بعد از خواندن این کامنت گرد شده بود. با خود گفتم نکند در کلاسهائی که برای مبارزه نرم می گذارند، این ها تدریس می شود؟ استدلال در حد فارابی در تبیین اصل کلامی شیعه یا معتزله؟ اگر این طور است لابد باید سفارش داد خواجه نصیر الدین طوسی به حکم والی تجریدالاعتقادش را حاشیه نویسی کند।یادم آمد قدیم ها گفته شده بعضی مصالح می توانند توحید را هم تعطیل کنند। اصل کلامی عدل که جای خود دارد.

۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

اين تو بميري از كدام تو بميري هاست؟

"سانسور میتواند به جاذبه کتاب بیفزاید، اما بر خردمندیش هیچ نمی تواند اضافه كند." ايوان كليما -كارگل

بعضي وقت ها اين سوال را از خودم مي پرسم كه اي كاش با كداميك از آدم هايي كه امروز مي شناسم زودتر از اين ها آشنا مي شدم؟ دلم مي خواست كدام كتاب را زودتر خوانده بودم؟ دوست داشتم كدام جمله را زودتر مي گفتم؟ بعد بي آن كه بخواهم زمان در هم مي ريزد. مسئله از زودتر مي شود هنوز. الان دوست دارم چه كسي را ببينم كه هنوز نديده ام؟ چه كتابي را بخوانم كه هنوز نخوانده ام؟ چه جمله اي را بگويم كه هنوز نگفته ام؟

وب لاگ ها پر شده اند از جملاتي كه آدم وقتي مي خواندشان مي گويد كاش من اين را گفته بودم. پر از نويسنده هايي كه مي گويد كاش مي شناختمشان. دوباره كه سراغشان مي روي مي بيني كه وبلاگ صافي شده است و صفحه اي به نام پيوندها جلوي چشم آدم در مي آيد و آن آدم ها و نوشته هايشان كه دوست داشتي زودتر مي شناختي شان از صافي رد نشده اند.
امروز ديدم كه بالاي صفحه پيوندها نوشته:
پیوندها را صفحه خانگی خود کنید: بله | خیر | بعدا بپرس
اول فكر كردم ماجرا مربوط به مرورگر من است ولي بعد ديدم اين گزينه را براي صفحه هاي ديگر نمي آرد. حالا اگر هم مربوط به مرورگر باشد توفيري ندارد. من واقعاً دلم مي خواهد آن آدمي را ببينم كه اين در و آن در مي زند چيزي توي اينترنت بخواند و بعد چهره كريه سانسور مي خورد توي چشمش، بعد مي رود صفحه پيوندها را صفحه خانگي اش مي كند. واقعاً دلم مي خواهد ببينمش. حالا اگر اين آدم پيدا نشد آن كسي كه گزينه بعداً بپرس را هم انتخاب كرده به من معرفي كنيد مزيد امتنان خواهد بود.

پي نوشت: براي نوشتن اين پست از صافي شكن استفاده كردم در نتيجه تنظيمات به هم خورده است. اگر كسي مي تواند درستش كند. در ضمن نتوانستم دنباله صفحه پيوندها را در اين پست قرار دهم. براي كساني كه اينترنتشان آزاد است شايد عجيب باشد كه اصلاً در مورد چه صفحه اي دارم حرف مي زنم.

۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

جلساتِ مقاله خوانی با موضوعِ معقولیت (Rationality) و عمل (Action) - تفصیلِ برنامه جلسات


دوشنبه 18 بهمن
  1. Actions, Reasons, and Cases (1963)
چهارشنبه 27 بهمن
جلسۀ فوق العاده – بررسیِ ادامه مقالۀ 1
دوشنبه 16 اسفند
  1. How Is Weakness of the Will Possible? (1970)
دوشنبه 15 فروردین
  1. Agency (1971)
دوشنبه 29 فروردین
  1. Freedom to Act (1973)
دوشنبه 12 اردیبهشت
  1. Intending (1978)
دوشنبه 26 اردیبهشت
  1. Mental Events (1970)
دوشنبه 9 خرداد
  1. Psychology as Philosophy (1974)
دوشنبه 23 خرداد
  1. Hempel on Explaining Action (1976)

ضمناً، اگر به اعلامیه های منتشر شده در این صفحه اعتماد ندارید (مثلاً به دلیل اینکه گفته میشود این "تارنما" محتوای "مجرمانه" دارد) میتوانید سایت پژوهشکدۀ فلسفه تحلیلی را نگاه کنید. اگر شکتان برطرف نشد میتوانید دوباره همان صفحه را با دقت بیشتری نگاه کنید و ...

۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

ون‌فراسن در لیبی

1- یکی از چیزهایی که هنوز از بحث تبیین (explanation) در کلاس فلسفه‌ی علم مهدی نسرین در یاد دارم این ادعای ون‌فراسن* است که پاسخ مناسب به یک پرسشِ تبیینی، وابسته است به رده‌ی تقابلی‌‌ای (contrast class) که در طرحِ آن پرسش، به صورتِ صریح یا ضمنی، مفروض گرفته شده است. به عنوان مثال پرسشِ تبیینیِ «چرا آلن تورینگ با خوردنِ سیبِ زهر‌آلود خودکشی کرد؟» را در نظر بگیرید.** از ون‌فراسن یاد گرفتیم که برای پاسخ به این پرسش عجله نکنیم و ابتدا مشخص کنیم که رده‌ی تقابلیِ آن چیست. این رده‌ی تقابلی در محاوره و گفتارِ شفاهی با تأکید روی بخش‌های مختلفِ جمله معین می‌شود. اگر تأکید روی «آلن تورینگ» باشد پرسش این خواهد بود که چرا آلن تورینگ، و نه شخص دیگر مثلاً آلونسو چرچ یا کورت گودل، با خوردنِ سیبِ زهر‌آلود خودکشی کرد. اگر تأکید روی «خوردن» باشد پرسش این خواهد بود که چرا آلن تورینگ با خوردن سیب زهر‌آلود، و نه مثلاً کوباندن آن بر سرش، خودکشی کرد. به همین ترتیب، با تأکید بر هر یک از بخش‌های دیگرِ جمله، پرسشِ تبیینی حاصل متفاوت خواهد بود چرا که کلاسِ تقابلی آن متفاوت است و در نتیجه پاسخِ متفاوتی را نیز طلب می‌کند. این پاسخ که «زیرا تورینگ گلابی و آناناس دوست نداشت» تنها وقتی پاسخی مناسب برای پرسشِ فوق است که تأکید روی «سیب» باشد و نه مثلاَ «خودکشی».

2- یکی از معایب گزارشِ مستقیم اظهارات و گفته‌های دیگران به صورتِ مکتوب این است که بسیاری از عواملِ وابسته به سیاق در این گزارش‌ها مفقود می‌شود. همه‌ی ما می‌دانیم که انتقال بخشِ بزرگی از آن‌چه در گفتگوها و سخترانی‌ها منتقل می‌شود به واسطه‌ی عواملی به جز سخنان و کلامِ گوینده انجام می‌گیرد. اغلب عواملی مانندِ حالت‌ها و حرکت‌های سر و دست (و احیاناً پا)، تأکیدها و مکث‌های گوینده نقشِ مهمی در درک پیام موردِ نظرِ او دارد. متأسفانه اغلب این عوامل در گزارشِ مستقیم از سخنانِ گوینده، آن هم به شکل مکتوب، منعکس نمی‌شوند و همین درکِ منظورش را برای خوانندگان دشوار می‌کند. به نظرم شایسته است گزارش‌گران و خبرنویسان با توضیحاتی (همانندِ آن‌چه در نمایش‌نامه‌ها در شرحِ حالتِ بازیگران اغلب میان دو علامت کروشه نوشته می‌شود) این عوامل را نیز در گزارشِ مکتوب خود منعکس کنند. مثلاً «رئیس جمهور [در حالی که دست چپ‌اش را 30 درجه از خط افق بالا آورده بود و سرش را 8 درجه به سمت غرب چرخانده بود و چشمان‌اش را نیم‌بسته کرده بود و لبخندی بر گوشه‌ی چپ لب‌اش داشت و روی کلمه‌ی سوم تأکید می‌کرد و ....] گفت ....» به گمان‌ام این کار اگر چه کمی دشوار اما به امانت نزدیک‌تر است.

3- کسی می‌گوید «چطور ممكن است فردی پیدا شود كه مردم خود را بمباران كرده و بكشد.» ما این را از زبان گوینده‌ی آن نشنیده‌ایم و فقط آن را در روزنامه‌ها و سایت‌ها خوانده‌ایم. کسی که خبر را نوشته است- شاید به این دلیل که برای خودش که در جلسه حاضر بوده روشن است- به خود زحمت نداده است توضیح دهد گوینده در اظهار این جمله بر روی کدام کلمه تأکید کرده است. لاجرم جمعی متحیر مانده‌اند که منظورِ گوینده و مایه‌ی تعجبِ او چه بوده است:
  • چطور ممکن است فردی [و نه جمع، سازمان، تشکیلات، یا ...] پیدا شود كه مردم خود را بمباران كرده و بكشد.
  • چطور ممكن است فردی پیدا شود [و نه گم شود، پنهان شود، پیدا باشد و دیوانه شود یا ...] كه مردم خود را بمباران كرده و بكشد.
  • چطور ممكن است فردی پیدا شود كه مردم [و نه گاو، گوسفند، گربه، یا ...] خود را بمباران كرده و بكشد.
  • چطور ممكن است فردی پیدا شود كه مردم خود [و نه همسایه‌ی خود، دشمن خود، یا ...] را بمباران كرده و بكشد.
  • چطور ممكن است فردی پیدا شود كه مردم خود را بمباران [و نه گلباران، تیرباران، مشت‌باران، یا ...] كرده و بكشد.
  • چطور ممكن است فردی پیدا شود كه مردم خود را بمباران كرده و بكشد [و نه بخورد، بزند، بسوزاند، یا ...]
به نظرم هر چه سریع‌تر باید یا شیوه‌ی خبرنویسی را اصلاح کرد یا در مبانی علومِ انسانی تجدیدِ نظرِ جدی‌تری کرد.

--------------
* متأسفانه این کلاس‌ قبل از بازنگری در مبانیِ علومِ انسانی تشکیل شده بود. مطمئن نیستم پس از بازنگری ون‌فراسن هنوز بر سر این ادعا مانده باشد.
** این مثال هم در همان کلاس مطرح شد. یاد ندارم که مثال از ون‌فراسن بود یا نسرین. هر کدام از ایشان که این وبلاگ را می‌خوانند می‌توانند در این باره روشن‌گری کنند. 

۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

ضدِحال

نمی‌دونم چرا وقتی لقمان در پاسخ به این پرسش که ادب از که آموختی بامزه‌بازی درآورد و گفت از بی‌‌ادبان، کسی حال‌اش رو نگرفت که تویی که هنوز ادب نیاموخته‌ بودی، بی‌ادبان را از کجا شناخته بودی؟ 

شاید سعدی گزینشی گزارش کرده است.

۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

90 فلسفي

به نظر شما آيا شوراي عالي انقلاب فرهنگي سوريه قادر خواهد بود پيش از پنجم فوريه كه قرار است تظاهرات آزادي طلبانه در اين كشور برگزار شود سرفصل هاي علوم انساني را به قسمي تغيير دهد كه مانع از اعتراضات مردمي شود؟

1- آري 2-خير

شما مي توانيد پاسخ موردنظر خود را از طريق اس ام اس (پيام كوتاه ) به هر شمار ه اي كه مي خواهيد ارسال فرماييد.

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

جلساتِ مقاله خوانی با موضوعِ معقولیت (Rationality) و عمل (Action)


این دوره از جلسات به بررسی منتخبی از مقالاتِ دیویدسون (Donald Davidson) اختصاص پیدا کرده است. مقالاتی که برای این دوره در نظر گرفته شده اند عبارتند از:

  • Actions, Reasons, and Causes (1963)
  • How Is Weakness of the Will Possible? (1970)
  • Agency (1971)
  • Freedom to Act (1973)
  • Intending (1978)
  • Mental Events (1970)
  • Psychology as Philosophy (1974)
  • Hempel on Explaining Action (1976)

مقالات فوق در مجموعۀ مقالاتِ دیویدسون با عنوانِ Essays on Actions and Events بازنشر شده است.
حضور در جلسات آزاد است و ادارۀ جلسات به این صورت خواهد بود که ابتدا گزارشی از مقالۀ تعیین شده برای آن جلسه (توسطِ نویسنده!) ارائه می شود و سپس به بحث دربارۀ آن مقاله می پردازیم.

زمان: دوشنبه ها (به استثنای روزهایی که "سمینارهای فلسفه تحلیلی" دایر هستند) ساعتِ 16 تا 18 (اولین جلسه دوشنبه 18 بهمن برگذار خواهد شد.)
محل جلسات: تهران - میدان نیاوران - پژوهشگاه دانش های بنیادی (مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات) - پژوهشکده فلسفه تحلیلی

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

كرسي هاي آزاد انديشي

پيشنهاد مي شود از آقاي جواد خياباني براي تشكيل، تكميل يا تدريس كرسي هاي آزادانديشي  استفاده شود. 

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

سالبه به انتفاء حقیقت

ظاهراً شنبه‌ ۲۵ دی‌ماه بخشِ خارج از گودِ اخبارِ ۲۰:۳۰ گزارشی را درباره‌ی اردوی پرسپولیس در ترکیه پخش می‌کند. روزِ بعد، مدیرِ روابط عمومیِ باشگاهِ پرسپولیس درباره‌ی این برنامه می‌گوید: «اين آيتم كاملا دروغ بود.» و بعد از ارائه‌ی توضیحاتی درباره‌ی اردوی این تیم در ترکیه اضافه می‌کند
با اين همه شرايط آقايان عكسي را نشان دادند كه براي فصل تابستان بود. آنها بايد بدانند الان در تركيه هوا سرد است و عكس‌هايي كه مرتبط به اين ماجرا را نشان داده شد دروغ و خيال‌پردازانه بود و اگر حرف‌هاي خود را ثابت نكنند از طريق قانوني و حقوقي پيگيري خواهيم كرد. 
من درست متوجه نشدم که اگر آن‌چه در ۲۰:۳۰ پخش شده است «کاملاً دروغ» بوده است، مسئولین این باشگاه پیگیریِ حقوقی را مشروط به چه چیز کرده‌اند. آیا عملکردِ این بخشِ خبری آن‌قدر درخشان بوده است که واقعاً آقای مدیر این احتمال را می‌دهد که «آقایان» بتوانند حرف‌های «کاملاً دروغِ» خود را ثابت کنند؟  

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه


آن کس که دیگر وطنی ندارد، در نوشتن خانه می کند.

تئودور آدورنو، اخلاق صغیر، 1952

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

گتيه در باغ عدن

بعضي كارها را اگر تنهايي انجام دهيم اشكالي ندارد: مثل به حمام رفتن ولي برخي كارها را نبايد تنها انجام داد مثل به قضا رفتن.

بعضي از دوستان ما متأسفانه تنها به قضا مي روند و نسبت به علوم انساني ديني، فلسفه ديني و معرفت شناسي ديني واكنش هاي نامعقولي از خود بروز مي دهند. بعضي از اين افراد ديني كردن معرفت را شيادي و كيسه دوزي مي دانند، برخي ديگر آن را سترون و غير ممكن. برخي هم پا را از اين فراتر نهاده اند و معتقدند خطرات پنهان و پيدايي پس پشت پروژه هاي اين چنين خوابيده است. متأسفانه كليه اين حرف ها بدون استدلال و برهان زده مي شود و آن يكي دوتا استدلال كليشه اي هم كه اين دوستان برخي اوقات از جيبشان در مي آورند "نخ نما تر از دم خروس" است – يا چيزي در همين مايه ها.

همين گتيه خودمان را در نظر آوريد. چون تعداد مقالاتش كم بوده و بيم آن مي رفته كه چند ستاره اي شود و از دانشگاه بيرونش كنند، همكارانش وادارش مي كنند كه چيزكي چاپ كند. او هم با اكراه و در شرايط اضطرار مقاله اي سه صفحه اي مي نويسد با عنوان "آيا معرفت باور صادق موجه است؟"،  صرفاً براي آن كه دهن دم و دستگاه ديوانسالاري دانشگاه را ببندد  و در آن چند مثالي مي آورد تا نشان دهد كه چنين نيست و باور صادق موجه هميشه معرفت نيست و دمي مسيحايي در كالبد مرده معرفت شناسي نوين مي دمد.

واقعيت اين است كه من هم مثل شما فكر مي كنم گتيه شق القمر نكرده است. علي الخصوص كه با اندكي جستجو در متن هاي قديمي مي شود مواردي را يافت كه اگر با توجه و بصيرت كافي به آن ها نگريسته مي شد اصلاً ممكن نبود ناف معرفت را با قيچي باور صادق موجه ببرند. نمونه اش هم  اين بخش از "سفر پيدايش" است كه در دانشنامه آزاد ويكيپديا منبعش را چنين آورده است (Genesis 4:1): "آدم به زنش حوا معرفت پيدا كرد، و حوا باردار شد و قابيل را به دنيا آورد".

طبيعي است كه هيچ نوع باوري – چه باور صادق موجه، چه باور كاذب مفرح، چه باور كامل مودب، چه باور جالب مزور و چه باور رايج مخبث – نمي تواند زني را باردار كند؛ حتي اگر اين واقعه نخستين حاملگي –خواسته يا نا خواسته – تاريخ بشريت باشد.  به همين سادگي و با مراجعه به كتاب اول از اسفار پنجگانه مي شد فهميد كه معرفت هميشه باور صادق موجه نيست. و اصلاً لازم نبود  آدمي مثل گتيه را زور كنند تا اين نكته را "بچاپد"؛ همان دسته گلي كه آدم ابوالبشر به آب داد كفايت مي كرد. به اين ترتيب مي بينيم كه نبايد تنها به قضا رفت  و نبايد با چماق علم تجربي يا معرفت شناسي تحليلي اجازه بروز انواع جديد – يا بعضاً باستاني - علوم و معارف را سد كنيم. 

پي نوشت: حدس من اين است كه نخستين بارداري حوا ناخواسته بوده است چرا كه احتمالاً مفاهيم بارداري و زايمان را نداشته و در غياب اين مفاهيم نمي توانسته خواستي داشته باشد كه متعلقش شامل آن مفاهيم باشد. 

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

سمینارهای فلسفه تحلیلی



برای کسانی که احیاناً مایل هستند در سمینارِ این هفتۀ پژوهشکدۀ فلسفۀ تحلیلی شرکت کنند، یا برای کسانی که صرفاً مایلند بدانند در یک چنین سمیناری دربارۀ چطور چیزهایی صحبت می شود، این توضیح احتمالاً مفید خواهد بود که در مطلبی که ارائه خواهم کرد ابتدا نظریۀ وصفیِ ترم­ های انواعِ طبیعی را به روایتِ منتقدانِ آن معرفی می کنم و انتقادهای مطرح شده به آن را بطور خلاصه مرور می کنم. سپس با نظر به انتقاداتِ مطرح شده، تلاش خواهم کرد روایت مطلوبِ خود را از نظریۀ وصفی ارائه کنم و به همۀ انتقاداتِ مطرح شده پاسخ دهم.

عنوانِ سخنرانی: معناشناسی ترم­ های انواع طبیعی: در دفاع از نظریۀ وصفی،

زمان: دوشنبه 13 دی 89 ساعتِ 18-16
مکان: تهران- میدان نیاوران - پژوهشگاه دانش های بنیادی (مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات) - پژوهشکده فلسفه تحلیلی -  تالار شماره 1
 

حضرت استاد چنین فرمودند!

ما در ایران یک مشکلی داریم و آنهم عدم وجود فرهنگ نقد و بحث سازنده در مورد آثاری است که تولید فکری روشنفکران و فلاسفه کشورمان است. فرهنگ مراد و مریدی متاسفانه در فضای فکری ما در طول قرن ها ریشه دوانده است و مانع بحث و شکل گیری گفتمان و پیشرفت در فضای روشنفکری ما می شود.

در ایران متاسفانه با روشنفکران و متفکران و حتی هنرمندان مانند مشایخ صوفیه یا آیت الله های عظمی برخورد می شود. گو اینکه فلاسفه و روشنفکران موجوداتی اهورائی هستند که باید به آسمانشان برد و آنان را از گزند نقدهای زمینی برحذر داشت. در اینجا من در مورد وضعیت نقد در میان روحانیون جز به اشاره صحبت نمی کنم که خودش مثنوی هفتاد من است.

من با این کلمه"استاد" در خطاب قرار دادن متفکران مشکل دارم। مثالی بزنم از کاربرد این کلمه در مورد شخصی که افکارش برایم واقعاجذاب است. مصطفی ملکیان یکی از فیلسوفان دین و اخلاق قوی و مطرح در ایران است که حرفه ای و خلاقانه نظریه پردازی می کند. تا جائی که من ملکیان را شناخته ام، خود او اصلا در قید القابی از قبیل "استاد" نیست و اصلا شخصیت اش این مدلی نیست و وظیفه اصلی خودش را بر عکس رواج تفکر انتقادی می داند تا اندیشه مراد و مریدی। ولی برخی ها اصرار دارند هروقت می گویند ملکیان یک کلمه "استاد" هم پشتش بگذارند و بگویند "استاد ملکیان"। به تجریه من کاربرد همین کلمه ملکیان را از نقد اندیشه هایش محروم کرده است و می کند و چه ضریه ای قوی تر از این به یک نفر اندیشمند। این مثال را از میان کسانی زدم که برایم واقعا تفکرشان ارزشمند است. اساتیدی که در ایران 5 قران سواد جدی ندارد و خود را افتاده از دماغ فیل می دانند که جای خود دارند و دانم و دانی.

بگذارید شرایط را مثلا با کانادا مقایسه کنم و مثال بزنم. نه اینکه اینجا مدینه فاضیه باشد ولی لااقل در زمینه فوق فضا با ایران متفاوت است. ما در دانشگاه کوئینز، لااقل دانشجویان تحصیلات تکمیلی، ویل کیملیکای به این مطرحی و معروفی را ویل صدا می زنیم. من که در ایمیل ها همیشه کیملیکا را ویل خطاب می کنم و او هم با اسم کوچک من جواب می دهد. حالا همین من، وقتی به یک استاد ایرانی، در کانادا ایمیل می زنم (ایران که جای خود) می مانم بگویم "حضرت استاد"، "استاد"، "دکتر"، "آقای دکتر" یا چه و چه و چه که به حضرتشان برنخورد. حالا می بینی استاد ایرانی یک دهم تاثیرگذاری و آوازه علمی کیملیکا را هم ندارد.

شاید باورتان نشود، ولی کیملیکا با وجود اینکه نظریه پرداز بسیار معروفی است، با دانشجوی تحصیلات تکمیلی اش طوری برخورد می کند که ته قضیه او هم صاحب نظریه خاص خودش شود. وقتی باهاش کار می کنی می گوید نظریه خاص خودت را هم مثلا آخر تز دکترایت مطرح کن. به علاوه کیملیکا اصلا مانند اساتید و روشنفکران ایرانی از نقد شدن اندیشه هایش محروم نیست. از وقتی او نظریه چند فرهنگ گرائی لیبرال(liberal multiculturalism) اش را مطرح کرد، که امروز کتابش به 32 زبان (و نه فارسی!) ترجمه شده، بسیاری از فمینیست ها، پسا استعماری ها، کامیونیتارین ها و غیره اندیشه او را نقد کردند و او را مجبور به توسعه و تکمیل و دفاع قوی تر از نظریه اش کردند.

البته به نظرم شاید اشکال نداشته باشد دانشجویان لیسانس اساتیدشان را "آقای دکتر"، "خانم دکتر"،"استاد" و غیره صدا کنند. بحث اصلی من از فوق لیسانس به بالا(خود فوق هم داخلش) است که "لازم است" قضیه فرق کند। کلماتی مثل "آقای دکتر"، "استاد" و موارد مشابه باب نقد و خلاقیت را می بندد و گفتگو میان معلم و دانشجو را مونولوگ می کند। در دانشکده های فلسفه و علوم انسانی آمریکای شمالی (لااقل آنجاهائی که سرشان به تنشان می ارزد) از دانشجوی دکترا انتظار دارند که خودش صاحب نظر و نظریه باشد। ولی دانشجوئی که عادت کرده تمام معلمانش را استاد خطاب کند، خودش را از آنها کمتر بداند و تا کمر در برابرشان خم شود، چطوری می تواند به خودش اعتماد کند و نظریه جدید بدهد؟

ریشه های این مشکل را جداگانه باید بحث کرد و من در اینجا دوتایشان را که به ذهنم می رسد می نویسم. یک ریشه مهم مشکل عدم رواج نقد جدی در فرهنگ دینی ماست. در میان روحانیون که اهل علم روزگار قدیم محسوب می شوند(تا قبل از مشروطه سیستم آموزشی در دست روحانیت بود)، معمولا کسی که به مقامات بالای علمی می رسد، مثلا مرجع یا آیت الله عظمی می شود، دیگر کسی را جرات نقد نیست. گو اینکه وقتی از یک سطح مقامت بالاتر می رود،یعنی "استاذ" می شود، دیگر مصون از نقدی و بقیه فقط باید بیایند به دست بوس. من به واسطه از دوستان طلبه شنیده ام که در حوزه مثلا وقتی گفته می شود آیت الله جوادی آملی چنین حرفی را زده، بسیاری طلاب خود را موظف به سکوت و تبعیت و عدم نقد می بینند.

ریشه دیگرش بحث مرید و مرادی صوفیان است که یکی از حاملان اصلی فرهنگ ایران در طول قرن ها بوده اند. از قدیم صوفیان بسیار تاکید و تبلیغ می کرده اند، در قالب شعر و مثل و خطابه و خلاصه همه چی، که وقتی کسی قطب شد و به مقامات فنا و مکاشفه رسید، هرچه گفت حجت است و بگوئید چشم و دست از پا خطا نکنید. تعبیر صوفیان از داستان موسی و خضر معروف است و این تعبیر نه استثنا بلکه یک قاعده میان متصوفه بوده است. البته من مانند مرحوم کسروی نمی گویم تصوف کلا بد است، می گویم باید نقد شود.

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

بدل‌کاری

برای نشان‌دادنِ صحنه‌های نبردِ عباس ابن علی اصرار دارند حتماً چهره‌اش را نشان دهند و نمی‌گذارندشان. در عوض، صورتِ مختار را که می‌توانند نشان دهند، در صحنه‌های نبرد می‌پوشانند. از خود می‌پرسم چرا برای موردِ اول هم از بدل‌کار استفاده نکردند تا مشکلِ شرعیِ سریال (مُنْ-)حل شود. اتفاقاً در این مورد می‌شد که چهره را نپوشانْد و برای معترضان توضیح داد که این، چهره‌ی بازیگرِ نقشِ حضرت نیست بلکه چهره‌ی بدل‌کاری است که به جای بازیگر ایفای نقش کرده است. بر فرض هم که بازی در نقشِ بزرگانِ دین اشکال داشته باشد، یحتمل ایفای نقش به جای بازیگرِ سریال ایرادی ندارد.

۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

اربابِ واژه‌ها ۲

مَلِک، ابراهیم را بخواند و بپرسید که: تو از کجایی؟ گفت از زمین بابل. گفت: ایدر به چه کار آمدی؟ گفت داد و عدل شنیدم، خواستم که به پادشاهی ملک اندر بباشم. گفت: این زن که با تو هست کیست؟ ابراهیم بترسید، و گفت اگر گویم که زنِ من است مرا بکشد و ساره را بستاند. گفت: خواهر من است. و معنیِ خواهر آن خواست که همه‌ی مؤمنان با یکدیگر خواهر و برادر باشند به دین. [و] دروغ نگفت .... (تاریخ بلعمی، ۱۳۸۶، انتشاراتِ هرمس، ص. ۲۳۳)